-
ماه، آیتِ شب و محوِ آن
بیشتر بخوانید: ماه، آیتِ شب و محوِ آنسالها پیش، ( 1347 خورشیدی) به جرم تمرد و فرار از خدمت در بازداشگاه پایگاه یکم مستقل شکاری زندانی بودم، معاون فرماندۀ پایگاه تمام زندانیهای تنبیهی و انضباطی را بخشیده بود و از آنجا که دادگاه نظامی برای من قرار بازداشت صادر کرده بود، عفو و بخشش جناب سرهنگ شامل حالام نشده بود ودر انفرادی…ادامه “ماه، آیتِ شب و محوِ آن” »
-
نو روز
بیشتر بخوانید: نو روزعزیزی در آن سر دنیا، نزدیک قطب شمال زندگی میکرد و در پایان هر سال به مناسبت نوروز چند کلمهای مهرآمیز مینوشت و هرگز از این کلیشه نیز چشم نمی پوشید: «بهاران خجسته باد!!» سالها آمدند و گذشتند و آن بهار خجسته از راه نرسید. باری از این تکرار ملالآور خسته شدم و سرانجام بهاختصار…ادامه “نو روز” »
-
مرغ انجیر خوار
بیشتر بخوانید: مرغ انجیر خوارفصلی از «چکمۀ گاری» پساز مهاجرت دورۀ تازهای در زندگی خانوادۀ ما آغاز شد: مادرم خانه، کاشانه، دوستان، آشنایان، مُردهها و هویّتاش را در قلعة گالپاها جا گذاشته بود و دور از یار و دیار سرگشته، سراسیمه و مدام مضطرب بود و در هیچجائی آرام و قرار نمیگرفت. فاطمة زهرا با لهجۀ غلیظ مردم خراسان…ادامه “مرغ انجیر خوار” »
-
ناقوسها برای که به صدا در میآیند
بیشتر بخوانید: ناقوسها برای که به صدا در میآیند… ارنست همینگوی نویسندۀ شهیر آمریکائی، عنوان رمان «ناقوسها برای چه کسی به صدا درمیآیند» را از شعر جان دون John Donne» » شاعر و حکیم الهیات انگلیسی، شخصیّت برجستة ادبی قرن هفدهم میلادی، به عاریت گرفته است: «مرگ هر انسان جانام را میکاهد؛ چرا که من با تمامی بشریت در هم آمیختهام و بدین…ادامه “ناقوسها برای که به صدا در میآیند” »
-
سر آوردن و سر بردن
بیشتر بخوانید: سر آوردن و سر بردناگر چه من بارها اینجا و آنجا، از این و آن شنیده بودم: «چته؟ مگه سر آوردی؟» یا «یواشتر، مگه سر می بری؟» و یا «به طرف گفتند برو کلاه بیار، رفت سر آورد»، ولی تا مدتها، تا زمانی که با تاریخ این دیار آشنا نشدم، نمیدانستم «سر بردن و سر آوردن» نزد مردم به…ادامه “سر آوردن و سر بردن” »
-
جالیزبان، کولیها و آزادی
بیشتر بخوانید: جالیزبان، کولیها و آزادی… انتظار در قفس آهنی و چشم به راهی مسافر ملال انگیز و کسالت بار بود و من به همین دلیل هرگز در فرودگاهها نمیماندم و رانندگی در راه بندانهای جهنمی پاریس را به انتظار و دلشوره ترجیح میدادم. گاهی انتظار در فرودگاهها به دو ساعت حتا به سه ساعت واندی میرسید و زمان مانند…ادامه “جالیزبان، کولیها و آزادی” »
-
شیطان فرشتۀ سرکش و نا فرمان
بیشتر بخوانید: شیطان فرشتۀ سرکش و نا فرمانشیطان در زیان عبری یعنی «دشمن» و در زبان عربی به معنایِ «گمراه»، «دور» و گاهی «پلید» آمدهاست. در قرآن، شیطان ابلیس هم نامیده میشود؛ قرآن او را در یک جا جن و در جای دیگر فرشته نامیدهاست. به گفته قرآن، بعد از خلق آدم توسط الله، شیطان حاضر نشد به او سجده کند و…ادامه “شیطان فرشتۀ سرکش و نا فرمان” »
-
سنگِ مَحَک
بیشتر بخوانید: سنگِ مَحَکدیروز «زیدی» که در آغاز مرا «جناب دولتآبادی» خطاب کرده بود، در پایان مباحثۀ کوتاه به این نتیجه رسید که من « خود فروخته» ام. وقتی از او پرسیدم: «به چه کسی خودم را فروخته ام، چرا بدون مدرک اتهام میزند و اگر عذر نخواهد از او شکایت خواهم کرد» در جواب نوشت «…تو مزدور…ادامه “سنگِ مَحَک” »
-
نامه به بطحا
بیشتر بخوانید: نامه به بطحابزرگوار اگر مردم ایران را هربار یک کاسه نمیکردی و با یک چوب نمی راندی، اگر با اینهمه خوشیفتگی و خودباوری بر مسند قضاوت نمینشستی و از بالادر بارۀ مردم ما حکم صادر نمیکردی، ضرورت تکرار بدیهیات و توضیح واضخات پیش نمیآمد و من این نامه را به بطحا نمینوشتم. بزرگوار، آن انسان زیبایِ افسانهای…ادامه “نامه به بطحا” »
-
بخش و شیر پیر سنگلج
بیشتر بخوانید: بخش و شیر پیر سنگلجسالها پیش، مردم ولایت ما از واژۀ «بخش» به جای هدیه استفاده میکردند، گیرم فقط در مورد هدیهای که «خدا» به بندهای اهدا کرده و بخشیده بود؛ «هدیۀ الهی». همولایتی ها مانند بسیاری از مردم دنیا، لطف و عنایت طبیعت، یا بی رحمی و قساوت آن را به حساب خدا میگذاشتند و اینهمه را از…ادامه “بخش و شیر پیر سنگلج” »
-
خشت خام و آینه
بیشتر بخوانید: خشت خام و آینهبیشک شما نیز مانند اینجانب بارها این سخن را شنیدهاید: «آنچه در آینه جوان بیند/ پیر در خشت خام آن بیند». بنا براین ادعا انسان تا روزگار پر فرار و نشیبی را از سر نگذراند و تا به پیری نرسد، همه چیز را درخشت خام به روشنی نمیبیند. اگر چه این سخن دربارۀ همۀ پیران…ادامه “خشت خام و آینه” »
-
نگاهی گذرا بر زندگی، کار و آثار حسین دولت آبادی
بیشتر بخوانید: نگاهی گذرا بر زندگی، کار و آثار حسین دولت آبادیگفتگویی کوتاه با حمید غلامی صبا، به مناسبت ترجمۀ فرانسوی رمان «در آنکارا می بارد». دراین مصاحبه نویسنده به چند پرسش «صبا»، یکی از مترجم های این کتاب پاسخ می دهد.
-
مرد مُرده راه می رود
بیشتر بخوانید: مرد مُرده راه می رود… بنا به اسناد رسمی کشور من ده سال پیش از این دنیا رفتهام و ادارۀ ثبت اسناد و احوال شناسنامهام را باطل کرده است. از تو چه پنهان، من این خیر شعفانگیز را ده سال پیش از راه دور شنیدم؛ مدتی نگاهام به راه رفت و به جائی ناپیدا خیره ماندم. شگفتا، من مدتیاست…ادامه “مرد مُرده راه می رود” »
-
کاربافک
بیشتر بخوانید: کاربافکفصلی از « خون اژدها» تا مدتها یادگاریِ بیبی عاتکه را همه جا، حتا به دارالمجانین و دادگاه با خودم میبردم و در پناه «کتابِآسمانی» سنگر میگرفتم. من اگر چه از دوران نوجوانی از آسمان بریده بودم، ولی در آنهمه سال، قرآن را مانند بسیاری از شعرهای مولوی، حافظ، خیام و فروغ سوره به سوره…ادامه “کاربافک” »
-
زبان مادری
بیشتر بخوانید: زبان مادریاگر اشتباه نکنم، پارسال مطلبی دربارۀ دوری از زبان مادری و از مردم و میهن و از نگرانیها و دغدغههایم نوشته بودم و اشاره کرده بودم به نویسندههائی که به ناچار یا به اختیار دور از مردم، در مهاجرت یا تیعید زندگی میکنند، به اصطلاح بازاریها «از کیسه میخورند» و اگر از زبان فارسی با…ادامه “زبان مادری” »
-
میرزا بنویس بد خط
بیشتر بخوانید: میرزا بنویس بد خط… تا آن جا که بهیاد دارم، در ولایت ما میرزا بنویسی بود که برای همولایتیهای بی سواد و زنهائی که شوهر آنها به سفر راه دور رفته بود، نامه مینوشت. (چند صباحی این مهم به من واگذار شده بود) باری، دستخط میرزاسن خرچنگ قورباغه و ناخوانا بود؛ اهالی با او شوحی میکردند و میگفتند…ادامه “میرزا بنویس بد خط” »
-
تنهائی
بیشتر بخوانید: تنهائیهوشنگ را ناگهانی و غیرمنتظره از بازداشتگاه بردند و من در آن گوشۀ سلول، جای او را گرفتم و چند روز توی لک رفتم. «جانشین هوشی جون شدی؟» طبا حق داشت. انگار روح هوشنگ در من حلول کرده بود، روز به روز بیشتر به او شباهت پیدا میکردم و مثل ماهی مرکب به مرور منزوی…ادامه “تنهائی” »
-
در آنکارا باران می بارد- چاپ سوم
بیشتر بخوانید: در آنکارا باران می بارد- چاپ سومبخشی از رمان «در آنکارا باران می بارد» روزی که قاصدک از استانبول برگشت و خبر آورد، با خودم گفتم تمام شد، همه چیز به آخر رسید. آخرین امیدم، تنها رشتهای که هنوز مرا به زندگی پیوند میزد، بریده بود و من احساس میکردم مانند قاصدکی در خلاء سرگردان ماندهام و سردر گم، دور خودم میچرخم. گيج و منگ شده بودم، سرگشته و بی خود، در کوچه پس کوچههای آنکارا پرسه میزدم و هر بارکه باران تند تر…ادامه “در آنکارا باران می بارد- چاپ سوم” »
-
جنازۀ مسیو ژانتی در ساحل آشنا
بیشتر بخوانید: جنازۀ مسیو ژانتی در ساحل آشنا… زودتر از هر روز بیدار شده بودم، در هوای گرگ و میش سحر، به کاج پیر پشت پنجره نگاه میکردم و مثل هربار تتمة رویای شبانه را به یاد نمیآوردم. راستی چرا پس از سالها دریا و کارفرمای فرانسویام را به خوابام دیده بودم؟ چرا مسیو ژانتی؟ اغراق نخواهد بود اگر بنویسم من عمری…ادامه “جنازۀ مسیو ژانتی در ساحل آشنا” »
-
سهو یا عمد
بیشتر بخوانید: سهو یا عمددوستی تلفنی اطلاع داد که آقای امیر طاهری در مقاله ای از تو نام برده است. عجب! من اگر چه ایشان را پیش از انقلاب بهمن به عنوان روزنامه نگار میشناختم، ولی بعد از انقلاب و در تبعید مطلبی از او نحوانده بودم و لذا حیرت کردم و به دوستام گفتم بیشک اشتباهی پیش آمدهاست….ادامه “سهو یا عمد” »
-
آنکارا همچون نماد تبعید در رمان حسین دولتآبادی
بیشتر بخوانید: آنکارا همچون نماد تبعید در رمان حسین دولتآبادیحسین دولتآبادی در رمان “در آنکارا باران میبارد” انقلاب ۵۷ و سرنوشت آن، بازداشتها و گریز از کشور را دستمایه کار خود قرار میدهد. اسد سیف، منتقد ادبی، با نگاهی به تاثیر تبعید بر ادبیات داستانی، کتاب را بررسی کرده است. در نخستین داستانهای نویسندگان تبعیدی، انقلاب و گذر از مرز جایگاهی ویژه دارند. انقلاب…ادامه “آنکارا همچون نماد تبعید در رمان حسین دولتآبادی” »
-
-
میان ماه من تا ماه گردون
بیشتر بخوانید: میان ماه من تا ماه گردوناگراشتباه نکنم و درست فهمیده باشم، هاروکی موراکامی، نویسندۀ شهیر ژاپنی که کارهای او جوایز متعددی را از جمله جایزه جهانی فانتزی، جایزهٔ بینالمللی داستان کوتاه فرانک اوکانر، جایزهٔ فرانتس کافکا و جایزهٔ اورشلیم را دریافت کردهاست. در کتاب: « وقتی از دو حرف میزنم از چه حرف میزنم» سه شرط اساسی برای نویسندۀ رمان…ادامه “میان ماه من تا ماه گردون” »
-
نویسنده- عکاس
بیشتر بخوانید: نویسنده- عکاس… همسفرم مدتی به عکسی رنگباخته، قدیمی و یادگاری نگاه کرد و پرسید: «یادته چه کسی این عکس رو گرفته؟» مشگل همینجا بود. نزدیک به بیست و سه سال از آن روزگار گذشته بود، هیچ نشانهای مثل تابلو، گلدان، پرده یا فرش در زمینۀ عکس دیده نمیشد و من به یاد نمیآوردم که ما در…ادامه “نویسنده- عکاس” »
-
کدخدا سنگ
بیشتر بخوانید: کدخدا سنگمادرم تا زنده بود در بارۀ راز داری میگفت: «…حرف که از سی و سه دندان بگذرد، از سی و سه شهر میگذرد» همو شکوه میکرد که نخود توی دهان همسایۀ دیوار بهدیوار ما نم نمیکشید» باری، اگر همۀ مردم دنیا راز دار و سّر نگهدار بودند و اگر زبان «کدخدا سنک» لق نخورده بود،…ادامه “کدخدا سنگ” »
-
آرامش ابدی
بیشتر بخوانید: آرامش ابدیفصلی ار جلد دوم « چکمۀ گاری» (1) زمینگیرشده بودم و درآن جزیزه مانند تبعیدیای تنها روزگار میگذراندم. هوا به شدت گرم کرده بود و اغلب شرجی و سنگین بود و دم داشت. روزها روی تخت سفری دراز میکشیدم؛ از گرما و شرجی عرق میریختم و چشم به راه تک شیلات، بهدریا نگاه میکردم. پنچرۀ…ادامه “آرامش ابدی” »
-
زنده باد جارو
بیشتر بخوانید: زنده باد جاروپیرمردی پس از سالها بهجائی رسیده بود که میگفت: «دنیا تا بوده چنین بوده است و هر تلاشی برای تغییر این چرخۀ جهنمی بیفایده است» در آن زمان من جخ شانزده یا هفده ساله بودم، روزها خانهها، در و دیوار مردم را رنگ میزدم و شبها در کلاسهای شبانۀ خوارزمی درس میخواندم. باری پیرمرد- چندان…ادامه “زنده باد جارو” »
-
شباهت ها
بیشتر بخوانید: شباهت هاشباهتها من این متن را دو یا سه سال پیش قلمی کردم و امروز که به دوستی نامه مینوشتم به یاد آوردم که بسیاری را که روزگاری برایم عزیز بودند و یاد آنها بند دلم را میلرزاند، از یاد بردهام و اگر آنها را به یاد بیاورم، مانند سالها پیش آن حزن واندوه ملایم به…ادامه “شباهت ها” »
-
دعوتنامه Invitation
بیشتر بخوانید: دعوتنامه Invitationهمولایتی سلمانی ما، پس از مهاجرت، با هزار زحمت و ذلت آرایشگاهی در محله ای خلوت و پرت افتاده دایر کرده بود و چانه به میخ انتظار آویخته بود تا شاید در آیندهای نه چندان دور کسب و کارش رونق می گرفت و مشتری ها به سراغاش میآمدند. گیرم بیفایده. روزها از بیکاری مگس می…ادامه “دعوتنامه Invitation” »
-
معماران معتبر جامعۀ اسلامی
بیشتر بخوانید: معماران معتبر جامعۀ اسلامیپیش از مهاجرت اجباری و جلای وطن، یکبار بناچار گذرم به تلویزیون جمهوری اسلامی و سر و کارم با «برادرانی!!» افتاد که در بارة فیلم نامههائی تصمیم میگرفتند که قرار بود ساخته میشد و ازتلویزیون پخش میکردند، این معماران معتبر روح جامعۀ اسلامی و مسؤلین تشخیص مصلحت مردم و بیضۀ اسلام، آخر هر ماه، در…ادامه “معماران معتبر جامعۀ اسلامی” »
-
بی خانمان
بیشتر بخوانید: بی خانمانمسافرِ ما از قرنها پیش، از زمانی که انسان از غارها بیرون آمده، زبان بازکرده و خانه و سرپناه ساخته بود، پای پیاده راه افتاده بود، همة قارهها، کشورها، شهرها و روستاها را زیر پا گذاشته بود و تا به امروز هنوز خانه، آشیانه و سر پناهی نیافته بود؛ هنوز آواره و بی خانمان بود…ادامه “بی خانمان” »
-
Il pleut sur Ankara
بیشتر بخوانید: Il pleut sur AnkaraÀ Ankara, par une froide et pluvieuse journée d’automne, Jamileh, l’héroïne du roman qui vient de traverser clandestinement la frontière montagneuse entre l’Iran et la Turquie, laissant tout derrière elle, attend que son mari vienne la rejoindre. Ainsi commence et ainsi s’achèvera le récit d’une vie mise en miettes. Jamileh a reçu des nouvelles, de mauvaises nouvelles qui soudain balaient tous ses espoirs, et qui ravivent sa mémoire confuse et blessée. Désormais seule avec les fantômes de son passé, elle…ادامه “Il pleut sur Ankara” »
-
گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست
بیشتر بخوانید: گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوستبه یاد: اکرم فرمهینی فراهانی جانم كه تو باشي هربار كه فانوسام را بالا مي گيرم و درتاريكي گذشته ها به دنبال گمشده اي ميگردم، به ياد آن پسرك بي بضاعت روستائي، سكة تيموري و خاك سرخ «داشها» مي افتم. مردم ولايت ما به كورة آجرپزي مي گويند: «داش!» چرا؟ نميدانم. گيرم آن سكة…ادامه “گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست” »
-
مروری بر رمان – خاطره قلعۀ گالپاها
بیشتر بخوانید: مروری بر رمان – خاطره قلعۀ گالپاهاعباس شکری +++++ «قلعه گالپاها» قصهی پرغصهی میلیونها زن، مرد، کودک در سراسر جهان است. قصهی رنج است و کار در شرایط دشوار در حاشیه کویر، در زمینهای کشاورزی و کارگاهها. قصهی رنج است و کار در شرایط دشوار در جایجای کرهخاکی. صدای خاموش کسانی است که صدا نداشته و ندارند. راوی این خاطرهها اکنون…ادامه “مروری بر رمان – خاطره قلعۀ گالپاها” »
-
پاتق همۀ آواره ها
بیشتر بخوانید: پاتق همۀ آواره هافصلی از دوران . پسر هتلدار دانشجوی ادبیّات تطبیقی است؛ گاهی به هتل میآید و پشت پاچال میایستد. روزی رمان ماه پنهاناست، اثر جان ایشتاین بک را روی پیشخوان دیدم، سراغ ماه را از او گرفتم و به شوخی گفتم: «انگار آسمان آنکارا ماه و مهتاب نداره» متوجه منظورم نشد، با شگفتی پرسید: «شما اشتاین…ادامه “پاتق همۀ آواره ها” »
-
مُرده آزمای (1)
بیشتر بخوانید: مُرده آزمای (1)آدمیزاد شیرخام خورده هر چقدر به منزل آخر نزدیکتر می شود، بیشتر به گذشتهها بر میگردد و در میان سالهای از دست رفته با حسرت پرسه می زند و اغلب در دوران کودکی و جرهگیاش پا سست میکند. کتمان نمیکنم، آن سالهای دور، از زیباترین سالهای عمری بودند که مثل سایۀ ابری گذشت. با اینهمه،…ادامه “مُرده آزمای (1)” »
-
اُبلومفِ ولایتِ ما
بیشتر بخوانید: اُبلومفِ ولایتِ ماایوان گنچاروف، نویسندۀ روسی، در قرن نوزدهم رمانی به نام «اُبلوموف» نوشت که شهرت جهانی یافت و قهرمان او در سست عنصری، تنبلی و رخوت ضربالمثل شد. جالب اینجاست که صد صفحۀ کتاب نوشته میشود و ابلوموف هنوز از رختخواب بیرون نیامدهاست. باری، «مَد اَمینِ» ولایتِ ما در سستی، رخوت و تنبلی بیشباهت به ابلوموف…ادامه “اُبلومفِ ولایتِ ما” »
-
خلوت
بیشتر بخوانید: خلوتاگر اشتباه نکنم، در دورانی که نسل ما به مدرسه می رفت، فروشگاههای لوازمالتحریر، دفترچهای خط کشی شده میفروختند که مخصوص لغت و معنی بود. شاگردها درسمت راست که کوچکتر بود لغتها را می نوشتند و در سمت چپ که جای بیشتری داشت، معنی آنها را که می باید به خاطر میسپردند و پای تخته…ادامه “خلوت” »
-
بر بامِ گرد باد
بیشتر بخوانید: بر بامِ گرد بادسالها پیش درایران شعری از اسماعیل خوئی خواندم بنام «بر بامِ گرد باد». اگر چه شعر با تفسیر، تأیل و توضیح خراب میشود، ولی مفهوم این شعر مرا هربار به یاد منتقدین و «دانشمندان کبیری» می اندازد که گردباد آن ها را مانند پرکاهی به هوا برده است و در آن بالاها، بر بام گردباد…ادامه “بر بامِ گرد باد” »
-
غنیمت جنگی
بیشتر بخوانید: غنیمت جنگیاگر اشتباه نکنم، در هیچ دورۀ تاریخی اینهمه نفرت و بیزاری در میان مردم سرزمین ما، در میان این دریای آشفته و توفانی موج نمیزدهاست و هیچ حکومتی، مانند «حکومت اسلامی»، اینهمه بذر نفاق، نفرت و کینه در میان مردم نکاشته است. این حکومت گورزاد، این شیادان تاریخ، پس از سقوط دیکتاتوری شاه، با هزار…ادامه “غنیمت جنگی” »