-
جنگاور سرخپوست
بیشتر بخوانید: جنگاور سرخپوستشایداگر اینروزها بحث نسل کشی اسرائیلی ها و دست های آلودۀ آمریکا در میان نبود، من هرگز به یاد داستان کوتاهی نمی افتادم که بیش از شصت و اندی سال پیش خواندم و اگر ازنام داستان و نویسنده بگذرم، مضمون و محتوای آن را هنوز به روشنی به یاد دارم. منتها از آن جا که…ادامه “جنگاور سرخپوست” »
-
تو کز محنت دیگران بی غمی
بیشتر بخوانید: تو کز محنت دیگران بی غمیدر ولایت ما، مردم روی همولایتیها اسم میگذاشتند و کمتر کسی آنها را توی قلعه به نام اصلی و شهرت شناسنامهاش صدا میزد: از جمله نامهائی که هنوز فراموش نکرده ام: دیو سفید، دیو سیاه، موری، یاور، کلا بلند، ک…گردن و امثالهم بودند. اینجانب را نیز به نام نامی: «بیداری!» مفتخر کرده بودند. باری، من…ادامه “تو کز محنت دیگران بی غمی” »
-
من سیاسی نیستم
بیشتر بخوانید: من سیاسی نیستمدر روزگار ما سیاست به تعبیر فرانسویها در هوا است c’est dans l’air و از آن گزیر و گریزی نیست، حتا اگر مانند بسیاری از اهل هنر و فرهنگ منکر این حقیقت باشیم و از آن تبری جوئیم. باری، از شما چه پنهان من پس از هفتاد و هفت سال عمر از دروغهای سیاستمداران و…ادامه “ من سیاسی نیستم” »
-
مردی که تاج شاه را آتش زد
بیشتر بخوانید: مردی که تاج شاه را آتش زداگر چه در شهر سبزوار ژاندارمری وجود داشت، ولی در ولایت ما هنوز به« ژاندارم» که واژهای فرانسوی است، می گفتند «مأمور» یا «امنیه» که امنیّت را به ذهن متبادر میکرد و گویا قرار بود در روستاها مواظب امنیّت مردم باشد و خلافکارها را دستگیر و به دست پرقدرت عدالت بسپارد. با اینهمه «مأمور» بار…ادامه “مردی که تاج شاه را آتش زد” »
-
آدم گرسنه آزادی ندارد
بیشتر بخوانید: آدم گرسنه آزادی نداردمردی آواره و بی خانمانی را می شناسم که از چندین سال پیش زیر پل اتوبان، نه چندان دوراز خانۀ ما، روزگار می گذراند و من هر بارهنگام پیاده روی او را می بینم که در آن گوشه، کنار اثاثیه و خرت و پرت های بی ارزش، زیر لحاف چرک و شندر پندری اش مچاله…ادامه “آدم گرسنه آزادی ندارد” »
-
نارسیسیسم یا خودشیفتگی « Narcissism »
بیشتر بخوانید: نارسیسیسم یا خودشیفتگی « Narcissism »در ولایت ما پیرزنی منحوس، خرافاتی و خشک مقدس، هر سال در خانه اش مراسم «عمرکشان» برگزار میکرد، مترسکی لته ای به نام عمر می ساخت و آن را به دیوار تکیه می داد؛ بچهها و زنها پای دیوار می نشستند، تخمه می شکستند و پوست تخمه را به مترسک تف میکردند، سر شب روی…ادامه “نارسیسیسم یا خودشیفتگی « Narcissism »” »
-
شباهت ها
بیشتر بخوانید: شباهت هامن این متن را حدود سه سال پیش در سالگرد درگذشت مادرم قلمی کردم و به بایگانی فیس بوک سپردم. دیروز در نامه ای به دوستی اعتراف کردم: کسان بسیاری را که روزگاری برایم عزیز و گرامی بودند و یاد آنها هربار بند دلم را میلرزاند، از یاد بردهام و اگر کسی را به تصادف…ادامه “شباهت ها ” »
-
حمارِ پیر و قالِ موشِ صحرائی
بیشتر بخوانید: حمارِ پیر و قالِ موشِ صحرائی… زخم زبان مردم از زخم خنجر بدتر و درد آورتراست و تاب و تحمل و هضم آن از توهین و اهانت دشوارتر؛ با اینهمه مانند هر درد و رنجی درسهای مفیدی نیز در بر دارد: از آن جمله است ممارستِ خود داری و تمرینِ تحمل، تحملِ درد و سنگینیِ سکوت! گاهی سکوت مانند سنگ…ادامه “حمارِ پیر و قالِ موشِ صحرائی” »
-
در دیار ما زن گران است
بیشتر بخوانید: در دیار ما زن گران است… من در دوران جوانی، ده سال در مُلک ری کار و زندگی کردم و در آن سالها، کارگرهای فصلی و مهاجر افغان را اینجا و آنجا، در باغ -های شهریار و سر ساختمانها میدیدم؛ در آن مدت با شماری از آنها آشنا شده بودم و چند نفر را حتا از نزدیک میشناختم. در سالهای…ادامه “در دیار ما زن گران است” »
-
حقارت و جاذبۀ قدرت
بیشتر بخوانید: حقارت و جاذبۀ قدرتمردم حقیر، مجیزگو، متملق و نوکرصفت همواره و در همه جای دنیا انگار وحود دارند و همیشه گوش به زنگ و مترصد اند تا صاحب مقام و صاحب منصبی از راه برسد و به خوشخدمتی بال همت به کمرببندند. من به تجربه دریافتهام که «قدرت» در هر هیئتی، در هر جمع و جامعهای مانند آهن…ادامه “حقارت و جاذبۀ قدرت” »
-
پایانِ راه
بیشتر بخوانید: پایانِ راهسردبیر سابق، دوست سالخوردۀ ما زمینگیر شده بود و از آنجا که در آن شرایط بحرانی کسی نبود تا از پیرمرد نگهداری میکرد، تا به بازار میرفت، خواربار میخرید و غذا میپخت و داورهایش را به موقع میداد، از آنجا که تنها مانده بود و باد حتا در آن اتاقک پر از اندوه و دلتنگی…ادامه “پایانِ راه” »
-
طنزِ تلخِ تاریخ
بیشتر بخوانید: طنزِ تلخِ تاریخطنزِ تلخِ تاریخ P چندی پیش گذرم به شهر مردگان افتاده بود و در جستجوی مزار عزیزی گورسنگها را میخواندم؛ نیمۀ تابستان بود؛ هوا به شدت گرم کرده بود و من که از پرسه زدن خسته شده بودم، یکدم روی جدول خیابان نشستم تا نفس میگرفتم و دراین فرصت نگاهی به دستنوشتهام میانداختم. مردی بلند…ادامه “طنزِ تلخِ تاریخ” »
-
یک روز زندگی پس از مرگ
بیشتر بخوانید: یک روز زندگی پس از مرگآشنائی از آن سر دنیا، طرح فیلمنامهای را فرستاد و از من خواهش کرد تا گفتگوها (دیالوگهای) صحنههای فیلم را بنویسم. موضوع یا «سوژه» بنظرم جالب آمد؛ به او جواب دادم اگر عجلهای نداشته باشد، اینکار را دراولین فرصت، با کمال میل انجام خواهم داد، افسوس، دنیا وفا نکرد، اجل به او مهلت نداد، «…ادامه “یک روز زندگی پس از مرگ” »
-
انسان یا امکان؟
بیشتر بخوانید: انسان یا امکان؟نامه ای که هرگز فرستاده نشد بزرگوار، من خیلی زود، زودتر از دیگران قاعدۀ بازیِ دنیا را فهمیدم و جامعه و آدمها را شناختم، ولی به آن گردن نگذاشتم و گذشتم. افسوس یا حسرت؟ شکوه و یا شکایت؟ نه، نه، هیچکدام. من یک عمر با همه، با برادر یا دوست، و با مردم صادق و…ادامه “انسان یا امکان؟” »
-
آه، پاریس، پاریس…
بیشتر بخوانید: آه، پاریس، پاریس…نزدیک به چهل سال پیش از فرودگاه استانبول به مقصد پاریس پرواز کردم. در سالن انتظار فرودگاه، جوانکی شیک پوش، به زبان انگلیسی شکسته، بسته پرسید: « شما به کجا می روید؟» و من که بیشتر از او به انگلیسی تسلط نداشتم، به اختصار عرض کردم: «می روم به پاریس!» جوانک با حسرت و حیرت…ادامه “آه، پاریس، پاریس…” »
-
یا به تشویش و غصه راضی شو/ یا جگر بند پیش زاغ بنه
بیشتر بخوانید: یا به تشویش و غصه راضی شو/ یا جگر بند پیش زاغ بنه…آن انسان زیبایِ افسانهای و افسانهها که قرنها پیش مهربانی، برادری و برابری آدمها را همه جا موعظه میکرد، در بالای تپة جلجتا بر صلیب چوبی بزرگی که خود بسختی به دوش کشیده بود، مصلوب شد و تاریخ ثابت کرد که با موعظه و پند و اندرز مسیحائی انسانها مهربان، برابر و برادر نمیشوند. نه،…ادامه “یا به تشویش و غصه راضی شو/ یا جگر بند پیش زاغ بنه ” »
-
دنیا حانۀ من است
بیشتر بخوانید: دنیا حانۀ من استنزدیک به نیم قرن پیش مجموعه قصه ای به نام « پنح شعلۀ جاوید» از پنج نویسندۀ مشهور زمانه صادق هدایت، آقا بزرگ علوی، صادق چوبک، محمد علی جمالزاده و یک نویسندۀ معاصردیگر چاپ و منتشر شد، (متأسفانه نام او را از یاد برده ام)، چندی گذشت و کتاب دیگری زیر عنوان «شعله های جاوید»…ادامه “دنیا حانۀ من است” »
-
جاسوسِ کوچهیِ هامو «Hameau » (1)
بیشتر بخوانید: جاسوسِ کوچهیِ هامو «Hameau » (1)در این گوشة دنیا، در میان مردم بیگانه، به تجربه دریافتهام که هربار به معنای واژهای در موقعیت و در وضعیّت خاصی پیبرده ام، هرگز آن را فراموش نکردهام، مانند: « espion» (2) که گوئی با داغ و درفش توی ذهنام حک شدهاست. تا آنجا که به یاد دارم، این کلمه را سال هزار…ادامه “جاسوسِ کوچهیِ هامو «Hameau » (1)” »
-
بلبل
بیشتر بخوانید: بلبلپاره ای از « تیرۀ کلّه سفیدها» استوار دوم شیبانی از آسایشگاه ما رفته بود و «اسد شراب» جایِ او را گرفته بود. اسد بهراز بیدارخوابیهایِ من پی برده بود؛ گاهی آخر شب نیم خیز میشد و سرک میکشید: «میرزا، توی این نور ننویس، کور میشی.» «بگیر بخواب بلبل، نگران چشمهای میرزا نباش.» اسد شهریاری…ادامه “بلبل” »
-
پایان
بیشتر بخوانید: پایانبه یاد برادرم نورالله . متن «پایان» را چند سال پیش در چنین روزهائی، دوستی در اختیار من گذاشت، آن را با شیفتگی چند بار خواندم و وسوسه شدم ترجمه کنم. از آنجائی که در این رشته سابقه و تجریهای نداشتم و ندارم، خیلی تلاش کردم تا ضمن وفاداری به متن، جانِ کلامِ زیبا و…ادامه “پایان” »
-
آفتابِ لبِ بام
بیشتر بخوانید: آفتابِ لبِ بامتا در آن دیار بودم، هنگام اثاث کشی، جا بهجائی و جدائی اندوه و حزنی ملایم به سراغام میآمد؛ هر بار پارههائی از وجودم انگار در آن خانهها، کوچهها و آبادیها جا میماند؛ چیزهائی که فکر و خیالام تا مدتها به آنها مشغول میشد؛ چیزهائی که نام و نشانی نداشتند، ولی بودند و من کمبود…ادامه “آفتابِ لبِ بام” »
-
گماشته
بیشتر بخوانید: گماشتههیاهوئی در راهرو بازداشتگاه پیچید، درآهنی انفرادی با نالۀ کشداری باز شد و نگهبان زندانی را به داخل هل داد. تازه وارد، آن جوان بلند بالا و تنومند؛ مانند گوریلی گرفتار، وحشت زده و ناباور به من و استوار لنگ دراز، به در و دیوار نگاه میکرد و حرف نمی زد «یا قمر بنیهاشم، چه…ادامه “گماشته” »
-
قلمستان
بیشتر بخوانید: قلمستان… قلمستان نام باغیاست که «چلمرد» پس از عمری کار، زحمت و ذلّت درخت های آن را به بار آورده است. حوادث نمايشنامه در اين باغ و حوالی آن و خانۀ چلمرد اتفاق میافتند. چلمرد در آن دیار بیگانهاست و سالها پیش، پس از مرگ همسر جواناش، همراه فرزند خردسالاش «بمان» از روستاهای همدان به آنجا آمده و قلمستان…ادامه “قلمستان” »
-
زلفِ کجِ کوشیرانی
بیشتر بخوانید: زلفِ کجِ کوشیرانیفصلی از کتاب « تیرۀ کله سفید ها» چند سال از دوران هنرآموزیام گذشته بود و بسیاری از یادها با بادها رفته بودند، با اینهمه روزی که پا به زندان جمشیدیه گذاشتم، به یاد مرکز آموزشها و کلنل شاداب و سرخوش آمریکائی افتادم: «! I’m here » در مرکز آموزشها سه ماه زودتر از همقطارها…ادامه “ زلفِ کجِ کوشیرانی” »
-
-
Marché de la poesie
بیشتر بخوانید: Marché de la poesiePlace Saint-SulpiceParis 6e
-
در آنکارا باران میبارد – ۲۵ آوریل ۲۰۲۴ – پاریس ۱۳
بیشتر بخوانید: در آنکارا باران میبارد – ۲۵ آوریل ۲۰۲۴ – پاریس ۱۳انجمن فرهنگی « نامه های ایرانی» در ۲۵ آوریل ۲۰۲۴، کنفرانسی به مناسبت ترجمۀ رمان “در آنکارا باران میبارد” اثر حسین دولتآبادی برگزار کرد، ( این رمان، پس از « مریم مجدلیه» دومین رمان نویسنده است که به فرانسه ترجمه شده است) در این برنامه نخست آقای جلال علوی نیا، مدیر انجمن به معرفی حسین…ادامه “در آنکارا باران میبارد – ۲۵ آوریل ۲۰۲۴ – پاریس ۱۳” »
-
دادگاه نظامی
بیشتر بخوانید: دادگاه نظامیفصلی از کتاب « تیرۀ کلّه سفیدها» دژبانی که مرا از زندان پایگاه به ستاد نیروی هوائی برده بود، تلنگری به در اتاق زد، دستگیره را با احتیاط و به آرامی چرخاند، در آستانۀ در سیخ ایستاد، پاشنه پا به هم کوبید و دستاش را به سرعت تا لبۀ کلاهاش بالا برد: «قربان!» سرهنگ سر…ادامه “دادگاه نظامی” »
-
بازسازی جنایت یا باز آفرینی واقعیّت؟
بیشتر بخوانید: بازسازی جنایت یا باز آفرینی واقعیّت؟دستنوشتهها نمیسوزند، اثر محمد رسول اف، اگر تنها فیلم سیاسی تاریخ سینمای ایران نباشد، ( من همة فیلم ها را ندیدهام) دست کم نوید بخش سینمائی استکه از کنار مسائل حسّاس جامعه نمیگذرد تا با هنر نمائی اهل فرنگ را انگشت به دهانروی صندلیها میخکوب کند و جایزه بگیرد. در این فیلم انگشت اتهام به…ادامه “بازسازی جنایت یا باز آفرینی واقعیّت؟” »
-
سالِ بُز
بیشتر بخوانید: سالِ بُزفصلی از رمانِ «چوبین در» 💌🧡💥 يادداشت های پراکنده ام را کنار گذاشتم، دل دريا کردم و آن دفتر کهنة کاهی را برداشتم. مرور و خواندن خطوط کج و معوج و شتابزده ای که در دوران کوتاه ديوانگی و پيامبری ام نوشته بودم، چندان ساده نبود و اغلب باعث افسردگی و پريشانی ام می شد . وقايع و حوادث اين کتابچه که در ايّام بی خبری و در ناخود آگاهی به رشتة تحرير در آمده بود، به حقيقت نزديکتر بود و خبر از…ادامه “سالِ بُز” »
-
فریاد
بیشتر بخوانید: فریادمن این نامه را نزدیک به سی و چهار سال پیش به دوستی نوشتم و به پراکندگی ایرانیهای مهاجر اشاره کردم و نام آن را «صدا» یا «فریاد» گذاشتم. اگر اشتباه نکنم، در آن سال وزیرامور خارجه ایران، ولایتی به پاریس آمده بود و شماری از ایرانی ها در میدان حقوق بشر (1) جمع شده…ادامه “فریاد” »
-
ما زِ یاران چَشمِ یاری داشتیم
بیشتر بخوانید: ما زِ یاران چَشمِ یاری داشتیمگاهی مدتها با خودم کلنجار می روم تا نامرادیها را توجیه کنم، لب فرو بندم و ننویسم، گیرم این کار نا شدنیست، هر بار پس از مدتی مقاومت سرانجام تسلیم میشوم و دوباره به این نتیجه میرسم که نمیتوانم خاموش بمانم و ننویسم؛ مینویسم و هرگز بنا به مصلحت روزگار و سایر ملاحظات، احساسات و…ادامه “ما زِ یاران چَشمِ یاری داشتیم” »
-
جنایت اتفاق افتاده است
بیشتر بخوانید: جنایت اتفاق افتاده استفئودور داستایوسکی، نویسندۀ بزرگ روس، در جوانی به گروه ایلیا پائولوویچ پطروشفسکی پیوست؛ این گروه آرمانخواه و سوسیالیست علیه تزار (نیکلای اول) و نظام ارباب و رعیتی «سرواژ» مبارزه میکردند. داستایوسکی همراه بیست و یک نفر هموند گروه، به جرم تبلیغات ضد دولتی، مشارکت در توطئه علیه امپراطور روس خوانش نامهای انتقادی علیه کلیسای ارتدوکس…ادامه “جنایت اتفاق افتاده است” »
-
شاه، شهبانو و شُکری شِکَری
بیشتر بخوانید: شاه، شهبانو و شُکری شِکَریحدود سه سال پیش از قول پدرم نوشتم که «در میان تمام موجودات روی زمین فقط شتر به عقب میشاشد»، به نظر آن مرد رند روزگار، دنیا و مردم دنیا از آغاز پیدایش، اگرچه گاهی به کندی، ولی همیشه به جلو رفته اند و به جلو میروند و هرگز، هرگز به عقب بر نگشته اند…ادامه “شاه، شهبانو و شُکری شِکَری” »
-
پیری تلخ
بیشتر بخوانید: پیری تلخسالها پیش، محکومین به اعدام را شب آخر به زندان نظامی جمشیدیه میآوردند و ساعت چهار صبح، قاضی عسگر را صدا می زدند تا محکوم در حضور او وصیّت میکرد؛ شبهای اعدامی، من با صدای گوشخراش و هول انگیز دانههای زنجیری که از لای میلههای در بزرگ و آهنی زندان میگذشت از خواب میپریدم، روی…ادامه “پیری تلخ” »
-
این جنگ، جنگ مردم ما نیست
بیشتر بخوانید: این جنگ، جنگ مردم ما نیستنزد شماری از «روشنفکرها» و مردم عادی، نفرت و انزجار از حکومت جهل و جنایت اسلامی، به نفرت از اسلام و فاجعه بارتر از این به نفرت از عرب های مسلمان منجر شده است. این روند که از مدتها پیش آعاز شده، اگر ادامه یابد، ( انگار ادامه دارد) به راسیسم و فاشیسم و فاجعه…ادامه “این جنگ، جنگ مردم ما نیست” »
-
دلِ سیاه
بیشتر بخوانید: دلِ سیاهمن در این عمر دراز به تجربه دریافته ام که آدمها به ندرت مکنونات قلبیشان را با دیگران، حتا با رفقا و دوستانشان در میان میگذارند، نه، همیشه ناگفتههائی در کنج تاریک قلب آنها وجود دارد که تا روز موعود به زبان نمیآورند مدام بهانه میتراشند، صلاح نمی دانند و طفره میروند، باری، «روز موعود»…ادامه “دلِ سیاه” »
-
خانۀ تاریک قلب
بیشتر بخوانید: خانۀ تاریک قلبدر روزگار جوانی، در ولایت بادها، با مردی دوست شده بودم که مدرسه را در کلاس پنجم ابتدائی به ناچار رها کرده بود، ولی به باور من، نویسنده و فیلسوفی شفاهی بود. این رفیق شفیق، مدتی رانندۀ شرکت روغن پارس شده بود و با تریلی شرکت روغن مایع از بندر عباس به تهران میآورد و…ادامه “خانۀ تاریک قلب” »
-
سکته الخیر
بیشتر بخوانید: سکته الخیرفصلی از « چکمۀ گاری» (1) بساز و بفروش همراه من به روی اسکله آمد، در مه و شرجی صبحگاهی که چشم چشم را نمیدید، مدتی با حارث شوخی کرد، سر به سرش گذاشت و از او قول گرفت که امانتیاش را به شارجه ببرد و به سلامت برگرداند. «حارث، اگه امانت منو بر نگردونی،…ادامه “سکته الخیر” »
-
روایت یک تبعید
بیشتر بخوانید: روایت یک تبعیدعلیرضا جلیلی هیهات ز دردی که شده همسفرم/ آن سایه ی همزادِ هماره به برم گمگشته و بی پناه و در گردابم / از بازی “دوران،” که چه آورده سرم “دوران،” آخرین اثر چاپ شده حسین دولت آبادی است که به سال 2023 توسط نشر “ناکجا” در پاریس در 305 صفحه انتشار یافته است. “دوران”…ادامه “روایت یک تبعید” »