Skip to content
  • Facebook
  • Contact
  • RSS
  • de
  • en
  • fr
  • fa

حسین دولت‌آبادی

  • خانه
  • کتاب
  • مقاله
  • نامه
  • یادداشت
  • گفتار
  • زندگی نامه
  • آنکارا همچون نماد تبعید در رمان حسین دولت‌آبادی

    حسین دولت‌آبادی در رمان “در آنکارا باران می‌بارد” انقلاب ۵۷ و سرنوشت آن، بازداشت‌ها و گریز از کشور را دستمایه کار خود قرار می‌دهد. اسد سیف، منتقد ادبی، با نگاهی به تاثیر تبعید بر ادبیات داستانی، کتاب را بررسی کرده است. در نخستین داستان‌های نویسندگان تبعیدی، انقلاب و گذر از مرز جایگاهی ویژه دارند. انقلاب…ادامه “آنکارا همچون نماد تبعید در رمان حسین دولت‌آبادی” »

    بیشتر بخوانید: آنکارا همچون نماد تبعید در رمان حسین دولت‌آبادی
    آنکارا همچون نماد تبعید در رمان حسین دولت‌آبادی
  • گفتگوی کوتاه با آقای علیرضاجلیلی درباره ی دوران

    بیشتر بخوانید: گفتگوی کوتاه با آقای علیرضاجلیلی درباره ی دوران
  • تمرکز نویسنده

    اگراشتباه نکنم و درست فهمیده باشم، هاروکی موراکامی، نویسندۀ شهیر ژاپنی که کارهای او جوایز متعددی را از جمله جایزه جهانی فانتزی، جایزهٔ بین‌المللی داستان کوتاه فرانک اوکانر، جایزهٔ فرانتس کافکا و جایزهٔ اورشلیم را دریافت کرده‌است. در کتاب: « وقتی از دو حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم» سه شرط اساسی برای نویسندۀ رمان…ادامه “تمرکز نویسنده” »

    بیشتر بخوانید: تمرکز نویسنده
    تمرکز نویسنده
  • نویسنده- عکاس

    … همسفرم مدتی به عکسی رنگباخته، قدیمی و یادگاری نگاه کرد و پرسید: «یادته چه کسی این عکس رو گرفته؟» مشگل همین‌جا بود. نزدیک به بیست و سه سال از آن روزگار گذشته بود، هیچ نشانه‌ای مثل تابلو، گلدان، پرده یا فرش در زمینۀ عکس دیده نمی‌شد و من به‌ یاد نمی‌آوردم که ما در…ادامه “نویسنده- عکاس” »

    بیشتر بخوانید: نویسنده- عکاس
    نویسنده- عکاس
  • کدخدا سنگ

    مادرم تا زنده بود در بارۀ راز داری می‌گفت: «…حرف که از سی و سه دندان بگذرد، از سی و سه شهر می‌گذرد» همو شکوه می‌کرد که نخود توی دهان همسایۀ دیوار به‌دیوار ما نم نمی‌کشید» باری، اگر همۀ مردم دنیا راز دار و سّر ‌نگهدار بودند و اگر زبان «کدخدا سنک» لق نخورده بود،…ادامه “کدخدا سنگ” »

    بیشتر بخوانید: کدخدا سنگ
    کدخدا سنگ
  • آرامش ابدی

    فصلی ار جلد دوم « چکمۀ گاری» (1) زمینگیر‌شده بودم و درآن جزیزه مانند تبعیدی‌ای تنها روزگار می‌گذراندم. هوا به شدت گرم کرده بود و اغلب شرجی و سنگین بود و دم داشت. روزها روی تخت سفری‌‌ دراز می‌کشیدم؛ از گرما و شرجی عرق می‌ریختم و چشم به راه تک شیلات، به‌‌دریا نگاه می‌کردم. پنچرۀ…ادامه “آرامش ابدی” »

    بیشتر بخوانید: آرامش ابدی
    آرامش ابدی
  • زنده باد جارو

    پیرمردی پس از سال‌ها به‌‌جائی رسیده بود که می‌گفت: «دنیا تا بوده چنین بوده است و هر تلاشی برای تغییر این چرخۀ جهنمی بی‌فایده است» در آن زمان من جخ شانزده یا هفده ساله بودم، روزها خانه‌ها، در و دیوار مردم را رنگ می‌زدم  و شب‌ها در کلاس‌های شبانۀ خوارزمی  درس می‌خواندم. باری پیرمرد- چندان…ادامه “زنده باد جارو” »

    بیشتر بخوانید: زنده باد جارو
    زنده باد جارو
  • شباهت ها

    من این متن را حدود سه سال پیش در سالگرد درگذشت مادرم قلمی کردم و به بایگانی فیس بوک سپردم. دیروز در نامه ای به دوستی اعتراف کردم: کسان بسیاری را که روزگاری برایم عزیز و گرامی بودند و یاد آن‌ها هربار بند دلم را می‌لرزاند، از یاد برده‌ام و اگر کسی را به تصادف…ادامه “شباهت ها” »

    بیشتر بخوانید: شباهت ها
    شباهت ها
  • دعوتنامه Invitation

    همولایتی سلمانی ما، پس از مهاجرت، با هزار زحمت و ذلت آرایشگاهی در محله ای خلوت و پرت افتاده دایر کرده بود و چانه به میخ انتظار آویخته بود تا شاید در آینده‌ای نه چندان دور کسب و کارش رونق می گرفت و مشتری ها به سراغ‌اش می‌آمدند. گیرم بیفایده. روزها از بیکاری مگس می…ادامه “دعوتنامه Invitation” »

    بیشتر بخوانید: دعوتنامه Invitation
    دعوتنامه Invitation
  • معماران معتبر جامعۀ اسلامی

    پیش از مهاجرت اجباری و جلای وطن، یک‌بار بناچار گذرم به تلویزیون جمهوری اسلامی و سر و کارم با «برادرانی!!» افتاد که در بارۀ فیلم نامه‌هائی تصمیم می‌گرفتند که قرار بود ساخته می‌شد و از‌تلویزیون پخش می‌کردند، این معماران معتبر روح جامعۀ اسلامی و مسؤلین تشخیص مصلحت مردم و بیضۀ اسلام، آخر هر ماه، در…ادامه “معماران معتبر جامعۀ اسلامی” »

    بیشتر بخوانید: معماران معتبر جامعۀ اسلامی
    معماران معتبر جامعۀ اسلامی
  • حقیقت، بی خانمان تاریخ

    مسافرِ ما از قرن‌ها پیش، از زمانی که انسان از غارها بیرون آمده، زبان بازکرده و خانه و سرپناه ساخته بود، پای پیاده راه افتاده بود، همۀ قاره‌ها، کشورها، شهرها و روستاها را زیر پا گذاشته بود و تا به امروز هنوز خانه، آشیانه و سر پناهی نیافته بود؛ هنوز آواره و بی خانمان بود…ادامه “حقیقت، بی خانمان تاریخ” »

    بیشتر بخوانید: حقیقت، بی خانمان تاریخ
    حقیقت، بی خانمان تاریخ
  • Il pleut sur Ankara

    À Ankara, par une froide et pluvieuse journée d’automne, Jamileh, l’héroïne du roman qui vient de traverser clandestinement la frontière montagneuse entre l’Iran et la Turquie, laissant tout derrière elle, attend que son mari vienne la rejoindre. Ainsi commence et ainsi s’achèvera le récit d’une vie mise en miettes. Jamileh a reçu des nouvelles, de mauvaises nouvelles qui soudain balaient tous ses espoirs, et qui ravivent sa mémoire confuse et blessée. Désormais seule avec les fantômes de son passé, elle…ادامه “Il pleut sur Ankara” »

    بیشتر بخوانید: Il pleut sur Ankara
    Il pleut sur Ankara
  • گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست

                                             به یاد: اکرم فرمهینی فراهانی جانم كه تو باشي هربار كه فانوس‌ام را بالا مي گيرم و درتاريكي گذشته ها به دنبال گمشده اي مي‌گردم، به ياد آن پسرك بي بضاعت روستائي، سكة تيموري و خاك سرخ «داشها» مي افتم. مردم ولايت ما به كورة آجرپزي مي گويند: «داش!» چرا؟ نمي‌دانم. گيرم آن سكة…ادامه “گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست” »

    بیشتر بخوانید: گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست
    گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست
  • مروری بر رمان – خاطره قلعۀ گالپاها

    عباس شکری +++++                          «قلعه گالپاها» قصه‌ی پرغصه‌ی میلیون‌ها زن، مرد، کودک در سراسر جهان است. قصه‌ی رنج است و کار در شرایط دشوار در حاشیه کویر، در زمین‌های کشاورزی و کارگاه‌ها. قصه‌ی رنج است و کار در شرایط دشوار در جای‌جای کره‌خاکی. صدای خاموش کسانی است که صدا نداشته و ندارند. راوی این خاطره‌ها اکنون…ادامه “مروری بر رمان – خاطره قلعۀ گالپاها” »

    بیشتر بخوانید: مروری بر رمان – خاطره قلعۀ گالپاها
    مروری بر رمان – خاطره قلعۀ گالپاها
  • پاتق همۀ آواره ها

    فصلی از دوران . پسر هتلدار دانشجوی ادبیّات تطبیقی است؛ گاهی به هتل می‌آید و پشت پاچال می‌ایستد. روزی رمان ماه پنهان‌است، اثر جان ایشتاین بک را روی پیشخوان دیدم، سراغ ماه را از او گرفتم و به شوخی گفتم: «انگار آسمان آنکارا ماه و مهتاب نداره» متوجه منظورم نشد، با شگفتی پرسید: «شما اشتاین…ادامه “پاتق همۀ آواره ها” »

    بیشتر بخوانید: پاتق همۀ آواره ها
    پاتق همۀ آواره ها
  • اُبلومفِ ولایتِ ما

    ایوان گنچاروف، نویسندۀ روسی، در قرن نوزدهم رمانی به نام «اُبلوموف» نوشت که شهرت جهانی یافت و قهرمان او در سست عنصری، تنبلی و رخوت ضرب‌المثل شد. جالب اینجاست که صد صفحۀ کتاب نوشته می‌شود و ابلوموف هنوز از رختخواب بیرون نیامده‌است. باری، «مَد اَمینِ» ولایتِ ما در سستی، رخوت و تنبلی بی‌شباهت به ابلوموف…ادامه “اُبلومفِ ولایتِ ما” »

    بیشتر بخوانید: اُبلومفِ ولایتِ ما
    اُبلومفِ ولایتِ ما
  • خلوت

    اگر اشتباه نکنم، در دورانی که نسل ما به مدرسه می رفت، فروشگاه‌های لوازم‌التحریر، دفترچه‌ای خط کشی شده می‌فروختند که مخصوص لغت و معنی بود. شاگردها در‌سمت راست که کوچکتر بود لغت‌ها را می نوشتند و در سمت چپ که جای بیشتری داشت، معنی آن‌ها را که می باید به خاطر می‌سپردند و پای تخته…ادامه “خلوت” »

    بیشتر بخوانید: خلوت
    خلوت
  • بر بامِ گرد باد

    سال‌ها پیش درایران شعری از اسماعیل خوئی خواندم بنام «بر بامِ گرد باد». اگر چه شعر با تفسیر، تأیل و توضیح خراب می‌شود، ولی مفهوم این شعر مرا هربار به یاد منتقدین و «دانشمندان کبیری» می اندازد که گردباد آن ها را مانند پرکاهی به هوا برده است و در آن بالاها، بر بام گردباد…ادامه “بر بامِ گرد باد” »

    بیشتر بخوانید: بر بامِ گرد باد
    بر بامِ گرد باد
  • غنیمت جنگی

    اگر اشتباه نکنم، در هیچ دورۀ تاریخی این‌همه نفرت و بیزاری در میان مردم سرزمین ما، در میان این دریای آشفته و توفانی موج نمی‌زده‌است و هیچ حکومتی، مانند «حکومت اسلامی»، اینهمه بذر نفاق، نفرت و کینه در میان مردم نکاشته ‌است. این حکومت گورزاد، این شیادان تاریخ، پس از سقوط دیکتاتوری شاه، با هزار…ادامه “غنیمت جنگی” »

    بیشتر بخوانید: غنیمت جنگی
    غنیمت جنگی
  • بازار مکّاره

    فیسبوک، شباهتی نزدیک به فروشگاه‌های بزرگ یا به‌قول فرانسویها به (هیپر مارشه) یا «بازار مکاره» یِ خودمان دارد، قدم به این‌جور بازرها و فروشگاه‌ها که می‌گذاری درهمان دو دقیقة اول سرگیجه می‌گیری، اگر به‌یک شیشه مربا نیاز داشته باشی، می‌باید نیمساعتی در آن شهرک رنگا رنگ و انباشته از هزاران هزار قلم جنس متنوع بچرخی…ادامه “بازار مکّاره” »

    بیشتر بخوانید: بازار مکّاره
    بازار مکّاره
  • اگر ناخدا جامه بر تن درد

    چند روز پیش هنگام بازنگری ترجمۀ رمان «در‌آنکارا باران می بارد» به امری پی بردم که چرت ام را پاره کرد. دوست عزیز من در چند مورد به درک و دریافت متفاوتی از آنچه مراد و منظور من بود، رسیده بود و تفسیر و تعبیر دیگری از چند جمله و عبارت داشت که من هرگز…ادامه “اگر ناخدا جامه بر تن درد” »

    بیشتر بخوانید: اگر ناخدا جامه بر تن درد
    اگر ناخدا جامه بر تن درد
  • شکمبۀ گاو

    مادرم از ولایت‌اش آواره شده بود؛ این تحقیر، خواری و خفّت را بر نمی‌تابید؛ دم به دم بغض می‌کرد و در انتظار وانت باری، خاموش اشک می‌ریخت. کربلائی عبدالرسول دلاک که این‌همه را پیش‌‌بینی کرده و حدس زده بود، دور از چشم مردم و بی‌سر و صدا از قلعه رفته بود. پدرم تا آن‌جا که…ادامه “شکمبۀ گاو” »

    بیشتر بخوانید: شکمبۀ گاو
    شکمبۀ گاو
  • دادگاه

    دژبانی که مرا از زندان پایگاه به ستاد نیروی هوائی برده بود، تلنگری به در اتاق زد، دستگیره را با احتیاط و به آرامی چرخاند، در آستانۀ در سیخ ایستاد، پاشنه پا به هم کوبید و دست‌اش را به سرعت تا لبۀ کلاه‌اش بالا برد: «قربان!» سرهنگ سر از پرونده بر داشت و او را…ادامه “دادگاه” »

    بیشتر بخوانید: دادگاه
    دادگاه
  • مادر چاه

    قنات (کاریز) یکی‌از قدیمی‌ترین شیوه‌ي دسترسی به آب، آبیاری و آب رسانی در روستاهای ایران بوده است و گویا کم و بیش هنوز هم هست. من در ایام کودکی، در این قنات‌ها چند صباحی لایروبی کرده‌ام، حالا که سال‌ها از آن روزگار می‌گذرد، از خودم می‌پرسم، در حقیقت بارها پرسیده‌ام که انسان کویری به چند…ادامه “مادر چاه” »

    بیشتر بخوانید: مادر چاه
    مادر چاه
  • نامه به بطحا

    بزرگوار . اگر مردم ایران را هربار یک کاسه نمی‌کردی و با یک چوب نمی راندی، اگر با اینهمه خوشیفتگی و خودباوری بر مسند قضاوت نمی‌نشستی و از بالادر بارۀ مردم ما حکم صادر نمی‌کردی، ضرورت تکرار این بدیهیات و توضیح واضحات پیش نمی‌آمد و من این نامه را به بطحا نمی‌نوشتم. بزرگوار، آن انسان…ادامه “نامه به بطحا” »

    بیشتر بخوانید: نامه به بطحا
    نامه به بطحا
  • بیشتر بخوانید: نوشته بدون عنوان 1468
  • ماهی دودی در انتظار گودو

    من در همان روزهای اول مهاجرت اجباری و جلای وطن؛ در مهمانخانۀ «دوران» آنکارا متوجه شدم چیزهای با ارزشی را در وطن‌ام جا گذاشته‌ام که در هیچ کجای دنیا دوباره به دست نخواهم آورد. از آن‌جمله دوستان نازنینی را می‌توانم نام ببرم که آرزو و حسرت دیدار دو بارة شماری از آن‌ها به دل‌ام ماند،…ادامه “ماهی دودی در انتظار گودو” »

    بیشتر بخوانید: ماهی دودی در انتظار گودو
    ماهی دودی در انتظار گودو
  • یادداشتی بر کتاب «دوران» اثر حسین دولت آبادی

    دوران ۳۰۵ صفحه ، نشر ناکجا ۲۰۲۳، پاریس جلال علوی نیا دوران، کتاب تازه ی حسین دولت آبادی نویسنده ی پُرکار، با استعداد و با ذوق مقیم فرانسه مانند دیگر نوشته های وی اثری خواندنی و دلنشین است و با این که سبک بسیارمتفاوتی دارد باز از همان کشش و هیجان داستان هایش برخوردار است. بی…ادامه “یادداشتی بر کتاب «دوران» اثر حسین دولت آبادی” »

    بیشتر بخوانید: یادداشتی بر کتاب «دوران» اثر حسین دولت آبادی
    یادداشتی بر کتاب «دوران» اثر حسین دولت آبادی
  • گدار، دورۀ سه جلدی

    در نیم قرن اخیر  (از کودتا تا انقلاب بهمن و چند سال بعد از انقلاب) مردم میهن ما شاهد حوادثی تاریخی و سرنوشت ساز بوده‌اند. قهرمان‌های رمان گدار در این برهه از تاریخ میهن ما و در کاروانسرای حاجی سفیدابی چشم به دنیا می‌گشایند و با کوله باری سنگین از متن جامعه و تاریخ می‌گذرند. سه رفیق و یا سه برادر خوانده (جمال، صابر…ادامه “گدار، دورۀ سه جلدی” »

    بیشتر بخوانید: گدار، دورۀ سه جلدی
    گدار، دورۀ سه جلدی
  • کاربافک‌

    فصلی ار رمان « خون اژدها» تا مدت‌ها، یادگاریِ بی‌بی عاتکه را همه جا، حتا به دارالمجانین و دادگاه با خودم می‌بردم و در پناه «کتاب‌ِآسمانی» سنگر می‌گرفتم. من اگر چه از دوران نوجوانی از آسمان بریده بودم، ولی در آنهمه سال، قرآن را مانند بسیاری از شعرهای مولوی، حافظ، خیام و فروغ سوره به…ادامه “کاربافک‌” »

    بیشتر بخوانید: کاربافک‌
    کاربافک‌
  • شیطان، فرشته‌ی سرکش و نا فرمان

    شیطان در زبان عبری یعنی «دشمن» و در زبان عربی به معنایِ «گمراه»، «دور» و گاهی «پلید» آمده‌است. در قرآن، شیطان ابلیس هم نامیده می‌شود؛ قرآن او را در یک جا جن و در جای دیگر فرشته نامیده‌است. به گفته قرآن، بعد از خلق آدم توسط الله، شیطان حاضر نشد به او سجده کند و…ادامه “شیطان، فرشته‌ی سرکش و نا فرمان” »

    بیشتر بخوانید: شیطان، فرشته‌ی سرکش و نا فرمان
    شیطان، فرشته‌ی سرکش و نا فرمان
  • شاهکار خلقت

    خاله زلیخا سنگ تمام گذاشت و با مهر و محبت زیاد این بلا را به‌‌سرم آورد. تازه از حمام بیرون آمده بودم، کارگر حمام بنا به سفارش خاله زلیخا، با کیسۀ زبر، لیف و صابون مرا از پوست در آورده بود، مثل پر سبک شده بودم، نفس‌ام تازه شده بود و احساس ناب و خوشایندی…ادامه “شاهکار خلقت” »

    بیشتر بخوانید: شاهکار خلقت
    شاهکار خلقت
  • یک روز زندگی پس از مرگ

    آشنائی از آن سر دنیا، طرح فیلمنامه‌ای را فرستاد و از من خواهش کرد تا گفتگوها (دیالوگ‌های) صحنه‌های فیلم را بنویسم. موضوع یا «سوژه» بنظرم جالب آمد؛ به او جواب دادم اگر عجله‌ای نداشته باشد، اینکار را دراولین فرصت، با کمال میل انجام خواهم داد، افسوس، دنیا وفا نکرد، اجل به او مهلت نداد، «…ادامه “یک روز زندگی پس از مرگ” »

    بیشتر بخوانید: یک روز زندگی پس از مرگ
    یک روز زندگی پس از مرگ
  • سینه سرخ

    دوست دوران مدرسه‌ام، ناهی نشابوری، پسر حمامی قلعه، کبوتری «سینه سرخ» به من بخشیده بود که به هیچ طریقی جلد نمی‌شد و به بام خانۀ ما خو نمی‌گرفت و هر بار به خانة حمامی بر می‌گشت. ناهی نشابوری هربار کبوتر اهدائی را به خانۀ ما می آور و به من بر می‌گرداند، پرهای او را…ادامه “سینه سرخ” »

    بیشتر بخوانید: سینه سرخ
    سینه سرخ
  • بر امواج مرده ی دریا

    دريا چون پير نهنگي تنبل زير خيمة سربي افق به پشت افتاده بود و گهگاه لخت و بي حس بر ماسه‌هاي نمدار ساحل مي‌غلتيد و كف به لب مي‌آورد و باز آرام مي‌گرفت و راحت و بي دغدغه تن به آفتاب داغ نيمروز مي‌سپرد. تا به كرانه‌هاي هموار دريا برسي، همه جا بيابان بود و…ادامه “بر امواج مرده ی دریا” »

    بیشتر بخوانید: بر امواج مرده ی دریا
    بر امواج مرده ی دریا
  • عاقل را اشاره ای کافیست

    اگر اشتباه نکنم، گویا از هوشی مین پرسیده بودند: وقتی رفقا از تو انتقاد می‌کنند، چکار می کنی و چه واکنشی نشان می‌دهی؟ گفته بود، اگر حق با آن‌ها باشد، به حال زار خودم گریه می‌کنم، و بعد در رفع آن «نقیصه» می‌کوشم و خودم را اصلاح می کنم. (نقل به معنی!) تا آن‌جا که…ادامه “عاقل را اشاره ای کافیست” »

    بیشتر بخوانید: عاقل را اشاره ای کافیست
    عاقل را اشاره ای کافیست
  • زنده باد جارو

    پیرمردی پس از سال‌ها به‌‌جائی رسیده بود که می‌گفت: «دنیا تا بوده چنین بوده است و هر تلاشی برای تغییر این چرخۀ جهنمی بی‌فایده است» در آن زمان من جخ شانزده یا هفده ساله بودم، روزها خانه‌ها، در و دیوار مردم را رنگ می‌زدم  و شب‌ها در کلاس‌های شبانۀ خوارزمی  درس می‌خواندم. باری پیرمرد- چندان…ادامه “زنده باد جارو” »

    بیشتر بخوانید: زنده باد جارو
    زنده باد جارو
  • جلسۀ رونمائی ترجمۀ رمان مریم مجدلیه

    بیشتر بخوانید: جلسۀ رونمائی ترجمۀ رمان مریم مجدلیه
  • رو نمانی ترجمۀ رمان مریم مجدلیه (Marie de Mazdalla)

     برنامه معرفی‌ تزجمۀ رمان «مریم مجدلیه» به کوشش انجمن ایرانیان وال دُ مارن (حومه پاریس) در تاریخ ۲۹ ماه آوریل ۲۰۲۳ برگزار گردید. ترجمه فرانسه این کتاب به همت حمید صبا و تییری فورنیه انجام گرفته استبه علت مشکلات ناشی‌ از استفاده موسیقی در اینستاگرام، موسیقی متن این برنامه حذف شده است. اصل برنامه در کانال…ادامه “رو نمانی ترجمۀ رمان مریم مجدلیه (Marie de Mazdalla)” »

    بیشتر بخوانید: رو نمانی ترجمۀ رمان مریم مجدلیه (Marie de Mazdalla)
    رو نمانی ترجمۀ رمان مریم مجدلیه                                                                                                                               (Marie de Mazdalla)
  • کتاب ها چگونه و چرا نوشته می شوند.

    حسین دولت آبادی نویسنده – راديو همبستگی (radiohambastegi.com) گفتاری در باره ی سرگذشت کتاب های « نویسنده» تابستان 2023 رادیو همبستگی

    بیشتر بخوانید: کتاب ها چگونه و چرا نوشته می شوند.
    کتاب ها چگونه و چرا نوشته می شوند.
برگه قبلی
1 … 3 4 5 6 7 … 13
برگه بعدی

کتاب‌ها

  • دارکوب
  • اُلَنگ
  • قلمستان
  • دروان
  • در آنکارا باران می بارد- چاپ سوم
  • Il pleut sur Ankara
  • گدار، دورۀ سه جلدی
  • Marie de Mazdala
  • قلعه یِ ‌گالپاها
  • مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
  • مریم مجدلیّه
  • خون اژدها
  • ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
  • چوبین‌ در « چاپ دوم»
  • باد سرخ « چاپ دوم»
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد دوم
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد اول
  • زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوم
  • زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوم
  • زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اول
  • در آنکارا باران می‌بارد – چاپ دوم
  • چوبین‌ در- چاپ اول
  • باد سرخ ( چاپ دوم)
  • گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوران
  • گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشید
  • گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشید
  • در آنکارا باران مي بارد – چاپ اول
  • ايستگاه باستيل «چاپ اول»
  • آدم سنگی
  • کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی
حسین دولت‌آبادی

گفتار در رسانه‌ها

  • خاطرات منتشر نشدۀ محمود دولت آبادی و برادرش حسین
  • گفتگوی نیلوفر دهنی با حسین دولت آبادی
  • هم‌اندیشی چپ٫ هنر و ادبیات -۲: گفت‌وگو با اسد سیف و حسین دولت‌آبادی درباره هنر اعتراضی و قتل حکومتی، خرداد ۱۴۰۳
  • در آنکارا باران می‌بارد – ۲۵ آوریل ۲۰۲۴ – پاریس ۱۳
  • گفتگوی کوتاه با آقای علیرضاجلیلی درباره ی دوران

Copyright © 2025 حسین دولت‌آبادی.

Powered by PressBook Premium theme