-
جنازۀ مسیو ژانتی در ساحل آشنا
بیشتر بخوانید: جنازۀ مسیو ژانتی در ساحل آشنا… زودتر از هر روز بیدار شده بودم، در هوای گرگ و میش سحر، به کاج پیر پشت پنجره نگاه میکردم و مثل هربار تتمة رویای شبانه را به یاد نمیآوردم. راستی چرا پس از سالها دریا و کارفرمای فرانسویام را به خوابام دیده بودم؟ چرا مسیو ژانتی؟ اغراق نخواهد بود اگر بنویسم من عمری…ادامه “جنازۀ مسیو ژانتی در ساحل آشنا” »
-
سهو یا عمد
بیشتر بخوانید: سهو یا عمددوستی تلفنی اطلاع داد که آقای امیر طاهری در مقاله ای از تو نام برده است. عجب! من اگر چه ایشان را پیش از انقلاب بهمن به عنوان روزنامه نگار میشناختم، ولی بعد از انقلاب و در تبعید مطلبی از او نحوانده بودم و لذا حیرت کردم و به دوستام گفتم بیشک اشتباهی پیش آمدهاست….ادامه “سهو یا عمد” »
-
آنکارا همچون نماد تبعید در رمان حسین دولتآبادی
بیشتر بخوانید: آنکارا همچون نماد تبعید در رمان حسین دولتآبادیحسین دولتآبادی در رمان “در آنکارا باران میبارد” انقلاب ۵۷ و سرنوشت آن، بازداشتها و گریز از کشور را دستمایه کار خود قرار میدهد. اسد سیف، منتقد ادبی، با نگاهی به تاثیر تبعید بر ادبیات داستانی، کتاب را بررسی کرده است. در نخستین داستانهای نویسندگان تبعیدی، انقلاب و گذر از مرز جایگاهی ویژه دارند. انقلاب…ادامه “آنکارا همچون نماد تبعید در رمان حسین دولتآبادی” »
-
-
تمرکز نویسنده
بیشتر بخوانید: تمرکز نویسندهاگراشتباه نکنم و درست فهمیده باشم، هاروکی موراکامی، نویسندۀ شهیر ژاپنی که کارهای او جوایز متعددی را از جمله جایزه جهانی فانتزی، جایزهٔ بینالمللی داستان کوتاه فرانک اوکانر، جایزهٔ فرانتس کافکا و جایزهٔ اورشلیم را دریافت کردهاست. در کتاب: « وقتی از دو حرف میزنم از چه حرف میزنم» سه شرط اساسی برای نویسندۀ رمان…ادامه “تمرکز نویسنده” »
-
نویسنده- عکاس
بیشتر بخوانید: نویسنده- عکاس… همسفرم مدتی به عکسی رنگباخته، قدیمی و یادگاری نگاه کرد و پرسید: «یادته چه کسی این عکس رو گرفته؟» مشگل همینجا بود. نزدیک به بیست و سه سال از آن روزگار گذشته بود، هیچ نشانهای مثل تابلو، گلدان، پرده یا فرش در زمینۀ عکس دیده نمیشد و من به یاد نمیآوردم که ما در…ادامه “نویسنده- عکاس” »
-
کدخدا سنگ
بیشتر بخوانید: کدخدا سنگمادرم تا زنده بود در بارۀ راز داری میگفت: «…حرف که از سی و سه دندان بگذرد، از سی و سه شهر میگذرد» همو شکوه میکرد که نخود توی دهان همسایۀ دیوار بهدیوار ما نم نمیکشید» باری، اگر همۀ مردم دنیا راز دار و سّر نگهدار بودند و اگر زبان «کدخدا سنک» لق نخورده بود،…ادامه “کدخدا سنگ” »
-
آرامش ابدی
بیشتر بخوانید: آرامش ابدیفصلی ار جلد دوم « چکمۀ گاری» (1) زمینگیرشده بودم و درآن جزیزه مانند تبعیدیای تنها روزگار میگذراندم. هوا به شدت گرم کرده بود و اغلب شرجی و سنگین بود و دم داشت. روزها روی تخت سفری دراز میکشیدم؛ از گرما و شرجی عرق میریختم و چشم به راه تک شیلات، بهدریا نگاه میکردم. پنچرۀ…ادامه “آرامش ابدی” »
-
زنده باد جارو
بیشتر بخوانید: زنده باد جاروپیرمردی پس از سالها بهجائی رسیده بود که میگفت: «دنیا تا بوده چنین بوده است و هر تلاشی برای تغییر این چرخۀ جهنمی بیفایده است» در آن زمان من جخ شانزده یا هفده ساله بودم، روزها خانهها، در و دیوار مردم را رنگ میزدم و شبها در کلاسهای شبانۀ خوارزمی درس میخواندم. باری پیرمرد- چندان…ادامه “زنده باد جارو” »
-
شباهت ها
بیشتر بخوانید: شباهت هامن این متن را حدود سه سال پیش در سالگرد درگذشت مادرم قلمی کردم و به بایگانی فیس بوک سپردم. دیروز در نامه ای به دوستی اعتراف کردم: کسان بسیاری را که روزگاری برایم عزیز و گرامی بودند و یاد آنها هربار بند دلم را میلرزاند، از یاد بردهام و اگر کسی را به تصادف…ادامه “شباهت ها” »
-
دعوتنامه Invitation
بیشتر بخوانید: دعوتنامه Invitationهمولایتی سلمانی ما، پس از مهاجرت، با هزار زحمت و ذلت آرایشگاهی در محله ای خلوت و پرت افتاده دایر کرده بود و چانه به میخ انتظار آویخته بود تا شاید در آیندهای نه چندان دور کسب و کارش رونق می گرفت و مشتری ها به سراغاش میآمدند. گیرم بیفایده. روزها از بیکاری مگس می…ادامه “دعوتنامه Invitation” »
-
معماران معتبر جامعۀ اسلامی
بیشتر بخوانید: معماران معتبر جامعۀ اسلامیپیش از مهاجرت اجباری و جلای وطن، یکبار بناچار گذرم به تلویزیون جمهوری اسلامی و سر و کارم با «برادرانی!!» افتاد که در بارة فیلم نامههائی تصمیم میگرفتند که قرار بود ساخته میشد و ازتلویزیون پخش میکردند، این معماران معتبر روح جامعۀ اسلامی و مسؤلین تشخیص مصلحت مردم و بیضۀ اسلام، آخر هر ماه، در…ادامه “معماران معتبر جامعۀ اسلامی” »
-
حقیقت، بی خانمان تاریخ
بیشتر بخوانید: حقیقت، بی خانمان تاریخمسافرِ ما از قرنها پیش، از زمانی که انسان از غارها بیرون آمده، زبان بازکرده و خانه و سرپناه ساخته بود، پای پیاده راه افتاده بود، همۀ قارهها، کشورها، شهرها و روستاها را زیر پا گذاشته بود و تا به امروز هنوز خانه، آشیانه و سر پناهی نیافته بود؛ هنوز آواره و بی خانمان بود…ادامه “حقیقت، بی خانمان تاریخ” »
-
Il pleut sur Ankara
بیشتر بخوانید: Il pleut sur AnkaraÀ Ankara, par une froide et pluvieuse journée d’automne, Jamileh, l’héroïne du roman qui vient de traverser clandestinement la frontière montagneuse entre l’Iran et la Turquie, laissant tout derrière elle, attend que son mari vienne la rejoindre. Ainsi commence et ainsi s’achèvera le récit d’une vie mise en miettes. Jamileh a reçu des nouvelles, de mauvaises nouvelles qui soudain balaient tous ses espoirs, et qui ravivent sa mémoire confuse et blessée. Désormais seule avec les fantômes de son passé, elle…ادامه “Il pleut sur Ankara” »
-
گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست
بیشتر بخوانید: گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوستبه یاد: اکرم فرمهینی فراهانی جانم كه تو باشي هربار كه فانوسام را بالا مي گيرم و درتاريكي گذشته ها به دنبال گمشده اي ميگردم، به ياد آن پسرك بي بضاعت روستائي، سكة تيموري و خاك سرخ «داشها» مي افتم. مردم ولايت ما به كورة آجرپزي مي گويند: «داش!» چرا؟ نميدانم. گيرم آن سكة…ادامه “گفت آنکه یافت می نشود آنم آرزوست” »
-
مروری بر رمان – خاطره قلعۀ گالپاها
بیشتر بخوانید: مروری بر رمان – خاطره قلعۀ گالپاهاعباس شکری +++++ «قلعه گالپاها» قصهی پرغصهی میلیونها زن، مرد، کودک در سراسر جهان است. قصهی رنج است و کار در شرایط دشوار در حاشیه کویر، در زمینهای کشاورزی و کارگاهها. قصهی رنج است و کار در شرایط دشوار در جایجای کرهخاکی. صدای خاموش کسانی است که صدا نداشته و ندارند. راوی این خاطرهها اکنون…ادامه “مروری بر رمان – خاطره قلعۀ گالپاها” »
-
پاتق همۀ آواره ها
بیشتر بخوانید: پاتق همۀ آواره هافصلی از دوران . پسر هتلدار دانشجوی ادبیّات تطبیقی است؛ گاهی به هتل میآید و پشت پاچال میایستد. روزی رمان ماه پنهاناست، اثر جان ایشتاین بک را روی پیشخوان دیدم، سراغ ماه را از او گرفتم و به شوخی گفتم: «انگار آسمان آنکارا ماه و مهتاب نداره» متوجه منظورم نشد، با شگفتی پرسید: «شما اشتاین…ادامه “پاتق همۀ آواره ها” »
-
مُرده آزمای (1)
بیشتر بخوانید: مُرده آزمای (1)آدمیزاد شیرخام خورده هر چقدر به منزل آخر نزدیکتر می شود، بیشتر به گذشتهها بر میگردد و در میان سالهای از دست رفته با حسرت پرسه می زند و اغلب در دوران کودکی و جرهگیاش پا سست میکند. کتمان نمیکنم، آن سالهای دور، از زیباترین سالهای عمری بودند که مثل سایۀ ابری گذشت. با اینهمه،…ادامه “مُرده آزمای (1)” »
-
اُبلومفِ ولایتِ ما
بیشتر بخوانید: اُبلومفِ ولایتِ ماایوان گنچاروف، نویسندۀ روسی، در قرن نوزدهم رمانی به نام «اُبلوموف» نوشت که شهرت جهانی یافت و قهرمان او در سست عنصری، تنبلی و رخوت ضربالمثل شد. جالب اینجاست که صد صفحۀ کتاب نوشته میشود و ابلوموف هنوز از رختخواب بیرون نیامدهاست. باری، «مَد اَمینِ» ولایتِ ما در سستی، رخوت و تنبلی بیشباهت به ابلوموف…ادامه “اُبلومفِ ولایتِ ما” »
-
خلوت
بیشتر بخوانید: خلوتاگر اشتباه نکنم، در دورانی که نسل ما به مدرسه می رفت، فروشگاههای لوازمالتحریر، دفترچهای خط کشی شده میفروختند که مخصوص لغت و معنی بود. شاگردها درسمت راست که کوچکتر بود لغتها را می نوشتند و در سمت چپ که جای بیشتری داشت، معنی آنها را که می باید به خاطر میسپردند و پای تخته…ادامه “خلوت” »
-
بر بامِ گرد باد
بیشتر بخوانید: بر بامِ گرد بادسالها پیش درایران شعری از اسماعیل خوئی خواندم بنام «بر بامِ گرد باد». اگر چه شعر با تفسیر، تأیل و توضیح خراب میشود، ولی مفهوم این شعر مرا هربار به یاد منتقدین و «دانشمندان کبیری» می اندازد که گردباد آن ها را مانند پرکاهی به هوا برده است و در آن بالاها، بر بام گردباد…ادامه “بر بامِ گرد باد” »
-
غنیمت جنگی
بیشتر بخوانید: غنیمت جنگیاگر اشتباه نکنم، در هیچ دورۀ تاریخی اینهمه نفرت و بیزاری در میان مردم سرزمین ما، در میان این دریای آشفته و توفانی موج نمیزدهاست و هیچ حکومتی، مانند «حکومت اسلامی»، اینهمه بذر نفاق، نفرت و کینه در میان مردم نکاشته است. این حکومت گورزاد، این شیادان تاریخ، پس از سقوط دیکتاتوری شاه، با هزار…ادامه “غنیمت جنگی” »
-
بازار مکّاره
بیشتر بخوانید: بازار مکّارهفیسبوک، شباهتی نزدیک به فروشگاههای بزرگ یا بهقول فرانسویها به (هیپر مارشه) یا «بازار مکاره» یِ خودمان دارد، قدم به اینجور بازرها و فروشگاهها که میگذاری درهمان دو دقیقة اول سرگیجه میگیری، اگر بهیک شیشه مربا نیاز داشته باشی، میباید نیمساعتی در آن شهرک رنگا رنگ و انباشته از هزاران هزار قلم جنس متنوع بچرخی…ادامه “بازار مکّاره” »
-
اگر ناخدا جامه بر تن درد
بیشتر بخوانید: اگر ناخدا جامه بر تن دردچند روز پیش هنگام بازنگری ترجمۀ رمان «درآنکارا باران می بارد» به امری پی بردم که چرت ام را پاره کرد. دوست عزیز من در چند مورد به درک و دریافت متفاوتی از آنچه مراد و منظور من بود، رسیده بود و تفسیر و تعبیر دیگری از چند جمله و عبارت داشت که من هرگز…ادامه “اگر ناخدا جامه بر تن درد” »
-
شکمبۀ گاو
بیشتر بخوانید: شکمبۀ گاومادرم از ولایتاش آواره شده بود؛ این تحقیر، خواری و خفّت را بر نمیتابید؛ دم به دم بغض میکرد و در انتظار وانت باری، خاموش اشک میریخت. کربلائی عبدالرسول دلاک که اینهمه را پیشبینی کرده و حدس زده بود، دور از چشم مردم و بیسر و صدا از قلعه رفته بود. پدرم تا آنجا که…ادامه “شکمبۀ گاو” »
-
دادگاه
بیشتر بخوانید: دادگاهدژبانی که مرا از زندان پایگاه به ستاد نیروی هوائی برده بود، تلنگری به در اتاق زد، دستگیره را با احتیاط و به آرامی چرخاند، در آستانۀ در سیخ ایستاد، پاشنه پا به هم کوبید و دستاش را به سرعت تا لبۀ کلاهاش بالا برد: «قربان!» سرهنگ سر از پرونده بر داشت و او را…ادامه “دادگاه” »
-
مادر چاه
بیشتر بخوانید: مادر چاهقنات (کاریز) یکیاز قدیمیترین شیوهي دسترسی به آب، آبیاری و آب رسانی در روستاهای ایران بوده است و گویا کم و بیش هنوز هم هست. من در ایام کودکی، در این قناتها چند صباحی لایروبی کردهام، حالا که سالها از آن روزگار میگذرد، از خودم میپرسم، در حقیقت بارها پرسیدهام که انسان کویری به چند…ادامه “مادر چاه” »
-
مردی برای تمام فصل ها (1)
بیشتر بخوانید: مردی برای تمام فصل ها (1)روزها، گاهی صبح زود، زودتر از همیشه از خواب بیدار میشوم و مدتها چشم به راه روشنائی، از پنجرة اتاق به شاخ و برگ تیرة درخت پیر کاج نگاه میکنم و در گذشته های دور پرسه میزنم. در این گشت و گذرها، مثل همیشه صحنهها و چهرههائی از منظرم میگذرند که در سالهای دور و…ادامه “مردی برای تمام فصل ها (1)” »
-
نامه به بطحا
بیشتر بخوانید: نامه به بطحابزرگوار . اگر مردم ایران را هربار یک کاسه نمیکردی و با یک چوب نمی راندی، اگر با اینهمه خوشیفتگی و خودباوری بر مسند قضاوت نمینشستی و از بالادر بارۀ مردم ما حکم صادر نمیکردی، ضرورت تکرار این بدیهیات و توضیح واضحات پیش نمیآمد و من این نامه را به بطحا نمینوشتم. بزرگوار، آن انسان…ادامه “نامه به بطحا” »
-
-
نامه های زندان
بیشتر بخوانید: نامه های زندانسال 2014 رمان «زندان سکندر» به پایان رسید، ناگهان زیر پایم خالی شد، افسرده و دلتنگ مانند قاصدکی در خلاء معلق ماندم، باری، در آن روزهای بحرانی به سراغ نامه هائی رفتم که بیش از نیم قرن پیش از گوشه و کنار مملکت و از زندانهای مختلف برای عزیزی نوشته بودم. این نامه ها را…ادامه “نامه های زندان” »
-
ماهی دودی در انتظار گودو
بیشتر بخوانید: ماهی دودی در انتظار گودومن در همان روزهای اول مهاجرت اجباری و جلای وطن؛ در مهمانخانۀ «دوران» آنکارا متوجه شدم چیزهای با ارزشی را در وطنام جا گذاشتهام که در هیچ کجای دنیا دوباره به دست نخواهم آورد. از آنجمله دوستان نازنینی را میتوانم نام ببرم که آرزو و حسرت دیدار دو بارة شماری از آنها به دلام ماند،…ادامه “ماهی دودی در انتظار گودو” »
-
یادداشتی بر کتاب «دوران» اثر حسین دولت آبادی
بیشتر بخوانید: یادداشتی بر کتاب «دوران» اثر حسین دولت آبادیدوران ۳۰۵ صفحه ، نشر ناکجا ۲۰۲۳، پاریس جلال علوی نیا دوران، کتاب تازه ی حسین دولت آبادی نویسنده ی پُرکار، با استعداد و با ذوق مقیم فرانسه مانند دیگر نوشته های وی اثری خواندنی و دلنشین است و با این که سبک بسیارمتفاوتی دارد باز از همان کشش و هیجان داستان هایش برخوردار است. بی…ادامه “یادداشتی بر کتاب «دوران» اثر حسین دولت آبادی” »
-
گدار، دورۀ سه جلدی
بیشتر بخوانید: گدار، دورۀ سه جلدیدر نیم قرن اخیر (از کودتا تا انقلاب بهمن و چند سال بعد از انقلاب) مردم میهن ما شاهد حوادثی تاریخی و سرنوشت ساز بودهاند. قهرمانهای رمان گدار در این برهه از تاریخ میهن ما و در کاروانسرای حاجی سفیدابی چشم به دنیا میگشایند و با کوله باری سنگین از متن جامعه و تاریخ میگذرند. سه رفیق و یا سه برادر خوانده (جمال، صابر…ادامه “گدار، دورۀ سه جلدی” »
-
کاربافک
بیشتر بخوانید: کاربافکفصلی ار رمان « خون اژدها» تا مدتها، یادگاریِ بیبی عاتکه را همه جا، حتا به دارالمجانین و دادگاه با خودم میبردم و در پناه «کتابِآسمانی» سنگر میگرفتم. من اگر چه از دوران نوجوانی از آسمان بریده بودم، ولی در آنهمه سال، قرآن را مانند بسیاری از شعرهای مولوی، حافظ، خیام و فروغ سوره به…ادامه “کاربافک” »
-
سایۀ دست
بیشتر بخوانید: سایۀ دستپس از مدتها سعادت دیدار چندنفر از دوستان و هموطنان اهل فرهنگ و هنر دست داده بود، در آن گوشۀ دنج و خلوت بالاخانۀ قهوه خانه، گرد نشسته بودیم و هر کسی در بارۀ موضوعی حرف میزد: چاپ و پخش آثار نویسندگان تبعیدی و مشکلات آن در خارج از کشور… مشکلات ناشرها و نویسندهها، شعر…ادامه “سایۀ دست” »
-
به یاد تو یک شعله روشن کنیم
بیشتر بخوانید: به یاد تو یک شعله روشن کنیمحسنین هیکل روزنامه نگار و نویسندۀ معروف مصری، در سالهای اول انقلاب بهمن در مقالهای یادآور شده بود: «خمینی گلولۀ توپیاست که از چهارده قرن پیش به زمانۀ ما شلیک شده است». این نویسنده و روزنامه نگار تیزبین و هشیار در آن روزگار به درستی پیشبینی کرده بود که این گلولۀ ملتهب توپ سرزمین ما…ادامه “به یاد تو یک شعله روشن کنیم” »
-
شیطان، فرشتهی سرکش و نا فرمان
بیشتر بخوانید: شیطان، فرشتهی سرکش و نا فرمانشیطان در زیان عبری یعنی «دشمن» و در زبان عربی به معنایِ «گمراه»، «دور» و گاهی «پلید» آمدهاست. در قرآن، شیطان ابلیس هم نامیده میشود؛ قرآن او را در یک جا جن و در جای دیگر فرشته نامیدهاست. به گفته قرآن، بعد از خلق آدم توسط الله، شیطان حاضر نشد به او سجده کند و…ادامه “شیطان، فرشتهی سرکش و نا فرمان” »
-
شاهکار خلقت
بیشتر بخوانید: شاهکار خلقتخاله زلیخا سنگ تمام گذاشت و با مهر و محبت زیاد این بلا را بهسرم آورد. تازه از حمام بیرون آمده بودم، کارگر حمام بنا به سفارش خاله زلیخا، با کیسۀ زبر، لیف و صابون مرا از پوست در آورده بود، مثل پر سبک شده بودم، نفسام تازه شده بود و احساس ناب و خوشایندی…ادامه “شاهکار خلقت” »
-
یک روز زندگی پس از مرگ
بیشتر بخوانید: یک روز زندگی پس از مرگآشنائی از آن سر دنیا، طرح فیلمنامهای را فرستاد و از من خواهش کرد تا گفتگوها (دیالوگهای) صحنههای فیلم را بنویسم. موضوع یا «سوژه» بنظرم جالب آمد؛ به او جواب دادم اگر عجلهای نداشته باشد، اینکار را دراولین فرصت، با کمال میل انجام خواهم داد، افسوس، دنیا وفا نکرد، اجل به او مهلت نداد، «…ادامه “یک روز زندگی پس از مرگ” »