Skip to content
  • Facebook
  • Contact
  • RSS
  • de
  • en
  • fr
  • fa

حسین دولت‌آبادی

  • خانه
  • کتاب
  • مقاله
  • نامه
  • یادداشت
  • گفتار
  • زندگی نامه
  • رویایِ سفیدِ مادر

         … درخانة سوسن آب، مادرم هرازگاهی اسپند دود می‌کرد، سر نماز ورد می‌خواند تا همسایه‌ها و مردم تنگ نظر جوانان او را چشم نمی‌زدند. پدرم از بالای عینک «فاطمة زهرا» را می‌پائید و به تمسخر سر می‌جنباند. با این‌همه‌ اگر کسی اسم فرزندان آن‌ها را به‌ زبان می‌آورد، به مادرم می‌گفت: «… مادر محمود،…ادامه “رویایِ سفیدِ مادر” »

    بیشتر بخوانید: رویایِ سفیدِ مادر
    رویایِ سفیدِ مادر
  • دستبوسی

    من نزدیک به هشتاد سال دراین دنیای وارونه زندگی کرده ام، همواره کنجکاو بوده‌ام، چشم بسته و سر به هوا از کنارحوادث و فجایع نگذشته‌ام، بلکه با چشم باز به‌ انسان‌ها و روابط بین انسان‌ها در جامعه، در سیاست و حتا در زندگی شخصی آن‌ها نگریسته‌ام و در این سالها هر بار مجال و فرصتی…ادامه “دستبوسی” »

    بیشتر بخوانید: دستبوسی
    دستبوسی
  • مردم حقیر و جاذبۀ قدرت

    مردم حقیر، مجیزگو، متملق و نوکرصفت همواره و در همه‌ جای دنیا انگار وحود دارند و همیشه ‏گوش به زنگ و مترصد‌ اند تا صاحب مقام و صاحب منصبی از راه برسد و به خوش‌خدمتی بال ‏همت به کمرببندند. من به تجربه دریافته‌ام که «قدرت» در هر هیئتی، در هر جمع و جامعه‌ای ‏مانند آهن…ادامه “مردم حقیر و جاذبۀ قدرت” »

    بیشتر بخوانید: مردم حقیر و جاذبۀ قدرت
    مردم حقیر و جاذبۀ قدرت
  • رشتۀ پوسیدۀ پیوندها

    دوسال پیش دوستی از راه دور مرا پند و اندرز می‌داد و پیوندهای خونی ما را یادآوری می‌کرد و این‌که: برادری دروغ نمی‌شود و کارد که به استخوان برسد، می‌ایستد. نصایح خیرخواهانۀ او باعث شد تا به پیوندهای خونی، پیوندهای عاطفی و شناسنامه‌ها فکرکنم و چند سطری را در این باره بنویسم. هفتۀ گذشته عزیزی…ادامه “رشتۀ پوسیدۀ پیوندها” »

    بیشتر بخوانید: رشتۀ پوسیدۀ پیوندها
    رشتۀ پوسیدۀ پیوندها
  • نویسنده، روشنفکر و سیاست

    بزرگوار این گفته‌ها بی‌تردید توضیح واضحات و تکرار مکررّات است، با این‌همه دوباره به اختصار به آن اشاره می‌کنم: ارزش آثار هنرمند، در این جا: «نویسنده»، اعتبار، شهرت و محبوبیّت او نباید روی حقیقت سایه بیاندازد و لغزش‌ها و رفتار ناشایست و نادرست اجتماعی و سیاسی او را توجیه کند و از این مهمتر، نباید…ادامه “نویسنده، روشنفکر و سیاست” »

    بیشتر بخوانید: نویسنده، روشنفکر و سیاست
    نویسنده، روشنفکر و سیاست
  • گذرِ زمان

    زمان دشمن نامرئی، دشمن خونی آدمیزاده است؛ هیچ قدرتی قادر نیست جلو گذر زمان را بگیرد. هیچ قدرتی، نه، زمان می گذرد و همه چیز با زمان می رود. همه چیر… باری، در سال‌های اول مهاجرت اجباری و دوری از یار و دیار، نامه فرشته‌ای بود که از آسمان‌ها نازل می‌شد. این فرشته حتا اگر…ادامه “گذرِ زمان” »

    بیشتر بخوانید: گذرِ زمان
    گذرِ زمان
  • هدف ادبیات

        سال‌ها پیش، در بازداشتگاه ارتش، هم اتاقی ( هم بند) من گاهی که از درد و هجوم افکار سیاه کلافه و بی‌تاب می شد، از جا بر می خاست و تلاش می کرد تا سرش را ار ریشه در آورد و لب طاقچه بگذارد، باری، آرزوی آن جوان عصبی این بود که مخ‌اش را اگر…ادامه “هدف ادبیات” »

    بیشتر بخوانید: هدف ادبیات
    هدف ادبیات
  • تاپلئون بناپارت و دکّۀ غلوم ملا شمس

    مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشتۀ خویش آمد و هنگام درو دیروز دوست عزیزی عکسی دربارۀ «ذهن نویسنده» با واتساپ فرستاد و مرا به‌ یاد مطلبی انداخت که نزدیک به دو سال پیش نوشته بودم: ناپلئون بناپارت و دکۀ غلوم ملاشمس. … ناپلئون بناپارت گویا در جائی گفته‌یا نوشته است:…ادامه “تاپلئون بناپارت و دکّۀ غلوم ملا شمس” »

    بیشتر بخوانید: تاپلئون بناپارت و دکّۀ غلوم ملا شمس
    تاپلئون بناپارت و دکّۀ غلوم ملا شمس
  •  زلفِ کجِ کوشیرانی

    فصلی از رمانِ « خاک دامنگیر» چند سال از دوران هنرآموزی‌ام گذشته بود و بسیاری از یادها با بادها رفته بودند، با این‌همه روزی که پا به زندان جمشیدیه گذاشتم، به یاد مرکز آموزش‌ها و کلنل شاداب و سرخوش آمریکائی افتادم: «! I’m here » در مرکز آموزش‌ها سه ماه زودتر از همقطارها امتحانات زبان…ادامه “ زلفِ کجِ کوشیرانی” »

    بیشتر بخوانید:  زلفِ کجِ کوشیرانی
     زلفِ کجِ کوشیرانی
  • مردم قلعۀ ما

    به یاد دوست، به یاد «اکبرشهریار» که امروز خبرش را آوردند. در آن ولایتی که من به دنیا آمدم، مردم معتقد بودند: «اوستا زاده، پشت کمر پدرش نیم اوستاست» در این باور پاره ای از حقیقت وجود داشت. من در دکان سلمانی پدرم، الفبای این حرفه را یاد گرفتم و گاهی سر بچّه‌های مدرسه و…ادامه “مردم قلعۀ ما” »

    بیشتر بخوانید: مردم قلعۀ ما
    مردم قلعۀ ما
  • جهانی پر از دروغ

    جنگ واژه‌ی منحوسی است که در زمانۀ ما، هر روز و هر شب بیش از هزار و یک بار به زبان های مختلف بیان می‌شود و در چهار گوشۀ جهان صدها و صدا کارشناس، در رادیوها و تلویزیون‌ها و متینگ‌ها آن را تفسر و تعبیر می‌کنند؛ گیرم هرگز و هیچگاه یک سر سوزن از رنجی…ادامه “جهانی پر از دروغ” »

    بیشتر بخوانید: جهانی پر از دروغ
    جهانی پر از دروغ
  • خسرو پرویز و پینه دوز

    نفرت از حکومت جهل و جنایت اسلامی و آخوندها باعث این توهم شده است که گویا پیش‌‌‌‌ از حملۀ اعراب به ایران و شکست یزگرد سوم، مردم ما زیر سایۀ شاهنشاهان هخامشی، اشکانی، ساسانی و دین زردشتی، در بهشت برین زندگی می‌کرده‌اند. اگر از مردم ساده لوح و کسانی‌که با تاریخ بیگانه اند، بگذریم، شماری…ادامه “خسرو پرویز و پینه دوز” »

    بیشتر بخوانید: خسرو پرویز و پینه دوز
    خسرو پرویز و پینه دوز
  • دَمِ مسیحائی

    فیضِ روحُ القُدُس ار باز مدد فرماید/ دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می‌کرد  « حافظ» .در افسانه‌های پیش از اسلام آمده‌است که مردی بنام «عیسی» مرده‌ها را با «دم مسیحائی» زنده می‌کرده‌است. کسی که این دروغ شاخدار را در چندین و چند قرن پیش ساخته و پرداخته و در دنیا و میان مردم شایع کرده‌است،…ادامه “دَمِ مسیحائی” »

    بیشتر بخوانید: دَمِ مسیحائی
    دَمِ مسیحائی
  • گفتگویِ لبِ گور

    گفتگویِ لبِ گور P دوستی معتقد بود نمایشنامه های این‌جانب با آن‌همه شخصیت «پرسوناژ» در خارج از مملکت و امکانات محدود قابل اجرا نیست، از من انتظار داشت نمایشنامه‌ای کوتاه برای او بنویسم که بیش ار دو شخصیت نداشته باشد. اگرچه گرفتار کار سنگینی بودم و فرصت نداشتم، ولی به او قول دادم و گفتم…ادامه “گفتگویِ لبِ گور” »

    بیشتر بخوانید: گفتگویِ لبِ گور
    گفتگویِ لبِ گور
  • بابا بزرگ

    تمام دوستان من/ در زیر پلک‌های من مردند / نه/ زمین پهناور نیست. (1) نزدیک غروب که سایۀ درخت‌ها و درختچه‌ها بلندتر شده ‌بود و هر از گاهی نسیمی می وزید، مثل هر روز از پشت میزم برخاستم، از پله‌ها سرازیر شدم و پیاده راه افتادم. پیاده روی بهانه‌ای است تا روزها مدتی در راه‌هایِ…ادامه “بابا بزرگ” »

    بیشتر بخوانید: بابا بزرگ
    بابا بزرگ
  • کز نیستان تا مرا ببریده اند.

    بزرگوار نوشته بودی چند صباحی استراحت کن، نفس بگیر و دوباره راه بیفت، صادقانه اقرار می‌کنم: نمیتوانم! انگار طلسم و جادو شده ام و نمی توانم ننویسم. روز به روز به منزل آخر نزدیک تر می شوم، و زمان با شتابی حیرت آور می‌‌گذرد. و تا چشم بر هم می زنم سال به آخر می…ادامه “کز نیستان تا مرا ببریده اند.” »

    بیشتر بخوانید: کز نیستان تا مرا ببریده اند.
    کز نیستان تا مرا ببریده اند.
  • گو نماند ز من این نام چه خواهد بودن (1)

    هموطن عزیزی، آشنایِ دنیایِ مجازی در پیامگیر فیس‌بوک اینجانب نوشته بود که رمان‌اش ده سال پیش درایران منتشر شده، ولی به قول خودش «گمنام باقی مونده‌». من آن رمان را نخوانده بودم و نمی‌توانستم چنانکه که هموطن عزیز ما متوقع بود، آن را در فیس بوک بررسی و معرفی‌ کنم. با وجود این چند کلمه‌ای…ادامه “گو نماند ز من این نام چه خواهد بودن (1)” »

    بیشتر بخوانید: گو نماند ز من این نام چه خواهد بودن (1)
    گو نماند ز من این نام چه خواهد بودن (1)
  • پچپچه‌های همسایه ها، دغدغه های مادرم

    نفرت و نفاق بین گروه‌های اجتماعی، احزاب و سازمان‌هایِ سیاسی، اقوام و حتا ملت‌ها و آدم‌ها هرگز بی‌‌‌دلیل نبوده است و بی دلیل نیست و می‌توان ریشه‌های تاریخی، علل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، طبقاتی و حتا فرهنگی آن را پیدا کرد، به انگیزه‌های پنهانی رفتار آدم‌ها پی برد و آن‌ها را فهمید، پذیرفت و یا رد…ادامه “پچپچه‌های همسایه ها، دغدغه های مادرم” »

    بیشتر بخوانید: پچپچه‌های همسایه ها، دغدغه های مادرم
    پچپچه‌های همسایه ها، دغدغه های مادرم
  • مردی که به مقصد نرسید

    آقای «پریش» وحشتزده از خواب پرید، نگاهی به شماره‌هایِ سبز ساعت انداخت و زیر لب غر زد: «مرده شوی». مثل هر روز خواب مانده بود؛ وقت گذشته بود و فرصت نداشت تا دوش می‌گرفت ریش‌اش را می تراشید؛ مسواک می زد و صبحانه می خورد، باید هرچه زودتر لباس می‌پوشید و از پله ها سرازیر…ادامه “مردی که به مقصد نرسید” »

    بیشتر بخوانید: مردی که به مقصد نرسید
    مردی که به مقصد نرسید
  • بریدۀ یک نامه

    ‏… بیست و سه سال از زمانی ‌که من برای ساختن خانه‌ام زمین را به آسمان می‌دوختم و روزی شانزده تا ‏هیژده ساعت کار می‌کردم می‌گذرد. در آن روزگار هراسی از آینده نداشتم، سوار بر گردۀ زندگی بودم بود و از هیچ، ‏امکان و همه چیز می‌ساختم، می ساختم و از سازندگی لذّت می بردم…ادامه “بریدۀ یک نامه” »

    بیشتر بخوانید: بریدۀ یک نامه
    بریدۀ یک نامه
  • نان و نمک

    حق صحبت و نان و نمک را نگاه باید کرد. ( تاریخ بیهقی ص 50 ). دیشب گفتگو یا به‌زبان اهل تأتر و سینما دیالوگی را در نمایشنامه نویسندۀ نیکاراگوئی خواندم که مرا به فکر واداشت و تا امروز صبح ذهن‌ام را مشغول کرد و سرانجام سر از چین در آوردم و به یاد داستان…ادامه “نان و نمک” »

    بیشتر بخوانید: نان و نمک
    نان و نمک
  • سال بُز

    فصلی از « چوبین در» یادداشت های پراکنده ام را کنار گذاشتم، دل دريا کردم و آن دفتر کهنة کاهی را برداشتم. مرور و خواندن خطوط کج و معوج و شتابزده ای که در دوران کوتاه ديوانگی و پيامبری ام نوشته بودم، چندان ساده نبود و اغلب باعث افسردگی و پريشانی ام می شد ….ادامه “سال بُز” »

    بیشتر بخوانید: سال بُز
    سال بُز
  • چند  شاخه گلِ محمدی

    در دوران بحران ویروس کُرونا فرصتی پیش آمد، ( توفیق اجباری) چند بار خانه تکانی کردم و گمشده‌هائی را از زیر گرد و غبار زمانه بیرون آوردم. در میان یاد ‌داشت‌های ناتمام و دفترچه‌های کهنه و زرد شده، عنوانِ «چند شاخه گلِ محمدی» یه چشم‌ام خوردو یکدم مکث کردم. زیر این عنوان چند سطر شتابزده…ادامه “چند  شاخه گلِ محمدی” »

    بیشتر بخوانید: چند  شاخه گلِ محمدی
    چند  شاخه گلِ محمدی
  • چرا ایران بمباران می شود؟!

    شهاب برهان از خود بپرسیم چرا؟ مردم در ایران چندیست که هر لحظه در انتظار فروافتادن بمب و موشک اسرائیل و آمریکا بر سر و سامان شان در لرز و هراس به سرمی برند و متاسفانه ممکن است در همین ساعات چنین مصیبتی رخ دهد؛ مصیبتی که وقوع اش دیر و زود دارد، سوخت و…ادامه “چرا ایران بمباران می شود؟!” »

    بیشتر بخوانید: چرا ایران بمباران می شود؟!
    چرا ایران بمباران می شود؟!
  • انتقام موحش گاوها

    ابوالفضل بیهقی در مقدمۀ «تاریخ بیهقی» که به روایتی سی جلد بوده و فقط سه جلد آن از گزند بادهای مسموم جان به در برده و به ما رسیده، نوشته‌است: «… در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست، که احوال را آسان‌تر گرفته‌اند و شّمه‌ای بیش یاد نکرده، اما من چون این کار پیش…ادامه “انتقام موحش گاوها” »

    بیشتر بخوانید: انتقام موحش گاوها
    انتقام موحش گاوها
  • مردی که با رودخانه سفر کرد

    نویسنده‌ای را دورادور می‌شناختم که بیش از پنجاه سال قلم به چشم‌اش زده بود و چندین رمان، نمایشنامه، و فیلمنامه نوشته بود، صدها شخصیت آفریده بود، با این‌همه به جائی رسیده بود که از تشریح، توضیح و تفسیر شخصیّت خودش عاجز بود. هر بار به فکر می افتاد تا در بارۀ وجود ذیجود خودش و…ادامه “مردی که با رودخانه سفر کرد” »

    بیشتر بخوانید: مردی که با رودخانه سفر کرد
    مردی که با رودخانه سفر کرد
  •  رؤیایِ کبوترها و چلچله‌ها

            فصلی از « خاک دامنگیر» خاموشی! برق‌ آسایشگاه خاموش‌ بود و من مثل هر شب به‌‌ خفاشی خیره شده بودم که از ‌سقف آویزان مانده بود و از جا جنب نمی‌خورد. خفاشی بزرگ که مانند سایرخفاش‌ها پرواز نمی‌‌کرد و در تاریکی شب به دنبال طعمه نمی‌رفت. بلکه با آن تنها چشم زرد روشن‌اش به…ادامه “ رؤیایِ کبوترها و چلچله‌ها” »

    بیشتر بخوانید:  رؤیایِ کبوترها و چلچله‌ها
     رؤیایِ کبوترها و چلچله‌ها
  • حقیقت، بی خانمان تاریخ

    فرزانه ای گویا گفته است: هیچ چیزی دشوارتر از بیان حقیقت و ساده تر از مجیزگوئی نیست. … و اما مسافرِ ما از قرن‌ها پیش، از زمانی که انسان از غارها بیرون آمده، زبان بازکرده و خانه و سرپناه ساخته بود، پای پیاده راه افتاده بود، همة قاره‌ها، کشورها، شهرها و روستاها را زیر پا…ادامه “حقیقت، بی خانمان تاریخ” »

    بیشتر بخوانید: حقیقت، بی خانمان تاریخ
    حقیقت، بی خانمان تاریخ
  • جنگاور سرخپوست

    شایداگر این‌روزها بحث نسل کشی اسرائیلی ها و دست های آلودۀ آمریکا در میان نبود، من هرگز به یاد داستان کوتاهی نمی افتادم که بیش از شصت و اندی سال پیش خواندم و اگر ازنام داستان و نویسنده بگذرم، مضمون و محتوای آن را هنوز به روشنی به یاد دارم. منتها از آن جا که…ادامه “جنگاور سرخپوست” »

    بیشتر بخوانید: جنگاور سرخپوست
    جنگاور سرخپوست
  • تو کز محنت دیگران بی غمی

    در ولایت ما، مردم روی همولایتی‌ها اسم می‌گذاشتند و کمتر کسی آن‌ها را توی قلعه به نام اصلی و شهرت شناسنامه‌اش صدا می‌زد: از جمله نام‌هائی که هنوز فراموش نکرده ام: دیو سفید، دیو سیاه، موری، یاور، کلا بلند، ک…گردن و امثالهم بودند. اینجانب را نیز به نام نامی: «بیداری!» مفتخر کرده بودند. باری، من…ادامه “تو کز محنت دیگران بی غمی” »

    بیشتر بخوانید: تو کز محنت دیگران بی غمی
    تو کز محنت دیگران بی غمی
  •   من سیاسی نیستم

    در روزگار ما سیاست به تعبیر فرانسوی‌ها در هوا است c’est dans l’air  و از آن گزیر و گریزی نیست، حتا اگر مانند بسیاری از اهل هنر و فرهنگ منکر این حقیقت باشیم و از آن تبری جوئیم. باری، از شما چه پنهان من پس از هفتاد و هفت سال عمر از دروغ‌ها‌ی سیاستمداران و…ادامه “  من سیاسی نیستم” »

    بیشتر بخوانید:   من سیاسی نیستم
      من سیاسی نیستم
  • مردی که تاج شاه را آتش زد

    اگر چه در شهر سبزوار ژاندارمری وجود داشت، ولی در ولایت ما هنوز به« ژاندارم» که واژه‌ای فرانسوی است، می گفتند «مأمور» یا «امنیه» که امنیّت را به ذهن متبادر می‌کرد و گویا قرار بود در روستاها مواظب امنیّت مردم باشد و خلافکارها را دستگیر و به دست پرقدرت عدالت بسپارد. با این‌همه «مأمور» بار…ادامه “مردی که تاج شاه را آتش زد” »

    بیشتر بخوانید: مردی که تاج شاه را آتش زد
    مردی که تاج شاه را آتش زد
  • آدم گرسنه آزادی ندارد

    مردی آواره و بی خانمانی را می شناسم که از چندین سال پیش زیر پل اتوبان، نه چندان دوراز خانۀ ما، روزگار می گذراند و من هر بارهنگام پیاده روی او را می بینم که در آن گوشه، کنار اثاثیه و خرت و پرت های بی ارزش، زیر لحاف چرک و شندر پندری اش مچاله…ادامه “آدم گرسنه آزادی ندارد” »

    بیشتر بخوانید: آدم گرسنه آزادی ندارد
    آدم گرسنه آزادی ندارد
  • نارسیسیسم یا خودشیفتگی «  Narcissism »

    در ولایت ما پیرزنی منحوس، خرافاتی و خشک مقدس، هر سال در خانه اش مراسم «عمرکشان» برگزار میکرد، مترسکی لته ای به نام عمر می ساخت و آن را به دیوار تکیه می داد؛ بچه‌ها و زنها پای دیوار می نشستند، تخمه می شکستند و پوست تخمه را به مترسک تف می‌کردند، سر شب روی…ادامه “نارسیسیسم یا خودشیفتگی «  Narcissism »” »

    بیشتر بخوانید: نارسیسیسم یا خودشیفتگی «  Narcissism »
    نارسیسیسم یا خودشیفتگی «  Narcissism »
  • شباهت ها 

    من این متن را حدود سه سال پیش در سالگرد درگذشت مادرم قلمی کردم و به بایگانی فیس بوک سپردم. دیروز در نامه ای به دوستی اعتراف کردم: کسان بسیاری را که روزگاری برایم عزیز و گرامی بودند و یاد آن‌ها هربار بند دلم را می‌لرزاند، از یاد برده‌ام و اگر کسی را به تصادف…ادامه “شباهت ها ” »

    بیشتر بخوانید: شباهت ها 
    شباهت ها 
  • در دیار ما زن گران است

    … من در دوران جوانی، ده سال در مُلک ری کار و زندگی کردم و در آن‌ سال‌ها، کارگرهای فصلی و مهاجر افغان را این‌جا و آن‌جا، در باغ‌ -های شهریار و سر ساختمان‌ها می‌دیدم؛ در آن مدت با شماری از آن‌ها آشنا شده بودم و چند نفر را حتا از نزدیک می‌شناختم. در سال‌های…ادامه “در دیار ما زن گران است” »

    بیشتر بخوانید: در دیار ما زن گران است
    در دیار ما زن گران است
  • طنزِ تلخِ تاریخ

    طنزِ تلخِ تاریخ P چندی پیش گذرم به شهر مردگان افتاده بود و در جستجوی مزار عزیزی گورسنگ‌ها را می‌خواندم؛ نیمۀ تابستان بود؛ هوا به شدت گرم کرده بود و من که از پرسه زدن خسته شده بودم، یک‌دم روی جدول خیابان نشستم تا نفس می‌گرفتم و دراین فرصت نگاهی به دستنوشته‌ام می‌انداختم. مردی بلند…ادامه “طنزِ تلخِ تاریخ” »

    بیشتر بخوانید: طنزِ تلخِ تاریخ
    طنزِ تلخِ تاریخ
  • یک روز زندگی پس از مرگ

    آشنائی از آن سر دنیا، طرح فیلمنامه‌ای را فرستاد و از من خواهش کرد تا گفتگوها (دیالوگ‌های) صحنه‌های فیلم را بنویسم. موضوع یا «سوژه» بنظرم جالب آمد؛ به او جواب دادم اگر عجله‌ای نداشته باشد، اینکار را دراولین فرصت، با کمال میل انجام خواهم داد، افسوس، دنیا وفا نکرد، اجل به او مهلت نداد، «…ادامه “یک روز زندگی پس از مرگ” »

    بیشتر بخوانید: یک روز زندگی پس از مرگ
    یک روز زندگی پس از مرگ
  • آه، پاریس، پاریس…

    نزدیک به چهل سال پیش از فرودگاه استانبول به مقصد پاریس پرواز کردم. در سالن انتظار فرودگاه، جوانکی شیک پوش، به زبان انگلیسی شکسته، بسته پرسید: « شما به کجا می روید؟» و من که بیشتر از او به انگلیسی تسلط نداشتم، به اختصار عرض کردم: «می روم به پاریس!» جوانک با حسرت و حیرت…ادامه “آه، پاریس، پاریس…” »

    بیشتر بخوانید: آه، پاریس، پاریس…
    آه، پاریس، پاریس…
  • یا به تشویش و غصه راضی شو/ یا جگر بند پیش زاغ بنه 

    …آن انسان زیبایِ افسانه‌ای و افسانه‌ها که قرن‌ها پیش مهربانی، برادری و برابری آدم‌ها را همه جا موعظه می‌کرد، در بالای تپة جلجتا بر صلیب چوبی بزرگی که خود بسختی به دوش کشیده بود، مصلوب شد و تاریخ ثابت کرد که با موعظه و پند و اندرز مسیحائی انسان‌ها مهربان، برابر و برادر نمی‌شوند. نه،…ادامه “یا به تشویش و غصه راضی شو/ یا جگر بند پیش زاغ بنه ” »

    بیشتر بخوانید: یا به تشویش و غصه راضی شو/ یا جگر بند پیش زاغ بنه 
    یا به تشویش و غصه راضی شو/ یا جگر بند پیش زاغ بنه 
برگه قبلی
1 2 3 4 5 … 13
برگه بعدی

کتاب‌ها

  • اُلَنگ
  • قلمستان
  • دروان
  • در آنکارا باران می بارد- چاپ سوم
  • Il pleut sur Ankara
  • گدار، دورۀ سه جلدی
  • Marie de Mazdala
  • قلعه یِ ‌گالپاها
  • مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
  • مریم مجدلیّه
  • خون اژدها
  • ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
  • چوبین‌ در « چاپ دوم»
  • باد سرخ « چاپ دوم»
  • دارکوب
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد دوم
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد اول
  • زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوم
  • زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوم
  • زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اول
  • در آنکارا باران می‌بارد – چاپ دوم
  • چوبین‌ در- چاپ اول
  • باد سرخ ( چاپ دوم)
  • گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوران
  • گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشید
  • گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشید
  • در آنکارا باران مي بارد – چاپ اول
  • ايستگاه باستيل «چاپ اول»
  • آدم سنگی
  • کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی
حسین دولت‌آبادی

گفتار در رسانه‌ها

  • خاطرات منتشر نشدۀ محمود دولت آبادی و برادرش حسین
  • گفتگوی نیلوفر دهنی با حسین دولت آبادی
  • هم‌اندیشی چپ٫ هنر و ادبیات -۲: گفت‌وگو با اسد سیف و حسین دولت‌آبادی درباره هنر اعتراضی و قتل حکومتی، خرداد ۱۴۰۳
  • در آنکارا باران می‌بارد – ۲۵ آوریل ۲۰۲۴ – پاریس ۱۳
  • گفتگوی کوتاه با آقای علیرضاجلیلی درباره ی دوران

Copyright © 2025 حسین دولت‌آبادی.

Powered by PressBook Premium theme