Skip to content
  • Facebook
  • Contact
  • RSS
  • de
  • en
  • fr
  • fa

حسین دولت‌آبادی

  • خانه
  • کتاب
  • مقاله
  • نامه
  • یادداشت
  • گفتار
  • زندگی نامه
  • چاه زمزم، برادر حاتم طائی و روشنفکرها

    در روایت‌های اسلامی آمده است: پس از آنکه ابراهیم به‌دستور خداوند، همسر و فرزندش را در صحرا رها کرد، تشنگی بر آن‌ها چیره شد، هاجر در جستجوی آب میان کوه صفا و کوه مروه می‌دوید و چشمه و چاهی نمی‌یافت. سرانجام جبرئیل از آسمان‌ها فرود آمد، بال یا پاشنه پای برزمین کوبید و «زمزم» از…ادامه “چاه زمزم، برادر حاتم طائی و روشنفکرها” »

    بیشتر بخوانید: چاه زمزم، برادر حاتم طائی و روشنفکرها
  • تنهائی

    در آنهمه سالی‌که در شهر پاریس پشت فرمان تاکسی می‌نشستم از ‌چند استثناء‌که بگذرم، هرگز مسافری‌را دوبار سوار نکردم و دوبار ندیدم. این بیگانگی محاسنی برای مسافرانی‌داشت که به نیّت خاصی سوار تاکسی می‌شدند و با خیال راحت بند از زبانشان بر می‌داشتند. تاکسی مانند غرفة اقرار نیوش کلیسا خلوت و مطمئن بود و من…ادامه “تنهائی” »

    بیشتر بخوانید: تنهائی
    تنهائی
  • صندوقِ نامه ها

    در سال های نخستين تبعید که زخم‌ام ‌هنوز تازه بود، در آن سال‌هائی‌که جسم‌ام در اين‌جا بود و جانم مدام در کوه و دشت و دریا و آسمان وطن‌ ام پرسه می‌زد، در‌ آن سال‌های نکبتِ جلای وطن، دوری، تنهائی، اندوه و دلتنگی، نامه ها جایگاهی ویژه ای در قلب‌ام یافته بودند، نامه‌ها قاصدک‌هائی بودند…ادامه “صندوقِ نامه ها” »

    بیشتر بخوانید: صندوقِ نامه ها
    صندوقِ نامه ها
  • فرهنگ افتخار

    مهرماه، سال 1341، آغاز سال تحصیلی، روز اول  و زنگ اول  بود که دبیر فارسی  ما وارد کلاس اول دبیرستان شد، بی اعتنا به قیل و قال شصت و پنج شاگرد شهری و روستانی، از سکوی جلو تخته سیاه بالا رفت و پشت به شاگرد ها با گچ سفید نوشت: فخر، مفاخر، مفتخر، تفاخر، فاخر،…ادامه “فرهنگ افتخار” »

    بیشتر بخوانید: فرهنگ افتخار
    فرهنگ افتخار
  • اگر آدم خوبی بود، سال قحطی می مرد

    من سه سال پس از پایان جنگ جهانی دوم به دنیا آمدم و در سال‌هایِ کودکی‌ام در آن دیار مردم هنوز هراز گاهی از دوران جنگ و قحطی قصه‌های هولناکی نقل می‌کردند و از جمله این که خوار بار نایاب و یا کمیاب بوده و اهالی از ناچاری برگ درخت و ریشۀ گیاه و یا…ادامه “اگر آدم خوبی بود، سال قحطی می مرد” »

    بیشتر بخوانید: اگر آدم خوبی بود، سال قحطی می مرد
    اگر آدم خوبی بود، سال قحطی می مرد
  • خری که تاوان می‌شود

     زیستن دراین دنیای وارونه دقمرگی و  مبارزۀ مدام با مرگ است.. … روزی از روزهای گرم تموز، کنار جادۀ خاکی ولایت، خر ‌پیری زیر بار خسبیده بود و از‌جا جنب نمی‌خورد. چند نفر، گوش، گردن و دم و افسار او را چسبیده بودند، نفس‌نفس می‌زدند، تلاش می‌کردند، عرق می‌ریختند، هرکدام ازسوئی می‌کشیدند، سیخونک می‌زدند، فحش…ادامه “خری که تاوان می‌شود” »

    بیشتر بخوانید: خری که تاوان می‌شود
    خری که تاوان می‌شود
  • زخم های کهنه ماتم هزارساله

    ‏… بیماری دراز به ‌دراز روی تخت بیمارستان افتاده بود؛ ملحفه‌ای سفید ( ملافه ای سفید) صورت و سرتا پای او را ‏پوشانده بود و هیچ عضوی از بدن‌اش پیدا نبود. پزشک‌ها، پرستارها، خویشان، دوستان، عزیزان و ‏فرزندان بیمار گرد او به تماشا ایستاده بودند و به دلسوزی و غمخواری، به پچپچه با هم حرف…ادامه “زخم های کهنه ماتم هزارساله” »

    بیشتر بخوانید: زخم های کهنه ماتم هزارساله
    زخم های کهنه ماتم هزارساله
  • خانۀ تاریک قلب

    در روزگار جوانی، در ولایت بادها، با مردی دوست شده بودم که مدرسه را در کلاس پنجم ابتدائی به ناچار رها کرده بود، ولی به باور من، نویسنده و فیلسوفی شفاهی بود. این رفیق شفیق، مدتی رانندۀ شرکت روغن پارس شده بود و با تریلی شرکت روغن مایع از بندر عباس به تهران می‌آورد و…ادامه “خانۀ تاریک قلب” »

    بیشتر بخوانید: خانۀ تاریک قلب
    خانۀ تاریک قلب
  • دشنام، هنر و انسانیّت

      اگر هنر و انسانيت نتوانند در كنار يكديگر زندگي كنند بگذار هنر بميرد. « رومن رولان» کتمان نمی‌کنم، من رعیت زاده‌ام، از حاشیۀ کویر، از اعماق جامعه می‌آیم، لای زر ورق بزرگ نشده‌ام، ناز پروده نیستم و در طول و عرض زندگی، در محله‌های فقیر نشین تهران، جادۀ ری و خیابان خط، مهرآباد، نظام آباد،…ادامه “دشنام، هنر و انسانیّت” »

    بیشتر بخوانید: دشنام، هنر و انسانیّت
    دشنام، هنر و انسانیّت
  • سرگذشت کبودان

    کتاب ها نیز مانند آدم ها سرنوشت و سرگذشتی دارند. من رمان کبودان را بر اساس یادداشت‌هائی که در سال 1349 در جنوب ایران، بندرها و جزیره‌ها برداشته بودم، به مدت پنج سال در هفتصد صفحه نوشتم. سال 1355 خورشیدی عزیزی از زندان بیرون آمد، رمان را خواند وبنا به پیشنهاد او و بنا به…ادامه “سرگذشت کبودان” »

    بیشتر بخوانید: سرگذشت کبودان
    سرگذشت کبودان
  • مردی برای تمام فصل ها (1)

    روزها، گاهی صبح زود، زودتر از همیشه از خواب بیدار می‌شوم و مدت‌ها چشم به‌ راه روشنائی، از پنجرۀ اتاق به شاخ و برگ تیرۀ درخت پیر کاج نگاه می‌کنم و در گذشته های دور پرسه می‌زنم. در این گشت و گذرها، مثل همیشه صحنه‌ها و چهره‌هائی از منظرم می‌‌گذرند که در سال‌های دور و…ادامه “مردی برای تمام فصل ها (1)” »

    بیشتر بخوانید: مردی برای تمام فصل ها (1)
    مردی برای تمام فصل ها (1)
  • غریبۀ روی پل

    دیروز به عزیزی که مثل من به گوشه‌ای از دنیا پرتاب شده و سال‌ها از یار و دیار دورمانده است، نوشتم که هر روز غروب، با یک یا دو گیلاس‌ شراب ارزان قیمت از گردنه‌های دلگیر و مه‌آلود غروب ها گذر می‌کنم و روز را به شب می‌رسانم و آخر شب، تاریخ بیهقی را می‌بندم…ادامه “غریبۀ روی پل” »

    بیشتر بخوانید: غریبۀ روی پل
    غریبۀ روی پل
  • رفتار

    در سال‌های نخست مهاجرت چند صباحی به حرفۀ دوران نوجوانی و جوانی‌ام، برگشته بودم و در حومۀ شهر پاریس پیستوله کاری و نقاشی می‌کردم. در آن روزها واژۀ« chantier» (شانتی یه) تازه به گوش‌ام خورد و به مرور زمان به معنای آن پی بردم. در فرانسه به جا و مکانی «شانتی یه» می‌گویند که مهندسین،…ادامه “رفتار” »

    بیشتر بخوانید: رفتار
    رفتار
  • سر آوردن و سر بردن

    اگر چه من بارها این‌جا و آن‌جا، از این و آن شنیده بودم: «چته؟ مگه سر آوردی؟» یا «یواشتر،  مگه سر می بری؟» و یا «به طرف گفتند برو کلاه بیار، رفت سر آورد»، ولی تا مدت‌ها، تا زمانی که با تاریخ این دیار آشنا نشدم، نمی‌دانستم «سر بردن و سر آوردن» نزد مردم به…ادامه “سر آوردن و سر بردن” »

    بیشتر بخوانید: سر آوردن و سر بردن
    سر آوردن و سر بردن
  • فاصلۀ جغرافیائی، فاصلۀ تاریخی

    چند‌ی روز پیش در بارۀ«خارج» و «داخل» و کنایۀ نیشدار و گزندۀ هنرمند «خارج نشین» بحثی را در صفحۀ فیس بوک دنبال کردم و از شما چه پنهان این پرسش برایم پیش آمد: «… آیا در زمانۀ ما فاصلۀ جغرافیائی و دوری از مردم، به مرور زمان باعث فاصلۀ تاریخی هنرمند می‌شود؟» این پرسش به…ادامه “فاصلۀ جغرافیائی، فاصلۀ تاریخی” »

    بیشتر بخوانید: فاصلۀ جغرافیائی، فاصلۀ تاریخی
    فاصلۀ جغرافیائی، فاصلۀ تاریخی
  • جای دوست، جای دشمن

    در روزگار جوانی نسل ما معرکه گیرانی بنام « لوطی» بودند که عنتری (انتری؟) دست آموز داشتند که با شیرین‌کاری هایش تماشاچی ها را می‌خنداند. ازجمله این که هربار لوطی از او می پرسید: «مخمل، جای دشمن کجاست؟» عنتر دست روی ماتخت‌اش می گذاشت و دندان‌های زرد و درشت‌اش را بیرون می انداخت. ولی اگر…ادامه “جای دوست، جای دشمن” »

    بیشتر بخوانید: جای دوست، جای دشمن
    جای دوست، جای دشمن
  • شاهکار طبیعت و آثار هنرمند

    … و اما در رمان «خون اژدها» راوی زنی‌است به نام عاطفۀ قشقائی. من این زن را در آغاز کار نمی‌شناختم، هیچ نمونه، الگو و حتا طرح محوی از او در ذهن نداشتم و مانند خواننده‌ها به‌مرور با شخصیّت او آشنا شدم. این زن که گوئی سال‌ها در ناخود آگاه و در ژرفاها و تاریکی‌های…ادامه “شاهکار طبیعت و آثار هنرمند” »

    بیشتر بخوانید: شاهکار طبیعت و آثار هنرمند
    شاهکار طبیعت و آثار هنرمند
  • ایزدبانو آناهیتا

      …آب نماد زندگی، زایندگی، آبادانی و تداوم حیات در فرهنگ ملل مختلف است و در ایران باستان ایزدبانو آناهیتا، الهة دریاها و آب‌ها است. از او به ‌عنوان نماد پاکی،‌‌ آبادانی، تداوم زندگی و زیبایی یاد می‌شود. هر چند با گذر زمان زیبایی آناهیتا بیشتر و‌بیشتر مورد توجه قرار می‌‌‌گیرد و در دوران‌هایی از تاریخ کهن…ادامه “ایزدبانو آناهیتا” »

    بیشتر بخوانید: ایزدبانو آناهیتا
    ایزدبانو آناهیتا
  • عیدِ علیرضا آرتی

    در ولایت ما همۀ مردها و شماری از زن‌ها به نام و شهرتی شناخته می‌شدند که همولایتی‌ها به مرور زمان، با توجه به خصلت، رفتار، گفتار، ایل و تبار، رنگ و رخ، قد و قیافه به آن‌ها بخشیده بودند و این عنوان‌ها و لقب‌ها را تا آخر عمر یدک می‌کشیدند: دیو سیاه، خاتون ماستو، دیو…ادامه “عیدِ علیرضا آرتی” »

    بیشتر بخوانید: عیدِ علیرضا آرتی
    عیدِ علیرضا آرتی
  • خنده و گریه

    … دیشب مقاله‌ای از میخائیل باختین در بارة فرانسوا رابله و «خنده» می‌خواندم، ناگهان چشم از کتاب برداشتم تا بیاد می‌آوردم از چه زمانی از ته دل نخندیده‌ام. از آن خنده هائی که زنگ و زنگار از دل می زدایند. کتمان نمی‌کنم، دراین گوشۀ دنیا گهگاهی پیش آمده که با دوستان و عزیزان خندیده‌ام و…ادامه “خنده و گریه” »

    بیشتر بخوانید: خنده و گریه
    خنده و گریه
  • به یاد تو یک شعله روشن کنیم

    حسنین هیکل روزنامه نگار و نویسندۀ معروف مصری، در سال‌های اول انقلاب بهمن در مقاله‌ای یاد‌آور شده بود: «خمینی گلولۀ توپی‌است که از چهارده قرن پیش به ‌‌زمانۀ ما شلیک شده ‌است». این نویسنده و روزنامه نگار تیزبین و هشیار در آن روزگار به درستی پیش‌بینی کرده بود که این ‌‌‌‌‌‌گلولۀ ملتهب توپ سرزمین ما…ادامه “به یاد تو یک شعله روشن کنیم” »

    بیشتر بخوانید: به یاد تو یک شعله روشن کنیم
    به یاد تو یک شعله روشن کنیم
  • انسان یا امکان؟

    نامه ای که هرگز فرستاده نشد بزرگوار، من خیلی زود، زودتر از دیگران قاعدۀ بازیِ دنیا را فهمیدم و جامعه و آدم‌ها را شناختم، ولی به آن گردن نگذاشتم و گذشتم. افسوس یا حسرت؟ شکوه و یا شکایت؟ نه، نه، هیچکدام. من یک عمر با همه، با برادر یا دوست، و با مردم صادق و…ادامه “انسان یا امکان؟” »

    بیشتر بخوانید: انسان یا امکان؟
    انسان یا امکان؟
  • انگشتِ نمک، خروارِ نمک 

    در روز جهانی زن، از سه انسان برجسته و کم ‌نظیر، از سه زن که از نزدیک می‌شناخته‌ام نمونه‌وار و به‌ اختصار یادی می‌کنم و به ‌این بهانه برای همۀ زنان و دخترانی که در دشت و صحرا، در کشتزارها، شالیزارها، کارگاه ‌ها، کارخانه‌ها، در خانه‌ها و دخمه‌ها کار می‌کنند و چرخ زندگی را می‌چرخانند،…ادامه “انگشتِ نمک، خروارِ نمک ” »

    بیشتر بخوانید: انگشتِ نمک، خروارِ نمک 
    انگشتِ نمک، خروارِ نمک 
  • آلکاپون (1)

    … در این بازداشتگاه سربازها و درجه‌دارها با هم زندانی‌‌‌‌‌‌هستند، منتها سلوهایشان جداست. ولی با هم تماس و مراوده دارند و به‌همین خاطر هراز گاهی پای درد دل آن‌ها می‌نشینم. یکی از آقایان که تازه‌گی به زندان افتاده است، شکل طوطی است گیرم‌ نه به ‌زیبائی‌ وملاحت طوطی. بلکه سیاه سوخته‌است. چشم‌هایش مثل چشم وزغ…ادامه “آلکاپون (1)” »

    بیشتر بخوانید: آلکاپون (1)
    آلکاپون (1)
  • ناقوس‌ها برای که به صدا در می‌آیند

    … ارنست همینگوی نویسندۀ شهیر آمریکائی، عنوان رمان «ناقوس‌ها برای چه کسی به صدا درمی‌آیند» را از شعر جان دون  John Donne»  » شاعر و حکیم الهیات انگلیسی، شخصیّت برجستة ادبی قرن هفدهم میلادی، به عاریت گرفته است: «مرگ هر انسان جان‌ام را می‌کاهد؛ چرا که من با تمامی بشریت در هم آمیخته‌ام و بدین…ادامه “ناقوس‌ها برای که به صدا در می‌آیند” »

    بیشتر بخوانید: ناقوس‌ها برای که به صدا در می‌آیند
    ناقوس‌ها برای که به صدا در می‌آیند
  • مرد آنست که در خویشتن خویش به غلط نیفتد

    سال‌ها پیش، در روستای رامین، این جمله را با خط درشت نوشته بودم و در جائی روی دیوار سنجاق کرده بودم که تا هر وقت پشت میزم می نشستم، آن را می‌دیدم. درست به یاد ندارم عطار نیشابوری در تذکره الاولیاء از زبان کدام عارفی این سخن را نقل کرده بود: هر چه بود و…ادامه “مرد آنست که در خویشتن خویش به غلط نیفتد” »

    بیشتر بخوانید: مرد آنست که در خویشتن خویش به غلط نیفتد
    مرد آنست که در خویشتن خویش به غلط نیفتد
  • حسین دختر

    اگر اشتباه نکنم ماکسیم گورکی در جائی به نویسندگان جوان گفته است: «یک انسان بد از یک کتاب خوب بهتر است.» نقل به معنی. این نویسندۀ بزرگ روس به انسان و انسانیّت باور داشت و رگه‌های انسانی و انسانیّت را حتا در وجود «واسکا سرخه»، باجخور شریر فاحشه خانه پیدا می‌کرد. غرض، من این سخن…ادامه “حسین دختر” »

    بیشتر بخوانید: حسین دختر
    حسین دختر
  • توله سگ سیاه

    … از مدت‌ها پیش، چند نفر از روستاها و شهرهای اطراف به قلعۀ ما آمده، ماندگار و ساکن شده بودند، با اینهمه هنوز کلمۀ «غیره» به معنای «غریبه» یا «بیگانه» را، دنبال اسمشان یدک می‌کشیدند. مثل «رمضون غیره». در میان غیره ها «علی قاینی» استثنا بود، علی اگر چه از شهر قاین یا حوالی آن…ادامه “توله سگ سیاه” »

    بیشتر بخوانید: توله سگ سیاه
    توله سگ سیاه
  • جالیزبان، کولی‌ها و آزادی

    … انتظار در قفس آهنی و چشم به ‌راهی مسافر ملال انگیز و کسالت بار بود و من به همین دلیل هرگز در فرودگاه‌ها نمی‌ماندم و رانندگی در راه بندان‌های جهنمی پاریس را به انتظار و دلشوره ترجیح می‌دادم. گاهی انتظار در فرودگاه‌ها به دو ساعت حتا به سه ساعت و‌اندی می‌رسید و زمان مانند…ادامه “جالیزبان، کولی‌ها و آزادی” »

    بیشتر بخوانید: جالیزبان، کولی‌ها و آزادی
    جالیزبان، کولی‌ها و آزادی
  • ماهی دودی، در انتظار گودو (1)

    من در همان روزهای اول مهاجرت اجباری و جلای وطن، در مهمانخانۀ «دوران» آنکارا متوجه شدم چیزهای با ارزشی را در وطن‌ام جا گذاشته‌ام که در هیچ کجای دنیا دوباره به دست نخواهم آورد. از آن‌جمله دوستان نازنینی را می‌توانم نام ببرم که آرزو و حسرت دیدار دو بارۀ شماری از آن‌ها به دل‌ام ماند،…ادامه “ماهی دودی، در انتظار گودو (1)” »

    بیشتر بخوانید: ماهی دودی، در انتظار گودو (1)
    ماهی دودی، در انتظار گودو (1)
  • بُقچِه، بچّه

    نام مادرم فاطمه بود، گیرم پدرم او را همیشه و همه جا «مادر ‌محمود» صدا می‌زد. از آن‌جا که به‌باور شیعیان فاطمه، همسر علی‌ابن ابیطالب زنِ پاکدامن و پارسا و نمونة کامل زنِ مسلمان بوده است، پدرم، آن مرد رند و هشیار و عیار زمانه اغلب به طنز و کنایه می‌گفت: فاطمة آخوندها اگر زنده…ادامه “بُقچِه، بچّه” »

    بیشتر بخوانید: بُقچِه، بچّه
    بُقچِه، بچّه
  • رمان کم نطیر «دکتر گلاس»

    یلمار امیل فردریک سودربری « Hjalmar Emil Fredrik Söderberg » ( ۱۸۶۹ – ۱۹۴۱) رمان‌نویس، نمایش‌نامه‌نویس، شاعر و روزنامه‌نگار سوئدی بود. مشهورترین رمان او دکتر گلاس که در سال 1905 منتشر شده یکی از آثار مهم ادبیات سوئد محسوب می‌شود که همچنان مورد توجه است و هنوز خوانندگان بسیاری دارد. رمان به شکل یاد داشت‌های…ادامه “رمان کم نطیر «دکتر گلاس»” »

    بیشتر بخوانید: رمان کم نطیر «دکتر گلاس»
    رمان کم نطیر «دکتر گلاس»
  • خشت خام و آینه

    بی‌شک شما نیز مانند اینجانب بارها این سخن را شنیده‌اید: «آن‌چه در آینه جوان بیند/ پیر در خشت خام آن بیند». بنا براین ادعا انسان تا روزگار پر فرار و نشیبی را از سر نگذراند و تا به پیری نرسد، همه چیز را درخشت خام به روشنی نمی‌بیند. اگر چه این سخن دربارۀ همۀ پیران…ادامه “خشت خام و آینه” »

    بیشتر بخوانید: خشت خام و آینه
    خشت خام و آینه
  • شاه، شهبانو و شُکری شِکَری

    حدود سه سال پیش از قول پدرم نوشتم که «در میان تمام موجودات روی زمین فقط شتر به عقب می‌شاشد»، به‌ نظر آن مرد رند روزگار، دنیا و مردم دنیا از آغاز پیدایش، اگرچه گاهی به کندی، ولی همیشه به‌ جلو رفته اند و به جلو می‌روند و هرگز، هرگز به عقب بر نگشته اند…ادامه “شاه، شهبانو و شُکری شِکَری” »

    بیشتر بخوانید: شاه، شهبانو و شُکری شِکَری
    شاه، شهبانو و شُکری شِکَری
  • گلدان ِمنقشِ گلی

    بزرگوار، … در این شهر با پناهندای عراقی آشنا شده بودم و گاهی او را جلو قهوه خانه می دیدم و سری برای او تکان می دادم. آشنای عراقی من نویسنده و اهل کتاب بود و هربار او را می دیدم، مشتی کاغد روی میز پخش و پلا کرده بود و می‌نوشت. چند سال گذشت…ادامه “گلدان ِمنقشِ گلی” »

    بیشتر بخوانید: گلدان ِمنقشِ گلی
    گلدان ِمنقشِ گلی
  • حمارِ پیر و قالِ موشِ صحرائی

    اگرچه از مدت ها پیش تصمیم گرفته بودم جواب جانثاران، فدوی ها و شیفتگان فاشیست ها را ننویسم و با سکوت برگزار کنم، ولی این روزها که شبح فاشیسم در دنیای ما پرسه می زند و هر روز هواداران و سینه چاکان بیشتری در میان ایرانیان پیدا می کند، این روزها که شماری به ترامپ…ادامه “حمارِ پیر و قالِ موشِ صحرائی” »

    بیشتر بخوانید: حمارِ پیر و قالِ موشِ صحرائی
    حمارِ پیر و قالِ موشِ صحرائی
  • در آنکارا باران می بارد – باقر مومنی

    داستان بلند تازه ی است از حسين دولت آبادی، که پيش از اين علاوه بر رمان و چند داستان و فيلمنامه که از او در ايران چاپ و اجرا شده، در خارج نيزمقالات انتقادی و قصّه هائی در مجلاّت از او به چاپ رسيده است و بعلاوه نمايشنامه های او با عناوين «آدم سنگی» و…ادامه “در آنکارا باران می بارد – باقر مومنی” »

    بیشتر بخوانید: در آنکارا باران می بارد – باقر مومنی
    در آنکارا باران می بارد – باقر مومنی
  • سایۀ دست

      پس از مدت‌ها سعادت دیدار چندنفر از دوستان و هموطنان اهل فرهنگ و هنر دست داده بود، در آن گوشۀ دنج و خلوت بالاخانۀ قهوه خانه، گرد نشسته بودیم و هر کسی در بارۀ موضوعی حرف می‌زد: چاپ و پخش آثار نویسندگان تبعیدی و مشکلات آن در خارج از کشور… مشکلات ناشرها و نویسنده‌ها، شعر…ادامه “سایۀ دست” »

    بیشتر بخوانید: سایۀ دست
    سایۀ دست
  • شبِ هول

    فصلی از رمانِ  «اَُلنگ» فرّاش مدرسه چند بار از جلو خانة خالو‌ خداداد می‌گذرد؛ هربار به در‌ حیاط نزدیک می‌شود؛ یک‌دم مردّد پا به پا می‌مالد و باز راه می‌افتد. بار آخر نگاهی به دریچة گردِ بالاخانة همسایه می‌اندازد؛ کوبة در را کورمال کورمال پیدا می‌کند، دیوانه وار در می‌زند و منتظر و گوش به‌زنگ…ادامه “شبِ هول” »

    بیشتر بخوانید: شبِ هول
    شبِ هول
  • انسان تبعیدی، انسان مهاجر

    انسان تبعیدی، انسان مهاجر (1) P اگرچه همه چیز با زمان می‌رود، ولی مفاهیم به ندرت به مرور زمان عوض می‌شوند و تغییر می‌کنند. تبعید از دیرباز به معنای « نفی‌ بلد» بوده است و هنوز که هنوز است به همین معناست. مهاجرت نیز از آغاز تاریخ به معنای جا به جائی جغرافیائی و کوچ…ادامه “انسان تبعیدی، انسان مهاجر” »

    بیشتر بخوانید: انسان تبعیدی، انسان مهاجر
    انسان تبعیدی، انسان مهاجر
برگه قبلی
1 2 3 4 … 13
برگه بعدی

کتاب‌ها

  • دارکوب
  • اُلَنگ
  • قلمستان
  • دروان
  • در آنکارا باران می بارد- چاپ سوم
  • Il pleut sur Ankara
  • گدار، دورۀ سه جلدی
  • Marie de Mazdala
  • قلعه یِ ‌گالپاها
  • مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
  • مریم مجدلیّه
  • خون اژدها
  • ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
  • چوبین‌ در « چاپ دوم»
  • باد سرخ « چاپ دوم»
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد دوم
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد اول
  • زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوم
  • زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوم
  • زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اول
  • در آنکارا باران می‌بارد – چاپ دوم
  • چوبین‌ در- چاپ اول
  • باد سرخ ( چاپ دوم)
  • گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوران
  • گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشید
  • گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشید
  • در آنکارا باران مي بارد – چاپ اول
  • ايستگاه باستيل «چاپ اول»
  • آدم سنگی
  • کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی
حسین دولت‌آبادی

گفتار در رسانه‌ها

  • مصاحبه با مصطفی خلجی ( قسمت دوم)
  • خاطرات منتشر نشدۀ محمود دولت آبادی و برادرش حسین دولت آبادی ( قسمت اول)
  • گفتگوی نیلوفر دهنی با حسین دولت آبادی
  • هم‌اندیشی چپ٫ هنر و ادبیات -۲: گفت‌وگو با اسد سیف و حسین دولت‌آبادی درباره هنر اعتراضی و قتل حکومتی، خرداد ۱۴۰۳
  • در آنکارا باران می‌بارد – ۲۵ آوریل ۲۰۲۴ – پاریس ۱۳

Copyright © 2025 حسین دولت‌آبادی.

Powered by PressBook Premium theme