مهتاب و کاکلِ سپیدِ سهند
مهتاب در دوران جا بهجائی عظیم و تاریخی مردم ما ناپديد شده بود و من شعری کوتاه پشت عکس نو جوانی او نوشته بودم که در روزهای آخر به دست کتایون افتاده بود و هر ازگاهی آن را زیر لب زمزمه می کرد.مهتاب مانند مرغی از بام سهند پریده بود و از او یادگاری به جا مانده بود که در آن همه سال پارهای، جزئی جدائی ناپذیر از وجودم شده بود و شب و روز با من بود.