موسمِ بادِ منجيل
ماه پنهان بود و باد در رواق مقبرة مخروبه زوزه میکشيد. زمين تب داشت و زير پايم می لرزيد و چراغی در عمق خاطرم تاب میخورد. صداهاي مبهم به مرور دگرگون میشدند و با گلة اسبهای وحشی میرفتند. ابرهای تيره بر سينة آسمان می دويدند و ماه نرم نرمک از پشت پارههای ابر…