هدف ادبیات
سالها پیش، در بازداشتگاه ارتش، هم اتاقی ( هم بند) من گاهی که از درد و هجوم افکار سیاه کلافه و بیتاب می شد، از جا بر می خاست و تلاش می کرد تا سرش را ار ریشه در آورد و لب طاقچه بگذارد، باری، آرزوی آن جوان عصبی این بود که مخاش را اگر…
سالها پیش، در بازداشتگاه ارتش، هم اتاقی ( هم بند) من گاهی که از درد و هجوم افکار سیاه کلافه و بیتاب می شد، از جا بر می خاست و تلاش می کرد تا سرش را ار ریشه در آورد و لب طاقچه بگذارد، باری، آرزوی آن جوان عصبی این بود که مخاش را اگر…
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو یادم از کشتۀ خویش آمد و هنگام درو دیروز دوست عزیزی عکسی دربارۀ «ذهن نویسنده» با واتساپ فرستاد و مرا به یاد مطلبی انداخت که نزدیک به دو سال پیش نوشته بودم: ناپلئون بناپارت و دکۀ غلوم ملاشمس. … ناپلئون بناپارت گویا در جائی گفتهیا نوشته است:…
فصلی از رمانِ « خاک دامنگیر» چند سال از دوران هنرآموزیام گذشته بود و بسیاری از یادها با بادها رفته بودند، با اینهمه روزی که پا به زندان جمشیدیه گذاشتم، به یاد مرکز آموزشها و کلنل شاداب و سرخوش آمریکائی افتادم: «! I’m here » در مرکز آموزشها سه ماه زودتر از همقطارها امتحانات زبان…
نفرت از حکومت جهل و جنایت اسلامی و آخوندها باعث این توهم شده است که گویا پیش از حملۀ اعراب به ایران و شکست یزگرد سوم، مردم ما زیر سایۀ شاهنشاهان هخامشی، اشکانی، ساسانی و دین زردشتی، در بهشت برین زندگی میکردهاند. اگر از مردم ساده لوح و کسانیکه با تاریخ بیگانه اند، بگذریم، شماری…
فیضِ روحُ القُدُس ار باز مدد فرماید/ دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد « حافظ» .در افسانههای پیش از اسلام آمدهاست که مردی بنام «عیسی» مردهها را با «دم مسیحائی» زنده میکردهاست. کسی که این دروغ شاخدار را در چندین و چند قرن پیش ساخته و پرداخته و در دنیا و میان مردم شایع کردهاست،…
گفتگویِ لبِ گور P دوستی معتقد بود نمایشنامه های اینجانب با آنهمه شخصیت «پرسوناژ» در خارج از مملکت و امکانات محدود قابل اجرا نیست، از من انتظار داشت نمایشنامهای کوتاه برای او بنویسم که بیش ار دو شخصیت نداشته باشد. اگرچه گرفتار کار سنگینی بودم و فرصت نداشتم، ولی به او قول دادم و گفتم…
هموطن عزیزی، آشنایِ دنیایِ مجازی در پیامگیر فیسبوک اینجانب نوشته بود که رماناش ده سال پیش درایران منتشر شده، ولی به قول خودش «گمنام باقی مونده». من آن رمان را نخوانده بودم و نمیتوانستم چنانکه که هموطن عزیز ما متوقع بود، آن را در فیس بوک بررسی و معرفی کنم. با وجود این چند کلمهای…
نفرت و نفاق بین گروههای اجتماعی، احزاب و سازمانهایِ سیاسی، اقوام و حتا ملتها و آدمها هرگز بیدلیل نبوده است و بی دلیل نیست و میتوان ریشههای تاریخی، علل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، طبقاتی و حتا فرهنگی آن را پیدا کرد، به انگیزههای پنهانی رفتار آدمها پی برد و آنها را فهمید، پذیرفت و یا رد…
آقای «پریش» وحشتزده از خواب پرید، نگاهی به شمارههایِ سبز ساعت انداخت و زیر لب غر زد: «مرده شوی». مثل هر روز خواب مانده بود؛ وقت گذشته بود و فرصت نداشت تا دوش میگرفت ریشاش را می تراشید؛ مسواک می زد و صبحانه می خورد، باید هرچه زودتر لباس میپوشید و از پله ها سرازیر…
… بیست و سه سال از زمانی که من برای ساختن خانهام زمین را به آسمان میدوختم و روزی شانزده تا هیژده ساعت کار میکردم میگذرد. در آن روزگار هراسی از آینده نداشتم، سوار بر گردۀ زندگی بودم بود و از هیچ، امکان و همه چیز میساختم، می ساختم و از سازندگی لذّت می بردم…
حق صحبت و نان و نمک را نگاه باید کرد. ( تاریخ بیهقی ص 50 ). دیشب گفتگو یا بهزبان اهل تأتر و سینما دیالوگی را در نمایشنامه نویسندۀ نیکاراگوئی خواندم که مرا به فکر واداشت و تا امروز صبح ذهنام را مشغول کرد و سرانجام سر از چین در آوردم و به یاد داستان…
شهاب برهان از خود بپرسیم چرا؟ مردم در ایران چندیست که هر لحظه در انتظار فروافتادن بمب و موشک اسرائیل و آمریکا بر سر و سامان شان در لرز و هراس به سرمی برند و متاسفانه ممکن است در همین ساعات چنین مصیبتی رخ دهد؛ مصیبتی که وقوع اش دیر و زود دارد، سوخت و…
ابوالفضل بیهقی در مقدمۀ «تاریخ بیهقی» که به روایتی سی جلد بوده و فقط سه جلد آن از گزند بادهای مسموم جان به در برده و به ما رسیده، نوشتهاست: «… در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست، که احوال را آسانتر گرفتهاند و شّمهای بیش یاد نکرده، اما من چون این کار پیش…
فصلی از « خاک دامنگیر» خاموشی! برق آسایشگاه خاموش بود و من مثل هر شب به خفاشی خیره شده بودم که از سقف آویزان مانده بود و از جا جنب نمیخورد. خفاشی بزرگ که مانند سایرخفاشها پرواز نمیکرد و در تاریکی شب به دنبال طعمه نمیرفت. بلکه با آن تنها چشم زرد روشناش به…
فرزانه ای گویا گفته است: هیچ چیزی دشوارتر از بیان حقیقت و ساده تر از مجیزگوئی نیست. … و اما مسافرِ ما از قرنها پیش، از زمانی که انسان از غارها بیرون آمده، زبان بازکرده و خانه و سرپناه ساخته بود، پای پیاده راه افتاده بود، همة قارهها، کشورها، شهرها و روستاها را زیر پا…
در ولایت ما، مردم روی همولایتیها اسم میگذاشتند و کمتر کسی آنها را توی قلعه به نام اصلی و شهرت شناسنامهاش صدا میزد: از جمله نامهائی که هنوز فراموش نکرده ام: دیو سفید، دیو سیاه، موری، یاور، کلا بلند، ک…گردن و امثالهم بودند. اینجانب را نیز به نام نامی: «بیداری!» مفتخر کرده بودند. باری، من…
در روزگار ما سیاست به تعبیر فرانسویها در هوا است c’est dans l’air و از آن گزیر و گریزی نیست، حتا اگر مانند بسیاری از اهل هنر و فرهنگ منکر این حقیقت باشیم و از آن تبری جوئیم. باری، از شما چه پنهان من پس از هفتاد و هفت سال عمر از دروغهای سیاستمداران و…
اگر چه در شهر سبزوار ژاندارمری وجود داشت، ولی در ولایت ما هنوز به« ژاندارم» که واژهای فرانسوی است، می گفتند «مأمور» یا «امنیه» که امنیّت را به ذهن متبادر میکرد و گویا قرار بود در روستاها مواظب امنیّت مردم باشد و خلافکارها را دستگیر و به دست پرقدرت عدالت بسپارد. با اینهمه «مأمور» بار…
مردی آواره و بی خانمانی را می شناسم که از چندین سال پیش زیر پل اتوبان، نه چندان دوراز خانۀ ما، روزگار می گذراند و من هر بارهنگام پیاده روی او را می بینم که در آن گوشه، کنار اثاثیه و خرت و پرت های بی ارزش، زیر لحاف چرک و شندر پندری اش مچاله…
… من در دوران جوانی، ده سال در مُلک ری کار و زندگی کردم و در آن سالها، کارگرهای فصلی و مهاجر افغان را اینجا و آنجا، در باغ -های شهریار و سر ساختمانها میدیدم؛ در آن مدت با شماری از آنها آشنا شده بودم و چند نفر را حتا از نزدیک میشناختم. در سالهای…
طنزِ تلخِ تاریخ P چندی پیش گذرم به شهر مردگان افتاده بود و در جستجوی مزار عزیزی گورسنگها را میخواندم؛ نیمۀ تابستان بود؛ هوا به شدت گرم کرده بود و من که از پرسه زدن خسته شده بودم، یکدم روی جدول خیابان نشستم تا نفس میگرفتم و دراین فرصت نگاهی به دستنوشتهام میانداختم. مردی بلند…
آشنائی از آن سر دنیا، طرح فیلمنامهای را فرستاد و از من خواهش کرد تا گفتگوها (دیالوگهای) صحنههای فیلم را بنویسم. موضوع یا «سوژه» بنظرم جالب آمد؛ به او جواب دادم اگر عجلهای نداشته باشد، اینکار را دراولین فرصت، با کمال میل انجام خواهم داد، افسوس، دنیا وفا نکرد، اجل به او مهلت نداد، «…
نزدیک به چهل سال پیش از فرودگاه استانبول به مقصد پاریس پرواز کردم. در سالن انتظار فرودگاه، جوانکی شیک پوش، به زبان انگلیسی شکسته، بسته پرسید: « شما به کجا می روید؟» و من که بیشتر از او به انگلیسی تسلط نداشتم، به اختصار عرض کردم: «می روم به پاریس!» جوانک با حسرت و حیرت…
نزدیک به نیم قرن پیش مجموعه قصه ای به نام « پنح شعلۀ جاوید» از پنج نویسندۀ مشهور زمانه صادق هدایت، آقا بزرگ علوی، صادق چوبک، محمد علی جمالزاده و یک نویسندۀ معاصردیگر چاپ و منتشر شد، (متأسفانه نام او را از یاد برده ام)، چندی گذشت و کتاب دیگری زیر عنوان «شعله های جاوید»…
در این گوشة دنیا، در میان مردم بیگانه، به تجربه دریافتهام که هربار به معنای واژهای در موقعیت و در وضعیّت خاصی پیبرده ام، هرگز آن را فراموش نکردهام، مانند: « espion» (2) که گوئی با داغ و درفش توی ذهنام حک شدهاست. تا آنجا که به یاد دارم، این کلمه را سال هزار…
پاره ای از « تیرۀ کلّه سفیدها» استوار دوم شیبانی از آسایشگاه ما رفته بود و «اسد شراب» جایِ او را گرفته بود. اسد بهراز بیدارخوابیهایِ من پی برده بود؛ گاهی آخر شب نیم خیز میشد و سرک میکشید: «میرزا، توی این نور ننویس، کور میشی.» «بگیر بخواب بلبل، نگران چشمهای میرزا نباش.» اسد شهریاری…
فصلی از کتاب « تیرۀ کله سفید ها» چند سال از دوران هنرآموزیام گذشته بود و بسیاری از یادها با بادها رفته بودند، با اینهمه روزی که پا به زندان جمشیدیه گذاشتم، به یاد مرکز آموزشها و کلنل شاداب و سرخوش آمریکائی افتادم: «! I’m here » در مرکز آموزشها سه ماه زودتر از همقطارها…
اگرچه به تجربه دریافتهام که در دنیای مجازی « فیس بوک» دوستان و عزیزان به ندرت مطالب طولانی را میخوانند، ولی از آنجا که یاد نگرفته ام کوتاه بنویسم و مانند بسیاری کلمات قصار صادر کنم، این وجیزهها را که در وبلاگام چاپ شده اند، در فیس بوک باز نشر میکنم و از شما چه…
من در این عمر دراز به تجربه دریافته ام که آدمها به ندرت مکنونات قلبیشان را با دیگران، حتا با رفقا و دوستانشان در میان میگذارند، نه، همیشه ناگفتههائی در کنج تاریک قلب آنها وجود دارد که تا روز موعود به زبان نمیآورند مدام بهانه میتراشند، صلاح نمی دانند و طفره میروند، باری، «روز موعود»…
فصلی از « چکمۀ گاری» (1) بساز و بفروش همراه من به روی اسکله آمد، در مه و شرجی صبحگاهی که چشم چشم را نمیدید، مدتی با حارث شوخی کرد، سر به سرش گذاشت و از او قول گرفت که امانتیاش را به شارجه ببرد و به سلامت برگرداند. «حارث، اگه امانت منو بر نگردونی،…
Jeudi 25 avril 2024 à 19 h Rencontre et dialogue avec Hossein Dowlatabadi Romancier Á l’occasion de la parution de son deuxième roman en français Il pleut sur Ankara Traduit du persan par Hamid Saba et Thierry Fournier Aux Editions L’Harmattan En présence de Hamid Golami Saba Conférence en persan Possibilité de traduction en français….
سالها پیش، مردم ولایت ما از واژۀ «بخش» به جای هدیه استفاده میکردند، گیرم فقط در مورد هدیهای که «خدا» به بندهای اهدا کرده و بخشیده بود؛ «هدیۀ الهی». همولایتی ها مانند بسیاری از مردم دنیا، لطف و عنایت طبیعت، یا بی رحمی و قساوت آن را به حساب خدا میگذاشتند و اینهمه را از…
گفتگویی کوتاه با حمید غلامی صبا، به مناسبت ترجمۀ فرانسوی رمان «در آنکارا می بارد». دراین مصاحبه نویسنده به چند پرسش «صبا»، یکی از مترجم های این کتاب پاسخ می دهد.
… بنا به اسناد رسمی کشور من ده سال پیش از این دنیا رفتهام و ادارۀ ثبت اسناد و احوال شناسنامهام را باطل کرده است. از تو چه پنهان، من این خیر شعفانگیز را ده سال پیش از راه دور شنیدم؛ مدتی نگاهام به راه رفت و به جائی ناپیدا خیره ماندم. شگفتا، من مدتیاست…
فصلی از « خون اژدها» تا مدتها یادگاریِ بیبی عاتکه را همه جا، حتا به دارالمجانین و دادگاه با خودم میبردم و در پناه «کتابِآسمانی» سنگر میگرفتم. من اگر چه از دوران نوجوانی از آسمان بریده بودم، ولی در آنهمه سال، قرآن را مانند بسیاری از شعرهای مولوی، حافظ، خیام و فروغ سوره به سوره…
اگر اشتباه نکنم، پارسال مطلبی دربارۀ دوری از زبان مادری و از مردم و میهن و از نگرانیها و دغدغههایم نوشته بودم و اشاره کرده بودم به نویسندههائی که به ناچار یا به اختیار دور از مردم، در مهاجرت یا تیعید زندگی میکنند، به اصطلاح بازاریها «از کیسه میخورند» و اگر از زبان فارسی با…
دوستی تلفنی اطلاع داد که آقای امیر طاهری در مقاله ای از تو نام برده است. عجب! من اگر چه ایشان را پیش از انقلاب بهمن به عنوان روزنامه نگار میشناختم، ولی بعد از انقلاب و در تبعید مطلبی از او نحوانده بودم و لذا حیرت کردم و به دوستام گفتم بیشک اشتباهی پیش آمدهاست….
حسین دولتآبادی در رمان “در آنکارا باران میبارد” انقلاب ۵۷ و سرنوشت آن، بازداشتها و گریز از کشور را دستمایه کار خود قرار میدهد. اسد سیف، منتقد ادبی، با نگاهی به تاثیر تبعید بر ادبیات داستانی، کتاب را بررسی کرده است. در نخستین داستانهای نویسندگان تبعیدی، انقلاب و گذر از مرز جایگاهی ویژه دارند. انقلاب…
اگراشتباه نکنم و درست فهمیده باشم، هاروکی موراکامی، نویسندۀ شهیر ژاپنی که کارهای او جوایز متعددی را از جمله جایزه جهانی فانتزی، جایزهٔ بینالمللی داستان کوتاه فرانک اوکانر، جایزهٔ فرانتس کافکا و جایزهٔ اورشلیم را دریافت کردهاست. در کتاب: « وقتی از دو حرف میزنم از چه حرف میزنم» سه شرط اساسی برای نویسندۀ رمان…