Skip to content
  • Facebook
  • Contact
  • RSS
  • de
  • en
  • fr
  • fa

حسین دولت‌آبادی

  • خانه
  • کتاب
  • مقاله
  • نامه
  • یادداشت
  • گفتار
  • زندگی نامه

دسته: دسته‌ بندی نشده

منزل ششم

Posted on 29 ژوئن 201913 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی
منزل ششم

(فصلی از رمان باد سرخ) سوت ممتـد آن قطـار لکنته که از دلِ شبِ تاريک می‌گذرد، به نالة انسانی شباهت دارد که زير شکنجه از درد بی طاقـت شده است. آری، زوزة ممتد قطار همواره درد و رنج انسانی ستمديده را به ذهن صحرا متبادر می‌کند، بغض بيخ گلويش را می‌فشارد و اندوهی عميق به…

ادامه “منزل ششم” »

دسته‌ بندی نشده

سری به نیزه، به خواهر نظاره‌ای دارد (1)

Posted on 20 ژوئن 201913 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی
سری به نیزه، به خواهر نظاره‌ای دارد (1)

 قلعة گالپاها- فصل 19 سال‌ها پیش از این‌ که گذرم به ‌زندان بیفتد و زمان پشت میله‌ها از حرکت بماند و نفس‌ام ناگهان در سینه‌‌ام گره بخورد، به وجود زمان و به خیره سری و لجاجت آن پی‌‌برده بودم. در سرجالیز، روزهای بلند تابستان تا شب می‌شدند، یک قرن بر من می‌گذشت و جان‌ام به…

ادامه “سری به نیزه، به خواهر نظاره‌ای دارد (1)” »

دسته‌ بندی نشده

رویاهایِ پیش از سفر

Posted on 2 ژوئن 201913 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی
رویاهایِ پیش از سفر

قلعه ی گالپاها- فصل 18 کربلائی عبدالرسول‌ دلاک اگر چند بستی شیرة تریاک می‌کشید و یا اگر یک ماش شیره بالا می‌انداخت، نشئه و سر دماغ می‌شد، با صدای دل‌نشینی آواز می‌خواند و یا با سرخوشی شعری را زیر ‌لب زمزمه می‌کرد. شعرها همیشه به مناسبت بودند و خبر از اتفاقی می‌دادند که در گذشته…

ادامه “رویاهایِ پیش از سفر” »

دسته‌ بندی نشده

بنشین بر لبِ جوی و گذرِ عمر ببین

Posted on 23 می 201913 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی
بنشین بر لبِ جوی و گذرِ عمر ببین

قلعة گالپاها فصل «17»     من چپ دست بودم؛ علی‌حُر، یکبار سر سفره به‌من سیلی زده بود و چکنی با ترکة نمدار انار کف دست‌ام را کبود کرده بود، گیرم سیلی برادر و تنبیه معلم افاقه‌ای ‌نبخشیده بود؛ «چپ ‌دست» باقیمانده بودم و از این گذشته، با پایِ چپ‌ام تُپُق می‌زدم. من هر سال، در…

ادامه “بنشین بر لبِ جوی و گذرِ عمر ببین” »

دسته‌ بندی نشده

لوکِ مست و حُر دلاور

Posted on 11 می 201913 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی
لوکِ مست و حُر دلاور

فصلی از «قلعه یِ گالپاها» علی‌حُر، چندی پیش لوکِ سیاهرنگی از طاهر شتردار خریده بود و چون شترخوان نداشت، حیوان را به‌ خانة ما آورده بود و در خرابة گوشة حیاط رها کرده بود. لوکِ حُرّ دلاور مست شده بود، هر روز صبح زود جلو پلّه‌هایِ هشتی می‌ایستاد؛ بد‌مستی می‌کرد، عربده می‌کشید و مانع عبور…

ادامه “لوکِ مست و حُر دلاور” »

دسته‌ بندی نشده

آفتابِ داغِ تموز و سگ‌هایِ تشنة یزید

Posted on 1 می 201913 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی
آفتابِ داغِ تموز و سگ‌هایِ تشنة یزید

قلعة گالپاها  چند سالی به درازا کشید تا فهمیدم چرا پدرم شب‌ها به علی‌آباد می‌رفت و چرا مادرم هرگز، هرگز به‌سر جالیز نمی‌آمد. آه مادر، مادر! دوری مادر عذاب‌ام می‌داد. روزها دل‌ام برای مادرم تنگ می‌شد، بغض می‌کردم و ساعت‌ها گریه در گلو، بر بام خانه بند چشم به راه مادرم می‌نشستم و به سراب…

ادامه “آفتابِ داغِ تموز و سگ‌هایِ تشنة یزید” »

دسته‌ بندی نشده

خوابگاهِ خاکی و دغدغة مارِ زخمی

Posted on 23 آوریل 201913 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی
خوابگاهِ خاکی و دغدغة مارِ زخمی

قلعة گالپاها «14» تا سینه از خاک بر‌‌داشتم، تابستان‌ها به سَرِ جالیز و یا سَرِ بندهای پشت‌آو می‌رفتم و شب‌ها با برادرم نورالله، توی خوابگاه، نزدیک «خانه‌بند» می‌خوابیدم. ما هر سال، با خاک نرم تختگاهی درست می‌کردیم؛ دمِ غروب لحاف و تشک کهنه و مندرس‌مان را از خانه بند و از سایه بر می‌داشتیم؛ روی…

ادامه “خوابگاهِ خاکی و دغدغة مارِ زخمی” »

دسته‌ بندی نشده

گذر از قلعة سیّدها و دیدارِ یاور

Posted on 21 آوریل 201913 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی

 قلعه ی گالپاها «13» سکنة قلعة سیّدها سال‌ها پیش کوچ کرده بودند و آن خانه‌‌های دو اشکوبه متروک مانده بود. سقف اتاق‌ها و دیوارهای طبقة دوم تپیده بود و به مرور مخروبه شده بود، ولی اتاق‌های طبقة همکف آسیبی ندیده بودند و از گزند برف و باران درامان مانده بودند. من تا مدت‌ها از ویرانه‌های…

ادامه “گذر از قلعة سیّدها و دیدارِ یاور” »

دسته‌ بندی نشده

چوولی چِغَر و  بچّه‌هایِ گرگ

Posted on 10 آوریل 201913 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی
چوولی چِغَر و  بچّه‌هایِ گرگ

قلعه ی گالپاها «12» خواهرم آخر بهار، در یک روز گرم و آفتابی به دنیا آمد و من در آن روز با چلچراغ، همسر برادر بزرگ‌ام محمدرضا، عروس زیبای کربلائی عبدالرسول آشنا شدم و قهقهة خندة شاد او را هرگز از یاد نبردم: «زن دائی، این چیه به دنیا آوردی؟» من آن روز روی پلّه،…

ادامه “چوولی چِغَر و  بچّه‌هایِ گرگ” »

دسته‌ بندی نشده

 این‌جا برقص

Posted on 8 آوریل 201913 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی
 این‌جا برقص

  زیباترین شعر حسن حسام، سر پر شور و زندگی شور‌انگیز اوست!  این‌جا برقص اثر تازه‌ی «حسن حسام» شامل سه دفتر شعر است که به گمان من، بر‌اساس جوهر، محتوا و فضای شعرها نامگذاری شده‌اند: دفتر اوّل: زخمه‌ها، دفتر دوم:  شعرهای خیابانی، دفتر سوم: آن سوی پرچین. نام کتاب: «این‌جا برقص» نیز بنا به ادعایِ شاعر،…

ادامه “ این‌جا برقص” »

دسته‌ بندی نشده

«مریم مجدلیه»؛ گفت‌وگو با حسین دولت‌آبادی

Posted on 4 آوریل 201913 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی

دسته‌ بندی نشده

کهکشانِ سرخ و وَلوِلة ستاره‌ها

Posted on 30 مارس 201913 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی

قلعه ی گالپاها «11» ارباب‌های قلعة گالپاها از مدت‌ها پیش به شهر کوچ کرده بودند و خانه‌های درندشت آن‌ها واگذار شده بود. ارباب‌های قلعه در مقام مقایسه با ملاکین بزرگ ایران که هر‌کدام چندین و چند پارچه آبادی داشتند، خرده مالک به‌ حساب می‌آمدند. با این‌همه، در آن ولایت به کسانی خرده مالک می‌گفتند که…

ادامه “کهکشانِ سرخ و وَلوِلة ستاره‌ها” »

دسته‌ بندی نشده

گوساله به بویِ سبزه می‌گردد باز

Posted on 15 مارس 201913 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی

قلعه ی گالپاها «2» قلعه روز به‌روز در چشم من بزرگ‌تر می‌شد و جای بیشتری توی ذهن‌ام باز می‌کرد. همسایه‌های ما به مرور از تاریکی و ابهام به‌در می‌آمدند و هر کدام نام و نشانی می‌یافتند و اسم‌ها، شکل، شمایل و قیافه‌ها و رفتار آدم‌ها کم کم در خاطرم نقش می‌بست تا سال‌ها بعد، در…

ادامه “گوساله به بویِ سبزه می‌گردد باز” »

دسته‌ بندی نشده

در بندر کویر، دیمی بزرگ ‌شدم

Posted on 15 مارس 201913 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی
در بندر کویر، دیمی بزرگ ‌شدم

قلعه ی گالپاها «3» در آن دیار، بذر دیم را به امید پروردگار روی زمین می‌پاشیدند و چند ماهی دل به آن خوش می‌کردند. رشد گندم و جو یا خربزه و هندوانة دیم بستگی به سال داشت. اگر آسمان حاشیة کویر کَرَم می‌کرد و زمستان برف و بهار باران می‌بارید، گندم یا جو سر از…

ادامه “در بندر کویر، دیمی بزرگ ‌شدم” »

دسته‌ بندی نشده

لیک لیکی و شب‌هایِ بلندِ زمستان.

Posted on 11 مارس 201913 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی

قلعه ی گالپاها «9»  اگر زن احمد‌آقا، تختِ مَشک، را نادیده بگیرم و بگذرم و از حوریة ناز دار، با عشوه و کرشمة ته کوچة بن بست، چشم بپوشم، همة زن‌هائی که من تا آن‌روز دیده و شناخته بودم، همدوش مردها کار می‌کردند.مادرم اگر چه مانند زن‌های همسایه و سایر زن‌های زحمتکش رعیّت، به دشت…

ادامه “لیک لیکی و شب‌هایِ بلندِ زمستان.” »

دسته‌ بندی نشده

اولین نشانه ها

Posted on 16 فوریه 201913 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی
اولین نشانه ها

19/ 4/ 1358 شمسی، شهریار، روستایِ رامین، نقل از دفتر یادداشتها اولین نشانه ها را از چند ماه قبل در واکنش و برخورد دهاتیها، در (روستای رامین شهریار) دیدم. این پیش در آمد که ناشی از جوّ حاکم بر میهنمان است اگرچه مرا به خود آورد تا کمی هشیارانه به اطراف و دور برم نگاه…

ادامه “اولین نشانه ها” »

دسته‌ بندی نشده

دیزباد، بازی با دم شیر

Posted on 14 فوریه 201913 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی

قلعة گالپاها «8» خانه کربلائی عبدالرسول دلاک نمونة خانه‌هایِ حاشیة کویر بود، با آن بادگیر بلند و سردخانه، اتاق نشیمن، شاه نشین، هشتی و قهوه‌خانه که بین اتاق نشیمن و شاه نشین واقع شده بود و این‌همه نزدیک به‌ یک متر از‌کف حیاط کرسی داشت. مطبخِ خانه را کنار دالانی ساخته بودند که در انتها، در…

ادامه “دیزباد، بازی با دم شیر” »

دسته‌ بندی نشده

کمال رفعت صفائی

Posted on 11 فوریه 201913 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی
کمال رفعت صفائی

مقدمه

دسته‌ بندی نشده

شاخ بزُ بر کمر من، به خیال خنجر من

Posted on 6 فوریه 201913 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی

قلعه ی گالپاها «7» شعرها و افسانه‌ها مانند سنگ نوشته‌های قدیمی و تاریخی بر لوح حافظه‌ام حک می‌شدند تا در بزرگسالی، در موقعیّت‌های باریک و مشابه به یاد دلاک تیزهوش می‌افتادم، شعری از خاطرم می‌گذشت، یا صحنه‌ای در منظرم جان می‌گرفت و تا سال‌های دور، تا قلعة گالپاها، تا دخمة فاطمه بیگم می‌رفتم و یا…

ادامه “شاخ بزُ بر کمر من، به خیال خنجر من” »

دسته‌ بندی نشده

طوطیان شکر شکن ملاّ چروی

Posted on 29 ژانویه 201913 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی

قلعه ی گالپاها «6» ماجرای زنبور و معاملة مرد غریبه، داستانِ طنزآمیزی بود که من از زبان زن علی‌سیرضا شنیدم و تا سال‌های سال فراموش نکردم. شاید راز ماندگاری قصّه، در انسجام، اختصار و طنزی بود که با مهارت و ظرافت در تار و پود آن تنیده شده بود. شاید راز ماندگاری آن قصه در…

ادامه “طوطیان شکر شکن ملاّ چروی” »

دسته‌ بندی نشده

میراث ماندگار

Posted on 29 ژانویه 201913 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی

قلعه ی گالپاها «5» جشن ختنه سوری من ساده برگزار شد و تا آن‌جا که به یاد دارم، شور و شوق زیادی بر نیانگیخت. استاد کربلائی عبدالرسول اگر چه مدام تکرار می‌کرد که برایِ پولِ مردم کیسه ندوخته بود و با آن شاهی صناری که به این مناسبت جمع شده بود، تغییری در زندگی ما…

ادامه “میراث ماندگار” »

دسته‌ بندی نشده

ز آب خُرد ماهی خُرد خیزد

Posted on 26 ژانویه 201921 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی
ز آب خُرد ماهی خُرد خیزد

قلعه ی گالپاها (4) نور چراغ پیه سوز به سختی صحن گرد حمام را روشن می‌کرد و مردها در بخار مانند اشباح به نظر می‌رسیدند. اشباح و هراس! من در این حمام با هراس آشنا شدم و ترس را در زوایای تاریک و پر ابهام صحن آن شناختم. از مادرم و همسایه‌ها شنیده بودم که…

ادامه “ز آب خُرد ماهی خُرد خیزد” »

دسته‌ بندی نشده

مریم مَجدَلیّه

Posted on 31 آگوست 201813 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی
مریم مَجدَلیّه

از کجا به کجا رسیده بودم. پاره ای از رمان  « مریم مجدلیه» از کجا به کجا رسیده بودم؟ چرا آن‌همه از همه نفرت داشتم، چرا دنیا ناگهان تنگ، تاریک و خفقان‌آور شده بود و چرا نمی‌توانستم به‌راحتی نفس بکشم، چرا از جوانک پرسیده بودم: جا داری؟! من که فاحشه نبودم،  انتقام؟ قرار بود از…

ادامه “مریم مَجدَلیّه” »

دسته‌ بندی نشده

روز پنجاه هزار سال

Posted on 11 آگوست 201813 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی

          بگذار‌‌ جُل و پَلاسم را از قصرفيروزه بردارم و پاي چراغ هاي زنبوري بنشينم و دو باره از اوّل شروع كنم. دوران تازه اي را از سر گذرانده بودم. دوراني كه مانند روز محشر پنجاه هزار سال طول كشيده بود. هاجركلانتر مي گفت: معراج، روز قيامت، روز پنجاه هزار سال است. مي گفت روز محشر…

ادامه “روز پنجاه هزار سال” »

دسته‌ بندی نشده

روزِ پنجاه هزار سال

Posted on 11 آگوست 201821 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی
روزِ پنجاه هزار سال

        فصلی از جلدِ دومِ رمانِ «گُدار»   بگذار‌‌ جُل و پَلاسم را از قصرفيروزه بردارم و پاي چراغ هاي زنبوري بنشينم و دو باره از اوّل شروع كنم. دوران تازه اي را از سر گذرانده بودم. دوراني كه مانند روز محشر پنجاه هزار سال طول كشيده بود. هاجركلانتر مي گفت: معراج، روز قيامت، روز پنجاه…

ادامه “روزِ پنجاه هزار سال” »

دسته‌ بندی نشده

رو خوانی کتاب ایستگاه باستیل – حسین دولت‌آبادی

Posted on 8 آوریل 201813 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی

دسته‌ بندی نشده

ادبیات تبعید: “خون اژدها” تازه‌ترین رمان حسین دولت‌آبادی

Posted on 13 ژانویه 201822 آوریل 2024 By حسین دولت‌آبادی
ادبیات تبعید: “خون اژدها” تازه‌ترین رمان حسین دولت‌آبادی

کتاب “خون اژدها” تازه‌ترین رمان حسین دولت‌آبادی، نویسنده ایرانی ساکن پاریس از سوی نشر مهری در سال 2018 منتشر شده است. حسین دولت‌آبادی در گفت‌ وگو با بخش فارسی رادیو بین‌المللی فرانسه با خواندن بخش‌هایی از این رمان درباره چگونگی نوشتن آن توضیح می‌دهد. حسین دولت آبادی  سال ۱۹۸۹ میلادی به عضویت کانون نویسندگان ایران…

ادامه “ادبیات تبعید: “خون اژدها” تازه‌ترین رمان حسین دولت‌آبادی” »

دسته‌ بندی نشده

دیدار، حسین دولت‌آبادی

Posted on 24 دسامبر 201713 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی

دسته‌ بندی نشده

دارکوب اضطراب

Posted on 19 سپتامبر 201719 سپتامبر 2023 By حسین دولت‌آبادی
دارکوب اضطراب

دارکوب اضطراب ساناز اقتصادی‌نیا در هشتمین یادداشت از مجموعه یادداشت‌هایم درباره ادبیات بدون سانسور، به داستان بلند «دارکوب» اثر حسین دولت‌آبادی پرداخته‌ام. این کتاب به همت نشر تنفس « نشر ناکجا» در فرانسه، برای دومین بار در سال دوهزاروشانزده میلادی منتشر شده است. «دارکوب» را از آن رو داستان بلند می‌نامم و نه رمان، که…

ادامه “دارکوب اضطراب” »

دسته‌ بندی نشده

نويسندگان خوب داخلي مهاجرت كردند

Posted on 26 آگوست 201713 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی

این مصاحبه به صورت کتبی انجام گرفته است بسياري نويسندگان خوب داخلي مهاجرت كردند براي رسيدن به دنيايي بهتر و براي راحت تر نوشتن اما به استثناي چند نفر كه تعدادشان از انگشت هاي يك دست هم فراتر نمي رود، ما هيچ فعاليت و اثري از ديگر نويسندگان نمي بينيم شما علت اين كم كاري…

ادامه “نويسندگان خوب داخلي مهاجرت كردند” »

دسته‌ بندی نشده

تجربه تلخ مهاجرت

Posted on 5 جولای 201713 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی
تجربه تلخ مهاجرت

این یادداشت، نگاهی دارد به مجموعه داستان کوتاه «ایستگاه باستیل» نوشته «حسین دولت‌آبادی». این مجموعه، نخستین بار در سال هزار ‌و ‌سیصد ‌و هفتاد ‌و سه توسط انتشارات افسانه در سوئد منتشر شد و نشر مهری، برای دومین بار این کتاب را سال گذشته در انگلستان چاپ کرد. (ساناز اقتصادی نبا) این یادداشت، سومین نوشته…

ادامه “تجربه تلخ مهاجرت” »

دسته‌ بندی نشده

موش ها و ريشه ها

Posted on 3 جولای 201713 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی
موش ها و ريشه ها

فصلی از رمان گُدار، «جلد سوم» فلات ما از بيخ و بن می لرزيد و حوادث با چنان سرعتی اتفّاق می افتاد  که  نمی توانستم  همه  را  دنبال  کنم. گردونة زمان  شتاب گرفته بود و مدام از کاروان عقب می ماندم. هر روز روزنامه و مجلة تازه ای متوّلد می شد، هر روز کتاب های تازه ای به بازار می آمد، کتاب هائی  که سال ها در ادارة  نگارش بايگانی شده  بودند و  آرزوی خواندن آن ها به دلم مانده بود. ده ها و ده ها کتاب جلد سفيد روی هم تلنبار کرده…

ادامه “موش ها و ريشه ها” »

دسته‌ بندی نشده

شبح

Posted on 19 می 201713 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی

فصلی از « خون اژدها» نریمان انگار‌ «جغد عینکی» را اجیر‌کرده بود تا روز و شب‌ نزدیک هتل Lutia کشیک می‌داد و در‌ کوچه پسکوچه‌ها سایه‌ام را دورادور راه می‌برد. من تا روز آخر نام، نشان و منظور آن جوانک سمج را نفهمیدم و پی نبردم به چه نیّتی مرا همه جا تعقیب می‌کرد. خاطر…

ادامه “شبح” »

دسته‌ بندی نشده

خاموشی دریا (1)

Posted on 20 آوریل 201713 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی

شوکت بارها و بارها مشت به گودی سینه‌اش ‌کوبیده بود و رو به آسمان نفرین‌ام کرده بود: «الهی لالمونی بگیری دختر!» در آن زمان هنوز دختری نو ‌بالغ بودم و این بیماری لاعلاج را نمی‌شناختم. سال‌ها بعد که گذرم به زندان و سر و کارم به بازجوها افتاد، اگر چه به آه و نفرین باور…

ادامه “خاموشی دریا (1)” »

دسته‌ بندی نشده

غروبِ ماه در مرداب

Posted on 30 مارس 201713 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی

زمان آرام آرام، بی‌سر و صدا می‌گذرد و فراموشی مانند ذرّات گرد و غبار بر‌خاطر آدمی می‌نشیند. زمان اگرچه زخم‌های ناسور جان را درمان نمی‌کند، ولی فراموشی به مرور زمان، مانند مرهمی‌آنها را التیام می‌بخشد. گیرم جراحت جان برخلاف جراحت جسم هرگز‌کاملاً بهبود نمی‌یابد، هر از گاهی، مانند آتش زیر خاکستر با وزش نرمه ‌بادی…

ادامه “غروبِ ماه در مرداب” »

دسته‌ بندی نشده

غروبِ ماه در مرداب

Posted on 30 مارس 201713 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی
غروبِ ماه در مرداب

زمان آرام آرام، بی‌سر و صدا می‌گذرد و فراموشی مانند ذرّات گرد و غبار بر ‌خاطر آدمی می‌نشیند. زمان اگر چه زخم‌های ناسور جان را درمان نمی‌کند، ولی فراموشی به مرور زمان، مانند مرهمی ‌آن‌ها را التیام می‌بخشد. گیرم جراحت جان بر خلاف جراحت جسم هرگز‌ کاملاً بهبود نمی‌یابد، هر از گاهی مانند آتش زیر…

ادامه “غروبِ ماه در مرداب” »

دسته‌ بندی نشده

تا دیارِ مردگان

Posted on 6 مارس 201713 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی

همهمه‌ای از راه دور می‌آمد و من به سقف اتاق خیره شده بودم و در مرزهای رویا، خلسه و خواب پرسه می‌زدم و نمی‌فهمیدم چرا مانند قاصدکی در خلاء می‌چرخیدم، چرا سردرد، سرگیجه و حال تهوع داشتم و همه جا را تیره و تار می‌دیدم. حادثه در خلاء رخ داده بود، زمان یک‌دم از حرکت…

ادامه “تا دیارِ مردگان” »

دسته‌ بندی نشده

در تبعید

Posted on 27 ژانویه 201713 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی
در تبعید

   تبعید ‌را سالها بعد از تبعید به زندان‌اهواز و بعداز انقلاب بهمن در این‌گوشة دنیا، در‌ بن‌بست الکساندر تجربه‌‌کردم و سرمای ‌آن هرگز از تن‌ام بیرون نرفت. در روزگار نوجوانی و جوانی، تبعید مرا به یاد جزیرة خارک و آفتاب سوزان و‌گرمای طاقت فرسا می‌انداخت و سرمای سیبری به ندرت از خاطرم می‌گذشت. من‌…

ادامه “در تبعید” »

دسته‌ بندی نشده

منزل یازدهم

Posted on 21 ژانویه 20172 سپتامبر 2024 By حسین دولت‌آبادی
منزل یازدهم

فصلی از رمان «باد سرخ»  کسی در جائی دستگيرة ترمز اضطراری قطار را می‌کشد. سايش گوشخراش چـرخ های لکوموتيـو روی ريل های زنگ زده. قطار با تکان‌‌های شديدی از حرکت می‌ماند.  صحرا به‌ پشت پنجره می‌‌دود. بيرون هوا غبـارآلود و تيـره و تار است. اشبـاحی در غبـار سرخ می‌چرخنـد و قطار با کنـدی حرکـت می‌کنـد و اشبـاح دور و دورتر می‌شـوند. صـدای تلق و تلق چرخ هـای…

ادامه “منزل یازدهم” »

دسته‌ بندی نشده

گربه زیر باران

Posted on 29 دسامبر 201613 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی
گربه زیر باران

آن گلوله‌ای که در آشیانة عقاب به شقیقة نریمان پازندی شلیک کرده بودم، اگر‌ چه او را از مخمصه و دغدغه‌ نجات داده بود، ولی مرا مانند مگسی در‌تار عنکبوت به دام انداخته بود. باید شب‌ها و روزهای زیادی تنها می‌ماندم، به پرسش‌های بازجوها و گفتگوی شبانة میهمان‌ها می‌اندیشیدم تا سرانجام می‌فهمیدم که بالِ عقابِ…

ادامه “گربه زیر باران” »

دسته‌ بندی نشده

صفحه‌بندی نوشته‌ها

قبلی 1 … 5 6 7 8 بعدی

کتاب‌ها

  • اُلَنگ
  • قلمستان
  • دروان
  • در آنکارا باران می بارد- چاپ سوم
  • Il pleut sur Ankara
  • گدار، دورۀ سه جلدی
  • Marie de Mazdala
  • قلعه یِ ‌گالپاها
  • مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
  • مریم مجدلیّه
  • خون اژدها
  • ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
  • چوبین‌ در « چاپ دوم»
  • باد سرخ « چاپ دوم»
  • دارکوب
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد دوم
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد اول
  • زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوم
  • زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوم
  • زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اول
  • در آنکارا باران می‌بارد – چاپ دوم
  • چوبین‌ در- چاپ اول
  • باد سرخ ( چاپ دوم)
  • گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوران
  • گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشید
  • گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشید
  • در آنکارا باران مي بارد – چاپ اول
  • ايستگاه باستيل «چاپ اول»
  • آدم سنگی
  • کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی
حسین دولت‌آبادی

گفتار در رسانه‌ها

  • هم‌اندیشی چپ٫ هنر و ادبیات -۲: گفت‌وگو با اسد سیف و حسین دولت‌آبادی درباره هنر اعتراضی و قتل حکومتی، خرداد ۱۴۰۳
  • در آنکارا باران می‌بارد – ۲۵ آوریل ۲۰۲۴ – پاریس ۱۳
  • گفتگوی کوتاه با آقای علیرضاجلیلی درباره ی دوران
  • رو نمانی ترجمۀ رمان مریم مجدلیه (Marie de Mazdalla)
  • کتاب ها چگونه و چرا نوشته می شوند.

Copyright © 2025 حسین دولت‌آبادی.

Powered by PressBook Premium theme