اسلام پیاده نشد
چند صباحی پیش از مهاجرت اجباری، ( فرار) رمانی را سر انداختم به نام «اسلام پیاده نشد»، گیرم به اصطلاح مردم ولایت «فلک نگذاشت غربیل را ببندم.» باری، پائیز سال 63 بناچار جلای وطن کردم، چند فصل این رمان در جا به جائی های غیرمنتظره ناپدید شد. دراین گوشۀ دنیا نیز به گرداب افتادم و…