Skip to content
  • Facebook
  • Contact
  • RSS
  • de
  • en
  • fr
  • fa

حسین دولت‌آبادی

  • خانه
  • کتاب
  • مقاله
  • نامه
  • یادداشت
  • گفتار
  • زندگی نامه
  • راز نگاه‌ها و کشف دست‌ها

    فصلی از « چکمۀ گاری» تا به یاد داشتم، مادرم در ولایت صبح زود از خواب بیدار می‌شد، دو رکعت واجب را به‌ جا می‌آورد؛ مدتی سر سجاده دو زانو می‌نشست، زیر لب ورد می‌خواند، تسبیح می‌چرخاند و با خدایش راز و نیاز می‌کرد. بعد از مهاجرت نیز نماز و روزة او ترک نشد؛ هر…ادامه “راز نگاه‌ها و کشف دست‌ها” »

    بیشتر بخوانید: راز نگاه‌ها و کشف دست‌ها
    راز نگاه‌ها و کشف دست‌ها
  • سرباز امام زمان

    فصلی از جلد اوّل «گدار» چند صباحي در قصر فيروزه ترك دنيا و مافيها گفته بودم و پاي گنبد و بارگاه امام هشتم مجاور شده بودم. هربار كه با قرآن زركوب از دم سلول آن ها رد مي‌شدم، پسرشاطر ليچاري مي‌پراند: «بارلها كه گربه عابد شد!» به گمانم‌ صابر و جمال روي همة زنداني‌ها اسم…ادامه “سرباز امام زمان” »

    بیشتر بخوانید: سرباز امام زمان
    سرباز امام زمان
  • سرباز گمنام خاموش شد.   

    به یاد دوست دوست من، آن سرباز گمنام، مرد نازک اندامی بود که بیش از سی و سه سال در تبعید کار کرد و کار کرد و کار کرد و با آن خط خوشی داشت، سال‌ها حساب و کتاب  دخل و خرج دیگران را نگه داشت.دوست من، آن سرباز گمنام، مردی ریز نقش، خوش قلب،…ادامه “سرباز گمنام خاموش شد.   ” »

    بیشتر بخوانید: سرباز گمنام خاموش شد.   
    سرباز گمنام خاموش شد.   
  • بهار مرگبار

     اخم بر چهره نداشتن، از بی‌احساسی خبر می دهد، و  آنکه می‌خندد، هنوز خبر هولناک را نشنيده است.                 «برتولت برشت»                                                         …ادامه “بهار مرگبار” »

    بیشتر بخوانید: بهار مرگبار
  • در حاشیه ی تبعید (*)

     تا در خویشتن خویش به غلط نیفتم ناگزیرم از چیزهای بی اهمیّت، به ظاهر بی اهمیّت شروع کنم. آخر همین جزئیّات زندگی ام را رقم می زنند و مانند موریانه ها مرا از دورن می جوند و می خورند. شاید دیگران چون من گرفتار این تارعنکبوت نباشند و یا با بند بازی خود را از…ادامه “در حاشیه ی تبعید (*)” »

    بیشتر بخوانید: در حاشیه ی تبعید (*)
    در حاشیه ی تبعید (*)
  • تابوتِ فرتوتِ ناخداعبید

    اگر از آسمان سنگ مي‌باريد، نماز جاشوها قضا نمي‌شد. در هر جا كه جايي براي خم و راست شدن بود، اقامه مي‌بستند و به نماز مي‌ايستادند. بالاي تختگاهي خن مسجدشان شده بود. باری، بعد از نماز صبح، در تاريك روشني لنگر كشيدند و به دريا زدند، از دريا نسيم خنكي مي‌وزيد و هواي سحر، نمدار…ادامه “تابوتِ فرتوتِ ناخداعبید” »

    بیشتر بخوانید: تابوتِ فرتوتِ ناخداعبید
    تابوتِ فرتوتِ ناخداعبید
  • شاخه‌های شکسته

    نقل از «ایستگاه باستیل،»، طرح روی جلد: اَلن نقلی دنیا را بر دیوار هشتی به میخ آویخته‌اند و ما، هر شب زیر طاق کبود‌ و چرک این‌جا، میان خرده شیشه‌ها، بطری‌های شکستة آبجو و نوشابه‌های رنگارنگ،  کاغذ پاره‌ها و ته سیگار و دود و غبار دور خودمان می‌چرخیم و هر از گاهی در برابر این دنیای…ادامه “شاخه‌های شکسته” »

    بیشتر بخوانید: شاخه‌های شکسته
    شاخه‌های شکسته
  • سفر

    سفر، نقل از مجموعه قصه  ایستگاه باستیل «چاپ اول»  روی جلد- اثر ایوب امدادیان  زیر نم نم باران از پی تابوت می‌رفتم. شعلة فانوس‌ها در دامنة تپه سو‌سو می‌زد، بیابان پر از همهمه بود و جغدی در خرابه‌های قبرستان شیون می‌کرد.، زن‌های شاهسون تابوت را زیر تک درخت خشکیدة کنار امامزاده گذاشتند. فانوسی را بر…ادامه “سفر” »

    بیشتر بخوانید: سفر
    سفر
  • همزبان

    نقل از مجموعه قصه ی «ایستگاه باستیل» التفات کردی همولایتی؟ از کسی پروا نداشت، مأمور دولت بود، شلتاق می‌کرد، منم آدم غریب، گفتم: « سرکار، به بابام ناروا نگو، تازه از دنیا رفته» التماس کردم، گفتم:  «سرکار جان، به اینجام نزن، گوش‌هام عیبناکه» انگار با دیوار حرف می‌زنم، باد به گلو انداخته بود و یِکّه…ادامه “همزبان” »

    بیشتر بخوانید: همزبان
    همزبان
  • مصاحبه با رادیو زمانه

      1. آقای محمود دولت آبادی برادر بزرگ شماست. از نظر شخصی و خانوادگی، از همان کودکی، رابطه شما با او چگونه بود؟   برادرم محمود، هفت سال و چند ماه زودتر از من به دنیا آمده‌ و در نوجوانی، اگر اشتباه نکنم، در هفده یا هژده سالگی از ولایت کوچ کرد، چند صباحی در…ادامه “مصاحبه با رادیو زمانه” »

    بیشتر بخوانید: مصاحبه با رادیو زمانه
  • نگاهی به مریم مجدلیه

    رمان “مریم مجدلیه” آخرین اثر حسین دولت‌آبادی است که در سال 1397 توسط انتشارات “مهری” لندن منتشر شده است.داستان، روایتی است تکان‌دهنده با نثری شیوا و حاوی نوآوری‌هایی کم نظیر در ادبیات معاصر فارسی. نویسنده‌ای مرد، حکایت زندگی یک زن را، از زبان و دیدگاه خودِ زن، بیان می‌کند و در این مسیر تابوهایی را…ادامه “نگاهی به مریم مجدلیه” »

    بیشتر بخوانید: نگاهی به مریم مجدلیه
    نگاهی به مریم مجدلیه
  • چاهِ ویل

    گُدار ( سه جلد) فصلی از جلد نخست گدار جنازه ام را بار زدند و از قصر فيروزه بردند، پوست‌ام را چكمة گاري كردند، لاشه‌ام را به قناره كشيدند و از دخمه بيرون رفتند.  نمي‌دانم تا كي در كمركش تاريك چاه مي چرخيدم. نيمه‌ هاي شب به هوش آمدم. از سوزش آتش سيگار به  هوش…ادامه “چاهِ ویل” »

    بیشتر بخوانید: چاهِ ویل
    چاهِ ویل
  • جنایتکاران قابل دفاع و دلسوزی نیستد، حتا اگر جنایتکاران دیگری آن ها را به قتل برسانند

    آسوده بر کنار چو پرگار می‌شدم/ دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت زنده یاد حمید مومنی، (م. بید سرخی)، در جلسه‌ای به شوخی می‌گفت: « من بی طرفم، صد البته بی‌طرفی بی‌شرفی‌ست.». همة کسانی که آن روز عصر به سخنان او گوش می‌دادند، می‌دانستند که حمید بی‌طرف نبود. شاهد: چندی بعد، شنیدم که کسی…ادامه “جنایتکاران قابل دفاع و دلسوزی نیستد، حتا اگر جنایتکاران دیگری آن ها را به قتل برسانند” »

    بیشتر بخوانید: جنایتکاران قابل دفاع و دلسوزی نیستد، حتا اگر جنایتکاران دیگری آن ها را به قتل برسانند
  •  اژدهای کور

    رمان گدار، جلد سوم/ چاپ دوم- نشر مهری فصل «اژدهای کور» هلالِ نزارِ ماه و وزش مداوم باد منجيل و خروش هفت نارون؛ باغ متروک با بادها هم آواز شده بود، اشيا و اشجار جان گرفته بودند و از هر شيئی  صدائی در  می آمد.  خار  و خاشاک  در باد  می چرخيدند  و شاخ  و برگ  درخت ها  سرمست  و صوفيانه پيچ  و تاب می خوردند  و به آهنگ و آواز باد می رقصيدند. قوام دست روی شانه ام گذاشته بود و ماهيچه های گردنم را به نرمی و مهربانی مالش می داد: «اخوی، اخوی» در لحن  و نوازش های  برادرانة او سرزنشی ملايم نهفته بود. کدخدای سابق تمامی ماجرای جوال…ادامه “ اژدهای کور” »

    بیشتر بخوانید:  اژدهای کور
     اژدهای کور
  • تحصیل در شغال‌آباد

    قلعه ی گالپاها- فصل 30 مردم قلعة گالپاها و آبادی‌هایِ دامنة کوه میش، از دو دروازه وارد شهر سبزوار می‌شدند؛ از دروازه نیشابور و دراوزه سبریز و از همان راسته و مغازه‌های اطراف ‌اغلب نسیه و وعدة سرخرمن خرید می‌کردند. برادر بزرگ ما به مغازه‌های سبریز بدهکار شده بود، تا چند سال فقط از دروازه…ادامه “تحصیل در شغال‌آباد” »

    بیشتر بخوانید: تحصیل در شغال‌آباد
    تحصیل در شغال‌آباد
  • بحرِ طویل

    قلعة گالپاها- 29 مردی را که شبانه توی نمد پیچیدند و با‌جیپ لکنتة خرده مالک به بیمارستان دولتی بردند، از طایفه و تبار «گوشی‌ها» و از خویشان نسبی کَرَم کور بود. حُر گویا جنازة مثله شده و نیمه‌ جان او را از معرکه به در برده بود و همراه خرده مالک تا شهر و بیمارستان…ادامه “بحرِ طویل” »

    بیشتر بخوانید: بحرِ طویل
  • کینه‌هایِ کور

    قلعة گالپاها- فصل 28 از ملا‌مندلی شنیده بودم که اگر قتلی در ولایتی رخ می‌داد، مردم آن دیار به نفرین ابدی گرفتار می‌شدند و هرگز روزِ خوش نمی‌دیدند. این اتفاق در قلعة گالپاها افتاد؛ هواداران و رعیّت آن «مردکة کلّه پرگوشت!!» صولت را روی قبرستان کهنة آبادی به طرز فجیعی به‌قتل رساندند. آن روز هوا…ادامه “کینه‌هایِ کور” »

    بیشتر بخوانید: کینه‌هایِ کور
  • شب و شرنگ و شوبازی

    قلعة گالپاها- فصل 27 شرنگ در فرهنگ‌ها به ‌معنای زهر، سّم و هر چیز تلخ آمده بود، گیرم در قلعة گالپاها، شرنگ جشنی بی‌چیز و مردانه بود که نوجوان‌ها و جوان‌ها هر ‌از گاهی در حیاط خاکی خانه‌ای بر ‌پا می‌کردند و شوبازی به نمایشی گفته می‌شد که بی‌شباهت به رو‌حوضی نبود و مطرب‌های شهری،…ادامه “شب و شرنگ و شوبازی” »

    بیشتر بخوانید: شب و شرنگ و شوبازی
    شب و شرنگ و شوبازی
  • کوچِ چلچله‌هایِ خانة ما

    قلعة گالپاها- فصل 26 … من در‌‌آن روزها نفهمیدم چه کسانی کربلائی عبدالرسول دلاک را به کدخدائی انتخاب و یا انتصاب کردند. تا آن‌جا که به‌ یاد دارم، خانة ما دو باره شلوغ شده بود. رعیّت، هواداران دو ارباب‌، صولت و دولت، در سال چند بار با چوب، چماق، چاقو و قداره به جان هم…ادامه “کوچِ چلچله‌هایِ خانة ما” »

    بیشتر بخوانید: کوچِ چلچله‌هایِ خانة ما
  • آدم ‌کلوخیِ میامی

    قلعة گالپاها کارفرماها، ارباب‌‌ها … من در سر‌تاسر عمرم، به اندازة موهای سرم صاحبکار، کارفرما و ارباب داشته‌ام، گیرم از هیچ‌کدام خاطرة خوشی به یاد ندارم، مگر صفدرآقا سایبانی و همسرش سارا. آن زن و شوهر مهربان انگار صاحب فرزندی نشده بودند، یا اگر فرزندی داشته بودند، از دنیا رفته بود و خانة درندشت آن‌ها…ادامه “آدم ‌کلوخیِ میامی” »

    بیشتر بخوانید: آدم ‌کلوخیِ میامی
    آدم ‌کلوخیِ میامی
  • زغال اخته‌یِ ایوانِ کی

    قلعة گالپاها- فصل 24 شاید اگر کربلائی عبدالرسول به ‌یاد وطن نمی‌افتاد و ما را سر راه، به «ایوانِ‌‌کی» نمی‌برد، زیر دست رحمان دماوندی، بلورساز می‌شدم. شاطر شکراللهِ خیرخواه، به همین نیّت ناخن‌ام را در کارخانة بلور سازی بند کرده بود و من فرسنگ‌ها دور از قلعة گالپاها، درس و مشق و مدرسه را از…ادامه “زغال اخته‌یِ ایوانِ کی” »

    بیشتر بخوانید: زغال اخته‌یِ ایوانِ کی
  • روئین تنِ جاّدة ری

    قلعة گالپاها- فصل 23 زن همسایه معتقد بود که در «نجف اشرف» خداوند به خانوادة ما رحمت آورده بود، معجزه شده بود و فرزند دلبند فاطمه از حادثه جان به ‌سلامت برده بود. زن همسایه مصر بود که دستی غیبی مرا در میان زمین و آسمان گرفته بود و از مرگ نجات داده بود. گیرم…ادامه “روئین تنِ جاّدة ری” »

    بیشتر بخوانید: روئین تنِ جاّدة ری
  • بارانِ بهاری و ناودانِ طلا

    قلعه ی گالپاها- فصل 22 چندین سال پیش، با میانه مردی آشنا شدم که از پلیس سیاسی صدام حسین گریخته بود و به کشور فرانسه پناه آورده بود. نام آوارة عراقی قصیم و یا چیزی مشابه آن بود. قصیم درکوفه به دنیا آمده بود؛ در بغداد بزرگ شده بود و مثل من در این گوشة…ادامه “بارانِ بهاری و ناودانِ طلا” »

    بیشتر بخوانید: بارانِ بهاری و ناودانِ طلا
  • رمان مریم مجدلیه، گفتگو با حسین دولت آبادی «نویسنده»

    بیشتر بخوانید: رمان مریم مجدلیه، گفتگو با حسین دولت آبادی «نویسنده»
    رمان مریم مجدلیه، گفتگو با حسین دولت آبادی «نویسنده»
  • رمان مریم مجدلیه، گفتگو با حسین دولت آبادی «نویسنده»

     

    بیشتر بخوانید: رمان مریم مجدلیه، گفتگو با حسین دولت آبادی «نویسنده»
  • ماه مجروح. مجموعه آثار کمال رفعت صفائی گفتگو با حسین دولت آبادی

    بیشتر بخوانید: ماه مجروح. مجموعه آثار کمال رفعت صفائی گفتگو با حسین دولت آبادی
    ماه مجروح. مجموعه آثار کمال رفعت صفائی گفتگو با حسین دولت آبادی
  • باد و بیرق و بیتوته

    قلعه ی گالپاها – فصل21 «یا سیدالشهدا…!» با ناله و استغاثة دردمند میانه مرد شاره دلبری و صدای رگه‌ دار  شاگرد راننده که از زوّار «گنبد نمائی» طلب می‌کرد، از خواب بیدار شده بودم، در جستجوی گنبد و گلدسته و بارگاه به هر سو گردن می‌کشیدم و نمی‌یافتم. اتوبوس زوّار آخر شب به مقصد رسیده…ادامه “باد و بیرق و بیتوته” »

    بیشتر بخوانید: باد و بیرق و بیتوته
    باد و بیرق و بیتوته
  • گذر از جنگل مولا

    قلعه ی گالپاها- فصل 20 سفر دور و دراز آغاز شده بود و معلوم نبود کی به ‌‌پایان می‌رسید. در آغاز راه، مسافرها، همه هیجان‌زده، سرخوش، سر دماغ بودند و همهمه می‌کردند. چاووش، آن آخوند عمامه سفید کنار راننده، دم به دم چاووشی می‌خواند و زوّار به درخواست شاگرد شوفر، پی درپی صلوات می‌فرستادند. مدتی…ادامه “گذر از جنگل مولا” »

    بیشتر بخوانید: گذر از جنگل مولا
  • منزل ششم

    (فصلی از رمان باد سرخ) سوت ممتـد آن قطـار لکنته که از دلِ شبِ تاريک می‌گذرد، به نالة انسانی شباهت دارد که زير شکنجه از درد بی طاقـت شده است. آری، زوزة ممتد قطار همواره درد و رنج انسانی ستمديده را به ذهن صحرا متبادر می‌کند، بغض بيخ گلويش را می‌فشارد و اندوهی عميق به…ادامه “منزل ششم” »

    بیشتر بخوانید: منزل ششم
    منزل ششم
  • سری به نیزه، به خواهر نظاره‌ای دارد (1)

     قلعة گالپاها- فصل 19 سال‌ها پیش از این‌ که گذرم به ‌زندان بیفتد و زمان پشت میله‌ها از حرکت بماند و نفس‌ام ناگهان در سینه‌‌ام گره بخورد، به وجود زمان و به خیره سری و لجاجت آن پی‌‌برده بودم. در سرجالیز، روزهای بلند تابستان تا شب می‌شدند، یک قرن بر من می‌گذشت و جان‌ام به…ادامه “سری به نیزه، به خواهر نظاره‌ای دارد (1)” »

    بیشتر بخوانید: سری به نیزه، به خواهر نظاره‌ای دارد (1)
    سری به نیزه، به خواهر نظاره‌ای دارد (1)
  • رونمائی مجموعه آثارزنده یاد کمال رفعت صفائی در تاریخ 16 06 2019 به کوشش حسین دولت آبادی

    بیشتر بخوانید: رونمائی مجموعه آثارزنده یاد کمال رفعت صفائی در تاریخ 16 06 2019 به کوشش حسین دولت آبادی
    رونمائی مجموعه آثارزنده یاد کمال رفعت صفائی در تاریخ 16 06 2019 به کوشش حسین دولت آبادی
  • رویاهایِ پیش از سفر

    قلعه ی گالپاها- فصل 18 کربلائی عبدالرسول‌ دلاک اگر چند بستی شیرة تریاک می‌کشید و یا اگر یک ماش شیره بالا می‌انداخت، نشئه و سر دماغ می‌شد، با صدای دل‌نشینی آواز می‌خواند و یا با سرخوشی شعری را زیر ‌لب زمزمه می‌کرد. شعرها همیشه به مناسبت بودند و خبر از اتفاقی می‌دادند که در گذشته…ادامه “رویاهایِ پیش از سفر” »

    بیشتر بخوانید: رویاهایِ پیش از سفر
    رویاهایِ پیش از سفر
  • بنشین بر لبِ جوی و گذرِ عمر ببین

    قلعة گالپاها فصل «17»     من چپ دست بودم؛ علی‌حُر، یکبار سر سفره به‌من سیلی زده بود و چکنی با ترکة نمدار انار کف دست‌ام را کبود کرده بود، گیرم سیلی برادر و تنبیه معلم افاقه‌ای ‌نبخشیده بود؛ «چپ ‌دست» باقیمانده بودم و از این گذشته، با پایِ چپ‌ام تُپُق می‌زدم. من هر سال، در…ادامه “بنشین بر لبِ جوی و گذرِ عمر ببین” »

    بیشتر بخوانید: بنشین بر لبِ جوی و گذرِ عمر ببین
    بنشین بر لبِ جوی و گذرِ عمر ببین
  • آفتابِ داغِ تموز و سگ‌هایِ تشنة یزید

    قلعة گالپاها  چند سالی به درازا کشید تا فهمیدم چرا پدرم شب‌ها به علی‌آباد می‌رفت و چرا مادرم هرگز، هرگز به‌سر جالیز نمی‌آمد. آه مادر، مادر! دوری مادر عذاب‌ام می‌داد. روزها دل‌ام برای مادرم تنگ می‌شد، بغض می‌کردم و ساعت‌ها گریه در گلو، بر بام خانه بند چشم به راه مادرم می‌نشستم و به سراب…ادامه “آفتابِ داغِ تموز و سگ‌هایِ تشنة یزید” »

    بیشتر بخوانید: آفتابِ داغِ تموز و سگ‌هایِ تشنة یزید
    آفتابِ داغِ تموز و سگ‌هایِ تشنة یزید
  • خوابگاهِ خاکی و دغدغة مارِ زخمی

    قلعة گالپاها «14» تا سینه از خاک بر‌‌داشتم، تابستان‌ها به سَرِ جالیز و یا سَرِ بندهای پشت‌آو می‌رفتم و شب‌ها با برادرم نورالله، توی خوابگاه، نزدیک «خانه‌بند» می‌خوابیدم. ما هر سال، با خاک نرم تختگاهی درست می‌کردیم؛ دمِ غروب لحاف و تشک کهنه و مندرس‌مان را از خانه بند و از سایه بر می‌داشتیم؛ روی…ادامه “خوابگاهِ خاکی و دغدغة مارِ زخمی” »

    بیشتر بخوانید: خوابگاهِ خاکی و دغدغة مارِ زخمی
    خوابگاهِ خاکی و دغدغة مارِ زخمی
  • گذر از قلعة سیّدها و دیدارِ یاور

     قلعه ی گالپاها «13» سکنة قلعة سیّدها سال‌ها پیش کوچ کرده بودند و آن خانه‌‌های دو اشکوبه متروک مانده بود. سقف اتاق‌ها و دیوارهای طبقة دوم تپیده بود و به مرور مخروبه شده بود، ولی اتاق‌های طبقة همکف آسیبی ندیده بودند و از گزند برف و باران درامان مانده بودند. من تا مدت‌ها از ویرانه‌های…ادامه “گذر از قلعة سیّدها و دیدارِ یاور” »

    بیشتر بخوانید: گذر از قلعة سیّدها و دیدارِ یاور
  • چوولی چِغَر و  بچّه‌هایِ گرگ

    قلعه ی گالپاها «12» خواهرم آخر بهار، در یک روز گرم و آفتابی به دنیا آمد و من در آن روز با چلچراغ، همسر برادر بزرگ‌ام محمدرضا، عروس زیبای کربلائی عبدالرسول آشنا شدم و قهقهة خندة شاد او را هرگز از یاد نبردم: «زن دائی، این چیه به دنیا آوردی؟» من آن روز روی پلّه،…ادامه “چوولی چِغَر و  بچّه‌هایِ گرگ” »

    بیشتر بخوانید: چوولی چِغَر و  بچّه‌هایِ گرگ
    چوولی چِغَر و  بچّه‌هایِ گرگ
  •  این‌جا برقص

      زیباترین شعر حسن حسام، سر پر شور و زندگی شور‌انگیز اوست!  این‌جا برقص اثر تازه‌ی «حسن حسام» شامل سه دفتر شعر است که به گمان من، بر‌اساس جوهر، محتوا و فضای شعرها نامگذاری شده‌اند: دفتر اوّل: زخمه‌ها، دفتر دوم:  شعرهای خیابانی، دفتر سوم: آن سوی پرچین. نام کتاب: «این‌جا برقص» نیز بنا به ادعایِ شاعر،…ادامه “ این‌جا برقص” »

    بیشتر بخوانید:  این‌جا برقص
     این‌جا برقص
  • «مریم مجدلیه»؛ گفت‌وگو با حسین دولت‌آبادی

    بیشتر بخوانید: «مریم مجدلیه»؛ گفت‌وگو با حسین دولت‌آبادی
  • «مریم مجدلیه»؛ گفت‌وگو با حسین دولت‌آبادی

    بیشتر بخوانید: «مریم مجدلیه»؛ گفت‌وگو با حسین دولت‌آبادی
    «مریم مجدلیه»؛ گفت‌وگو با حسین دولت‌آبادی
برگه قبلی
1 … 7 8 9 10 11 … 13
برگه بعدی

کتاب‌ها

  • دارکوب
  • اُلَنگ
  • قلمستان
  • دروان
  • در آنکارا باران می بارد- چاپ سوم
  • Il pleut sur Ankara
  • گدار، دورۀ سه جلدی
  • Marie de Mazdala
  • قلعه یِ ‌گالپاها
  • مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
  • مریم مجدلیّه
  • خون اژدها
  • ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
  • چوبین‌ در « چاپ دوم»
  • باد سرخ « چاپ دوم»
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد دوم
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد اول
  • زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوم
  • زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوم
  • زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اول
  • در آنکارا باران می‌بارد – چاپ دوم
  • چوبین‌ در- چاپ اول
  • باد سرخ ( چاپ دوم)
  • گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوران
  • گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشید
  • گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشید
  • در آنکارا باران مي بارد – چاپ اول
  • ايستگاه باستيل «چاپ اول»
  • آدم سنگی
  • کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی
حسین دولت‌آبادی

گفتار در رسانه‌ها

  • گفتگو با حسین دولت‌آبادی نویسنده داستان‌‌ها و رمان‌های تازه
  • گفتگوی سعید افشار با حسین دولت آبادی نویسنده تبعیدی مقیم پاریس
  • گفتگو با حسین دولت آبادی، نویسندۀ ساکن فرانسه ( قسمت دوم)
  • گفتگو با حسین دولت آبادی، نویسندۀ ساکن فرانسه ( قسمت اول)
  • گفتگوی نیلوفر دهنی با حسین دولت آبادی

Copyright © 2025 حسین دولت‌آبادی.

Powered by PressBook Premium theme