-
تأملی بر سانسور و نمایشگاه کتاب « بدون سانسور»
بیشتر بخوانید: تأملی بر سانسور و نمایشگاه کتاب « بدون سانسور»نمایشگاه کتاب، هر ساله، در همة کشورهای دنیا، از جمله ایران برگزار میشود، ولی آنچه که در آگهی تبلیغاتی « بروشور» نمایشگاه کتاب خارج از ایران (پارسال و امسال 2016 و 2017) توجه همه را جلب میکرد: قید و یا تأکید «بدون سانسور!!» بود. درج این دو کلمه در پی «نمایشگاه کتاب تهران»، و برگزاری…ادامه “تأملی بر سانسور و نمایشگاه کتاب « بدون سانسور»” »
-
نويسندگان خوب داخلي مهاجرت كردند
بیشتر بخوانید: نويسندگان خوب داخلي مهاجرت كردنداین مصاحبه به صورت کتبی انجام گرفته است بسياري نويسندگان خوب داخلي مهاجرت كردند براي رسيدن به دنيايي بهتر و براي راحت تر نوشتن اما به استثناي چند نفر كه تعدادشان از انگشت هاي يك دست هم فراتر نمي رود، ما هيچ فعاليت و اثري از ديگر نويسندگان نمي بينيم شما علت اين كم كاري…ادامه “نويسندگان خوب داخلي مهاجرت كردند” »
-
ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
بیشتر بخوانید: ایستگاه باستیل «چاپ دوم»«ایستگاه باستیل»، بیشک از بهترینهای ادبیات مهاجرت است. این مجموعه شامل هفت داستان کوتاه است که به گفته خود نویسنده در بخش «اشاره» ، بین سالهای هزار و سیصد و پنجاه و چهار تا هزار و سیصد و هفتاد و دو نوشته شده. موضوع اصلی هر هفت داستان، تنهایی، آشفتگی، هجر و دوری و عشقهای…ادامه “ایستگاه باستیل «چاپ دوم»” »
-
تجربه تلخ مهاجرت
بیشتر بخوانید: تجربه تلخ مهاجرتاین یادداشت، نگاهی دارد به مجموعه داستان کوتاه «ایستگاه باستیل» نوشته «حسین دولتآبادی». این مجموعه، نخستین بار در سال هزار و سیصد و هفتاد و سه توسط انتشارات افسانه در سوئد منتشر شد و نشر مهری، برای دومین بار این کتاب را سال گذشته در انگلستان چاپ کرد. (ساناز اقتصادی نبا) این یادداشت، سومین نوشته…ادامه “تجربه تلخ مهاجرت” »
-
موش ها و ريشه ها
بیشتر بخوانید: موش ها و ريشه هافصلی از رمان گُدار، «جلد سوم» فلات ما از بيخ و بن می لرزيد و حوادث با چنان سرعتی اتفّاق می افتاد که نمی توانستم همه را دنبال کنم. گردونة زمان شتاب گرفته بود و مدام از کاروان عقب می ماندم. هر روز روزنامه و مجلة تازه ای متوّلد می شد، هر روز کتاب های تازه ای به بازار می آمد، کتاب هائی که سال ها در ادارة نگارش بايگانی شده بودند و آرزوی خواندن آن ها به دلم مانده بود. ده ها و ده ها کتاب جلد سفيد روی هم تلنبار کرده…ادامه “موش ها و ريشه ها” »
-
زخمیترین گوزن فلات
بیشتر بخوانید: زخمیترین گوزن فلاتبرگ خشکی را بیاد آر/ که در بادها میرود و بگو: تو هرگز بادها را نشناختی/ تو عاشق بادها بودی. به یاد سعید سلطانپورکه، در 31 خرداد 1360 تیرباران شد. منکوب دنیای بیگانه، تنها و مضطرب، در راهروهای پیچاپیچ مترو پرسه میزدم…ادامه “زخمیترین گوزن فلات” »
-
شبح
بیشتر بخوانید: شبحفصلی از « خون اژدها» نریمان انگار «جغد عینکی» را اجیرکرده بود تا روز و شب نزدیک هتل Lutia کشیک میداد و در کوچه پسکوچهها سایهام را دورادور راه میبرد. من تا روز آخر نام، نشان و منظور آن جوانک سمج را نفهمیدم و پی نبردم به چه نیّتی مرا همه جا تعقیب میکرد. خاطر…ادامه “شبح” »
-
چوبین در « چاپ دوم»
بیشتر بخوانید: چوبین در « چاپ دوم»اشاره چند سال پيش از ميان مجموعه ياد داشت هائی که برای اين رمان برداشته بودم، مطلبی زير عنوان چوبيندر تنظيم کردم که به همّت ناصر مهاجر در کتاب زندان چاپ شد. عناصر اصلی آن داستان به شکل و شيوة تازهای در اين رمان ادغام شدند. نيازی به ياد آوری نيست که در انتخاب اسامی آدمها هيچ فرد و يا خانوادة خاصی مورد نظر نويسنده نبوده است و مانند هر رمان ديگری، تشابه احتمالی نام ها تصادفی است. رمان چوبیندر نخستین بار درسال 2011 میلادی در چاپخانة باقر مرتضوی ( آلمان، کلن) با هزینة نویسنده به قول قدما به…ادامه “چوبین در « چاپ دوم»” »
-
خاموشی دریا (1)
بیشتر بخوانید: خاموشی دریا (1)شوکت بارها و بارها مشت به گودی سینهاش کوبیده بود و رو به آسمان نفرینام کرده بود: «الهی لالمونی بگیری دختر!» در آن زمان هنوز دختری نو بالغ بودم و این بیماری لاعلاج را نمیشناختم. سالها بعد که گذرم به زندان و سر و کارم به بازجوها افتاد، اگر چه به آه و نفرین باور…ادامه “خاموشی دریا (1)” »
-
غروبِ ماه در مرداب
بیشتر بخوانید: غروبِ ماه در مردابزمان آرام آرام، بیسر و صدا میگذرد و فراموشی مانند ذرّات گرد و غبار برخاطر آدمی مینشیند. زمان اگرچه زخمهای ناسور جان را درمان نمیکند، ولی فراموشی به مرور زمان، مانند مرهمیآنها را التیام میبخشد. گیرم جراحت جان برخلاف جراحت جسم هرگزکاملاً بهبود نمییابد، هر از گاهی، مانند آتش زیر خاکستر با وزش نرمه بادی…ادامه “غروبِ ماه در مرداب” »
-
غروبِ ماه در مرداب
بیشتر بخوانید: غروبِ ماه در مردابزمان آرام آرام، بیسر و صدا میگذرد و فراموشی مانند ذرّات گرد و غبار بر خاطر آدمی مینشیند. زمان اگر چه زخمهای ناسور جان را درمان نمیکند، ولی فراموشی به مرور زمان، مانند مرهمی آنها را التیام میبخشد. گیرم جراحت جان بر خلاف جراحت جسم هرگز کاملاً بهبود نمییابد، هر از گاهی مانند آتش زیر…ادامه “غروبِ ماه در مرداب” »
-
خبر
بیشتر بخوانید: خبر* خبر فوت ویدا حاجبی را در روزنامه « فیسبوک» خواندم، دست از کار کشیدم و از پشت میزم بر خاستم و مثل هربار توی راهرو باریک و تاریک آپارتمان راه افتادم. در این روزها مدام دنبال بهانه ای میگردم تا طفره بروم و ننویسم و با هزار و یک ترفند توجیه کنم، نه،…ادامه “خبر” »
-
تا دیارِ مردگان
بیشتر بخوانید: تا دیارِ مردگانهمهمهای از راه دور میآمد و من به سقف اتاق خیره شده بودم و در مرزهای رویا، خلسه و خواب پرسه میزدم و نمیفهمیدم چرا مانند قاصدکی در خلاء میچرخیدم، چرا سردرد، سرگیجه و حال تهوع داشتم و همه جا را تیره و تار میدیدم. حادثه در خلاء رخ داده بود، زمان یکدم از حرکت…ادامه “تا دیارِ مردگان” »
-
باد سرخ « چاپ دوم»
بیشتر بخوانید: باد سرخ « چاپ دوم»چند کلمه در بارة رمان « باد سرخ گوش کارمند ادارة ثبت احوال شهرستان که به روستای چشمه نادید آمده، سنگین است و نام سارا را در شناسنامه «صحرا» ثبت میکند. صحرا شخصیّت محوری رمان باد سرخ است و سرنوشت او را زن کور کولی که سالها پیش در ولایت چشمه نادید ساکن شده، پیش بینی کرده…ادامه “باد سرخ « چاپ دوم»” »
-
در تبعید
بیشتر بخوانید: در تبعیدتبعید را سالها بعد از تبعید به زنداناهواز و بعداز انقلاب بهمن در اینگوشة دنیا، در بنبست الکساندر تجربهکردم و سرمای آن هرگز از تنام بیرون نرفت. در روزگار نوجوانی و جوانی، تبعید مرا به یاد جزیرة خارک و آفتاب سوزان وگرمای طاقت فرسا میانداخت و سرمای سیبری به ندرت از خاطرم میگذشت. من…ادامه “در تبعید” »
-
منزل یازدهم
بیشتر بخوانید: منزل یازدهمفصلی از رمان «باد سرخ» کسی در جائی دستگيرة ترمز اضطراری قطار را میکشد. سايش گوشخراش چـرخ های لکوموتيـو روی ريل های زنگ زده. قطار با تکانهای شديدی از حرکت میماند. صحرا به پشت پنجره میدود. بيرون هوا غبـارآلود و تيـره و تار است. اشبـاحی در غبـار سرخ میچرخنـد و قطار با کنـدی حرکـت میکنـد و اشبـاح دور و دورتر میشـوند. صـدای تلق و تلق چرخ هـای…ادامه “منزل یازدهم” »
-
گربه زیر باران
بیشتر بخوانید: گربه زیر بارانآن گلولهای که در آشیانة عقاب به شقیقة نریمان پازندی شلیک کرده بودم، اگر چه او را از مخمصه و دغدغه نجات داده بود، ولی مرا مانند مگسی درتار عنکبوت به دام انداخته بود. باید شبها و روزهای زیادی تنها میماندم، به پرسشهای بازجوها و گفتگوی شبانة میهمانها میاندیشیدم تا سرانجام میفهمیدم که بالِ عقابِ…ادامه “گربه زیر باران” »
-
مرگ در آشیانة عقاب
بیشتر بخوانید: مرگ در آشیانة عقابنریمان پازندی را من کشتم، گیرم قتل او را هرگز گردن نگرفتم. من که با ساده دلی و سادگی، به نیّت جدائی دوستانه و بدرود با نریمان به آشیانة عقاب رفته بودم، با مردی رو به رو شدم که شباهتی به او نداشت، مردی که مسخ شده بود، مردی که «ترک شیرازیاش» را برای حریف…ادامه “مرگ در آشیانة عقاب” »
-
منزل هفتم
بیشتر بخوانید: منزل هفتمصحرا روی سکّو ايستاده است و به رفتن قطار نگاه می کند. قطار آرام آرام از ايستـگاه راه آهن دور می شود و صدای تلق تلق چرخ های لوکوموتيو تا مدّت ها از راه دور به گوش می رسد. تنهائی و زوزة دلخـراش قطـاری که دور می شود. دور و دورتر! صـحرا در آن گوشـة دور افتـادة دنيـا تنها…ادامه “منزل هفتم” »
-
گفتگو با رادیوی بین المللی فرانسه RFI
بیشتر بخوانید: گفتگو با رادیوی بین المللی فرانسه RFIرمان “دارکوب” نوشته حسین دولت آبادی، از سوی انتشارات ناکجا در پاریس منتشر شده است. “طاهر” شخصیت اصلی این رمان، مثل خود نویسنده، همراه با همسر و فرزندانش از ایران خارج شده و در فرانسه در تبعید به سر میبرد.دولت آبادی، در گفتوگو با بخش فارسی رادیو بین المللی فرانسه، با خواندن بخشهایی از رمان…ادامه “گفتگو با رادیوی بین المللی فرانسه RFI” »
-
درياي ديوانه!
بیشتر بخوانید: درياي ديوانه!دريا، سهمگين دريائي كه شباهنگام از آن آتش برميجهد! جمال ميرزا سفرنامه اش را با صداي گرم وگيرائي مي خواند و من چشم هايم را مي بستم ولنجي را در نظر ميآوردم كه بر گردة امواج مرده ميلغزيد وآرام آرام از بندر دورمي شد وما را با خودش مي برد. من و جمال در كنار هم روي عرشة لنج لميده بوديم، تن به نسيم خنك شبانة دريا سپرده بوديم و از آينده حرف ميزديم، آينده! جاشوئي در تاريكي نشسته بود، سيگار مي كشيد و…ادامه “درياي ديوانه!” »
-
رازِ جریدۀ النهار
بیشتر بخوانید: رازِ جریدۀ النهارپاره ای از « خون اژدها» گر تن بدهی، دل ندهی کار خراب است/ چون خوردن نوشابه که در جام شراب است نامه با این شعر آغاز شده بود و امضاء نداشت. با این وجود من از آن واژههای آشنا و تکراری فهمیدم که نریمان خطاب به ترک شیرازیاش نوشته بود و به او توصیة…ادامه “رازِ جریدۀ النهار” »
-
-
-
وادیِ ملخ
بیشتر بخوانید: وادیِ ملخفصل نخست رمان « باد سرخ» قطاری لکنته از خواب صحرا می گذرد. سوت شبانة قطار و صدای تلـق تلـق چرخ های لوکوموتيو در زوزه های باد مکرّر می شود. قطار مانند هزارپائی عظيم و مجروح پيچ و تاب می خورد و آرام آرام از نفس می افتد و در دامنة تپّه از حرکت باز می ماند. خاموشی! صحرا هراسان به هر سو نگاه می کند. کوپه خالی است،…ادامه “وادیِ ملخ” »
-
دانقر
بیشتر بخوانید: دانقردانقر « پاره ای از زندان سکندر» آقای فیّاض ما وقتی عصبانی میشد سر هنرجوها هوار میکشید: «دانقر». چنین کلمهای در زبان ترکی وجود خارجی ندارد. یکبار که فیاض سر دماغ بود معنی دانقر را از او پرسیدیم. گفت: «دانقر هنر آموزیست که بعد از نه سال تعلیم و تربیت، تازه می شود الاغ!»…ادامه “دانقر” »
-
بازیگرانِ نمایشِ بد فرجام
بیشتر بخوانید: بازیگرانِ نمایشِ بد فرجامفصلی از جلد دوم رمان « خونِ اژده» سفر چند روزة پاریس مانند خواب پریشانی بود که تنها پارههائی از آن در خاطرم مانده بود. نریمان دو روز پیش از من برگشته بود، ولی بر خلاف قول و قراری که گذاشته بود، به فرودگاه نیامده بود و حتا خیرالله، رانندة شرکت را نیز نفرستاده بود….ادامه “بازیگرانِ نمایشِ بد فرجام” »
-
سال خروس، فصلی از رمانِ « چوبین در»
بیشتر بخوانید: سال خروس، فصلی از رمانِ « چوبین در»هيچ کسی تا آخر دنيا با خادم سفر نکرد، ربابه را با خودم نبردم و بهترين فرصت های زندگی ام را از کف دادم. از شهر ابوالفضل بيهقی به حجرة حاج حاتم حلوائی تلفن زدم تا از سالار خبر بگيرم و او را در جريان بگذارم. از بخت بد داورگوشی را بر داشت و به خشکی پرسيد: «کجائی؟» جواب ندادم و تا غروب توی شهر پرسه زدم و شب برگشتم. گيرم در سرتاسر راه، داور از گوشه وکنار ذهنم سرک می کشيد و نگاه پرسای اختر و خيال خوش ربابه با من سفر مـی کردند. تندر به خاک افتاده بود و من دور از صحنة مبارزه،…ادامه “سال خروس، فصلی از رمانِ « چوبین در»” »
-
سال خروس
بیشتر بخوانید: سال خروسفصلی از رمانِ « چوبین در» يچ کسی تا آخر دنيا با خادم سفر نکرد، ربابه را با خودم نبردم و بهترين فرصت های زندگی ام را از کف دادم. از شهر ابوالفضل بيهقی به حجرة حاج حاتم حلوائی تلفن زدم تا از سالار خبر بگيرم و او را در جريان بگذارم. از بخت بد داورگوشی را بر داشت و به خشکی پرسيد: «کجائی؟» جواب ندادم و تا غروب توی شهر پرسه زدم و شب برگشتم. گيرم در سرتاسر راه، داور از گوشه وکنار ذهنم سرک می کشيد و نگاه پرسای اختر و خيال خوش ربابه با من سفر مـی کردند. تندر به خاک افتاده…ادامه “سال خروس” »
-
پیشداوری
بیشتر بخوانید: پیشداوریاز دفترچه یادداشت در ایستگاه «گار دو لیون»، چهار جوان سیه چرده، با سر و موی ژولیده، آشفته حال و هراسان، هایهوی کنان، صندوق عقب تاکسیام را باز کردند، دو نفر از سمت چپ و راست سوار شدند و دو نفر دیگر بار و بنه و بقچههای رنگارنگ را یکی یکی توی صندوق انداختند. گره بقچه…ادامه “پیشداوری” »
-
هم نشین خزر
بیشتر بخوانید: هم نشین خزرفصلی از « خون اژدها» هستی هر انسانی مانند کائنات مهآلود و بیانتها است، آدمی هنوز به آن چه که در ژرفاها و در زوایای وجودش نهفته است، آگاهی ندارد. این شناخت در موقعیّتهای ناگوار و در شرایط و وضعیّت دشوار به مرور زمان کم و بیش حاصل میشود. من اگر از آن چهار دیواری…ادامه “هم نشین خزر” »
-
دارکوب
بیشتر بخوانید: دارکوباین کتاب را میتوانید از ناکجا بخرید از آن شهر بزککرده بیزار شده بود و دیگر مانند روزهای اوّل به هیچ چیزی با شیفتگی و حیرت خیره نگاه نمیکرد. آثار با شکوه باستانی، معجزة معماری، زرق و برق چشمگیر ویترینها، نمای زیبای ساختمانها، آنهمه رنگ و روغن و نور و موسیقی پرده بر واقعیّت تلخی…ادامه “دارکوب” »
-
درباره «کبودان» – حسین دولت آبادی
بیشتر بخوانید: درباره «کبودان» – حسین دولت آبادیکبودان پس از دو سال انتظار در چاپخانه، در اوایل سال ۱۳۵۷، در آن روزهای پر تب و تاب انقلاب بهمن، باکتابهائی که سالها در انبار انتشاراتیها و پشت دروازة سانسور مانده بودند، به بازار آمد و در زیر خروارها کتاب «جلد سفید» و دهها روزنامه و مجلة نو بنیاد و و … گم و…ادامه “درباره «کبودان» – حسین دولت آبادی” »
-
کبودان «چاپ دوم» – جلد دوم
بیشتر بخوانید: کبودان «چاپ دوم» – جلد دومکبودان داستان زندگی و شرح شور بختی خيل کارگرانی است که در آرزو و جستجوی کار و نان ( هرکاری) از همه جای ايران به سوی بندر عباس و جزاير جنوب سرازير شده اند. دريا، لنج ها، بندرها وجزيره ها بستر و زمينة رمان را می سازند و مردم بومی جزاير و بنادر و ناخداها، جاشوها، نظامی ها، «چتربازها»، فواحش و کارگرهای فصلی و … بازيگران اصلی اين…ادامه “کبودان «چاپ دوم» – جلد دوم” »
-
کبودان «چاپ دوم» – جلد اول
بیشتر بخوانید: کبودان «چاپ دوم» – جلد اولکبودان داستان زندگی و شرح شور بختی خيل کارگرانی است که در آرزو و جستجوی کار و نان ( هرکاری) از همه جای ايران به سوی بندر عباس و جزاير جنوب سرازير شده اند. دريا، لنج ها، بندرها وجزيره ها بستر و زمينة رمان را می سازند و مردم بومی جزاير و بنادر و ناخداها، جاشوها، نظامی ها، «چتربازها»، فواحش و کارگرهای فصلی و … بازيگران اصلی اين…ادامه “کبودان «چاپ دوم» – جلد اول” »
-
زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوم
بیشتر بخوانید: زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوماین کتاب را میتوانید از ناکجا بخرید «شهاب برهان: بعد از خواندن رمان «زندان سکندر»، جای تردیدی نمیماند که اثر تازه حسین دولت آبادی شاهکار وی و گواه اوج توانائی هنری و ادبی اوست. این اثر، رمان است، اما قصه و فسانه نیست؛ پرداختی خلاقانه و شیوا از زندگی هائی است که برای حسین دولت…ادامه “زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوم” »
-
زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوم
بیشتر بخوانید: زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوماین کتاب را میتوانید از ناکجا بخرید «انسان تبعیدی و مهاجر، به همهچیز و حتا به لحن کلام میزبان و طرز نگاه او حساس و بدبین است، انسان تبعیدی و مهاجر انگار بر سر سفره بیگانه نشسته است و دستش به سختی به سفره دراز میشود، مدام از گوشه چشم صاحبخانه را میپاید و لقمه…ادامه “زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوم” »
-
زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اول
بیشتر بخوانید: زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اولاین کتاب را میتوانید از ناکجا بخرید «- ای کاش گرگ، اللهوردی رو خورده بود، ای کاش توی برف و سرما سقط شده بود و ما رو این همه عذاب نمیداد. افسانه گرگ و شب سرد برفی و سگ جانی پدربزرگ را بارها از زبان آنا شنیده بودم، ولی به سختی باور میکردم. – اگه…ادامه “زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اول” »
-
در آنکارا باران میبارد – چاپ دوم
بیشتر بخوانید: در آنکارا باران میبارد – چاپ دومپاره ای از متن رمان … روزی که قاصدک از استانبول برگشت و خبر آورد، با خودم گفتم تمام شد، همه چیز به آخر رسید. آخرین امیدم، تنها رشتهای که هنوز مرا به زندگی پیوند میزد، بریده بود و من احساس میکردم مانند قاصدکی در خلاء سرگردان ماندهام و سردر گم، دور خودم میچرخم. گيج و منگ شده بودم، سرگشته و بی خود، در کوچه پس کوچههای آنکارا پرسه میزدم و هر بارکه باران تند تر میشد در…ادامه “در آنکارا باران میبارد – چاپ دوم” »
-
چوبین در- چاپ اول
بیشتر بخوانید: چوبین در- چاپ اولاین کتاب را میتوانید از ناکجا بخرید آخر سال سگ بود که خبر خسوف نابهنگام ماه و شایعهی شبح خرس و صداها در سرتاسر منطقهی چوبیندر پیچید…