Skip to content
  • Facebook
  • Contact
  • RSS
  • de
  • en
  • fr
  • fa

حسین دولت‌آبادی

  • خانه
  • کتاب
  • مقاله
  • نامه
  • یادداشت
  • گفتار
  • زندگی نامه
  • باد و بیرق و بیتوته

    قلعه ی گالپاها – فصل21 «یا سیدالشهدا…!» با ناله و استغاثة دردمند میانه مرد شاره دلبری و صدای رگه‌ دار  شاگرد راننده که از زوّار «گنبد نمائی» طلب می‌کرد، از خواب بیدار شده بودم، در جستجوی گنبد و گلدسته و بارگاه به هر سو گردن می‌کشیدم و نمی‌یافتم. اتوبوس زوّار آخر شب به مقصد رسیده…ادامه “باد و بیرق و بیتوته” »

    بیشتر بخوانید: باد و بیرق و بیتوته
    باد و بیرق و بیتوته
  • گذر از جنگل مولا

    قلعه ی گالپاها- فصل 20 سفر دور و دراز آغاز شده بود و معلوم نبود کی به ‌‌پایان می‌رسید. در آغاز راه، مسافرها، همه هیجان‌زده، سرخوش، سر دماغ بودند و همهمه می‌کردند. چاووش، آن آخوند عمامه سفید کنار راننده، دم به دم چاووشی می‌خواند و زوّار به درخواست شاگرد شوفر، پی درپی صلوات می‌فرستادند. مدتی…ادامه “گذر از جنگل مولا” »

    بیشتر بخوانید: گذر از جنگل مولا
  • منزل ششم

    (فصلی از رمان باد سرخ) سوت ممتـد آن قطـار لکنته که از دلِ شبِ تاريک می‌گذرد، به نالة انسانی شباهت دارد که زير شکنجه از درد بی طاقـت شده است. آری، زوزة ممتد قطار همواره درد و رنج انسانی ستمديده را به ذهن صحرا متبادر می‌کند، بغض بيخ گلويش را می‌فشارد و اندوهی عميق به…ادامه “منزل ششم” »

    بیشتر بخوانید: منزل ششم
    منزل ششم
  • سری به نیزه، به خواهر نظاره‌ای دارد (1)

     قلعة گالپاها- فصل 19 سال‌ها پیش از این‌ که گذرم به ‌زندان بیفتد و زمان پشت میله‌ها از حرکت بماند و نفس‌ام ناگهان در سینه‌‌ام گره بخورد، به وجود زمان و به خیره سری و لجاجت آن پی‌‌برده بودم. در سرجالیز، روزهای بلند تابستان تا شب می‌شدند، یک قرن بر من می‌گذشت و جان‌ام به…ادامه “سری به نیزه، به خواهر نظاره‌ای دارد (1)” »

    بیشتر بخوانید: سری به نیزه، به خواهر نظاره‌ای دارد (1)
    سری به نیزه، به خواهر نظاره‌ای دارد (1)
  • رونمائی مجموعه آثارزنده یاد کمال رفعت صفائی در تاریخ 16 06 2019 به کوشش حسین دولت آبادی

    بیشتر بخوانید: رونمائی مجموعه آثارزنده یاد کمال رفعت صفائی در تاریخ 16 06 2019 به کوشش حسین دولت آبادی
    رونمائی مجموعه آثارزنده یاد کمال رفعت صفائی در تاریخ 16 06 2019 به کوشش حسین دولت آبادی
  • رویاهایِ پیش از سفر

    قلعه ی گالپاها- فصل 18 کربلائی عبدالرسول‌ دلاک اگر چند بستی شیرة تریاک می‌کشید و یا اگر یک ماش شیره بالا می‌انداخت، نشئه و سر دماغ می‌شد، با صدای دل‌نشینی آواز می‌خواند و یا با سرخوشی شعری را زیر ‌لب زمزمه می‌کرد. شعرها همیشه به مناسبت بودند و خبر از اتفاقی می‌دادند که در گذشته…ادامه “رویاهایِ پیش از سفر” »

    بیشتر بخوانید: رویاهایِ پیش از سفر
    رویاهایِ پیش از سفر
  • بنشین بر لبِ جوی و گذرِ عمر ببین

    قلعة گالپاها فصل «17»     من چپ دست بودم؛ علی‌حُر، یکبار سر سفره به‌من سیلی زده بود و چکنی با ترکة نمدار انار کف دست‌ام را کبود کرده بود، گیرم سیلی برادر و تنبیه معلم افاقه‌ای ‌نبخشیده بود؛ «چپ ‌دست» باقیمانده بودم و از این گذشته، با پایِ چپ‌ام تُپُق می‌زدم. من هر سال، در…ادامه “بنشین بر لبِ جوی و گذرِ عمر ببین” »

    بیشتر بخوانید: بنشین بر لبِ جوی و گذرِ عمر ببین
    بنشین بر لبِ جوی و گذرِ عمر ببین
  • لوکِ مست و حُر دلاور

    فصلی از «قلعه یِ گالپاها» علی‌حُر، چندی پیش لوکِ سیاهرنگی از طاهر شتردار خریده بود و چون شترخوان نداشت، حیوان را به‌ خانة ما آورده بود و در خرابة گوشة حیاط رها کرده بود. لوکِ حُرّ دلاور مست شده بود، هر روز صبح زود جلو پلّه‌هایِ هشتی می‌ایستاد؛ بد‌مستی می‌کرد، عربده می‌کشید و مانع عبور…ادامه “لوکِ مست و حُر دلاور” »

    بیشتر بخوانید: لوکِ مست و حُر دلاور
    لوکِ مست و حُر دلاور
  • آفتابِ داغِ تموز و سگ‌هایِ تشنة یزید

    قلعة گالپاها  چند سالی به درازا کشید تا فهمیدم چرا پدرم شب‌ها به علی‌آباد می‌رفت و چرا مادرم هرگز، هرگز به‌سر جالیز نمی‌آمد. آه مادر، مادر! دوری مادر عذاب‌ام می‌داد. روزها دل‌ام برای مادرم تنگ می‌شد، بغض می‌کردم و ساعت‌ها گریه در گلو، بر بام خانه بند چشم به راه مادرم می‌نشستم و به سراب…ادامه “آفتابِ داغِ تموز و سگ‌هایِ تشنة یزید” »

    بیشتر بخوانید: آفتابِ داغِ تموز و سگ‌هایِ تشنة یزید
    آفتابِ داغِ تموز و سگ‌هایِ تشنة یزید
  • خوابگاهِ خاکی و دغدغة مارِ زخمی

    قلعة گالپاها «14» تا سینه از خاک بر‌‌داشتم، تابستان‌ها به سَرِ جالیز و یا سَرِ بندهای پشت‌آو می‌رفتم و شب‌ها با برادرم نورالله، توی خوابگاه، نزدیک «خانه‌بند» می‌خوابیدم. ما هر سال، با خاک نرم تختگاهی درست می‌کردیم؛ دمِ غروب لحاف و تشک کهنه و مندرس‌مان را از خانه بند و از سایه بر می‌داشتیم؛ روی…ادامه “خوابگاهِ خاکی و دغدغة مارِ زخمی” »

    بیشتر بخوانید: خوابگاهِ خاکی و دغدغة مارِ زخمی
    خوابگاهِ خاکی و دغدغة مارِ زخمی
  • گذر از قلعة سیّدها و دیدارِ یاور

     قلعه ی گالپاها «13» سکنة قلعة سیّدها سال‌ها پیش کوچ کرده بودند و آن خانه‌‌های دو اشکوبه متروک مانده بود. سقف اتاق‌ها و دیوارهای طبقة دوم تپیده بود و به مرور مخروبه شده بود، ولی اتاق‌های طبقة همکف آسیبی ندیده بودند و از گزند برف و باران درامان مانده بودند. من تا مدت‌ها از ویرانه‌های…ادامه “گذر از قلعة سیّدها و دیدارِ یاور” »

    بیشتر بخوانید: گذر از قلعة سیّدها و دیدارِ یاور
  • چوولی چِغَر و  بچّه‌هایِ گرگ

    قلعه ی گالپاها «12» خواهرم آخر بهار، در یک روز گرم و آفتابی به دنیا آمد و من در آن روز با چلچراغ، همسر برادر بزرگ‌ام محمدرضا، عروس زیبای کربلائی عبدالرسول آشنا شدم و قهقهة خندة شاد او را هرگز از یاد نبردم: «زن دائی، این چیه به دنیا آوردی؟» من آن روز روی پلّه،…ادامه “چوولی چِغَر و  بچّه‌هایِ گرگ” »

    بیشتر بخوانید: چوولی چِغَر و  بچّه‌هایِ گرگ
    چوولی چِغَر و  بچّه‌هایِ گرگ
  •  این‌جا برقص

      زیباترین شعر حسن حسام، سر پر شور و زندگی شور‌انگیز اوست!  این‌جا برقص اثر تازه‌ی «حسن حسام» شامل سه دفتر شعر است که به گمان من، بر‌اساس جوهر، محتوا و فضای شعرها نامگذاری شده‌اند: دفتر اوّل: زخمه‌ها، دفتر دوم:  شعرهای خیابانی، دفتر سوم: آن سوی پرچین. نام کتاب: «این‌جا برقص» نیز بنا به ادعایِ شاعر،…ادامه “ این‌جا برقص” »

    بیشتر بخوانید:  این‌جا برقص
     این‌جا برقص
  • «مریم مجدلیه»؛ گفت‌وگو با حسین دولت‌آبادی

    بیشتر بخوانید: «مریم مجدلیه»؛ گفت‌وگو با حسین دولت‌آبادی
  • «مریم مجدلیه»؛ گفت‌وگو با حسین دولت‌آبادی

    بیشتر بخوانید: «مریم مجدلیه»؛ گفت‌وگو با حسین دولت‌آبادی
    «مریم مجدلیه»؛ گفت‌وگو با حسین دولت‌آبادی
  • کهکشانِ سرخ و وَلوِلة ستاره‌ها

    قلعه ی گالپاها «11» ارباب‌های قلعة گالپاها از مدت‌ها پیش به شهر کوچ کرده بودند و خانه‌های درندشت آن‌ها واگذار شده بود. ارباب‌های قلعه در مقام مقایسه با ملاکین بزرگ ایران که هر‌کدام چندین و چند پارچه آبادی داشتند، خرده مالک به‌ حساب می‌آمدند. با این‌همه، در آن ولایت به کسانی خرده مالک می‌گفتند که…ادامه “کهکشانِ سرخ و وَلوِلة ستاره‌ها” »

    بیشتر بخوانید: کهکشانِ سرخ و وَلوِلة ستاره‌ها
  • گوساله به بویِ سبزه می‌گردد باز

    قلعه ی گالپاها «2» قلعه روز به‌روز در چشم من بزرگ‌تر می‌شد و جای بیشتری توی ذهن‌ام باز می‌کرد. همسایه‌های ما به مرور از تاریکی و ابهام به‌در می‌آمدند و هر کدام نام و نشانی می‌یافتند و اسم‌ها، شکل، شمایل و قیافه‌ها و رفتار آدم‌ها کم کم در خاطرم نقش می‌بست تا سال‌ها بعد، در…ادامه “گوساله به بویِ سبزه می‌گردد باز” »

    بیشتر بخوانید: گوساله به بویِ سبزه می‌گردد باز
  • روز آخر

     روز آخر سنگ‌از سرما می‌ترکید، بوی ‌مرگ و سایة مرگ همه جا با ما بود، با بوی دود در هوایِ یخ زده می‌چرخید، همه‌ جا احساس می‌شد و من ‌آن را حتا در نگاه چند نفر ‌آشنائی که در پناه دیوار سنگی قبرستان، چشم به راه نعش‌کش سیاه ایستاده بودند می‌دیدم. مرگ هر دم در…ادامه “روز آخر” »

    بیشتر بخوانید: روز آخر
    روز آخر
  • در بندر کویر، دیمی بزرگ ‌شدم

    قلعه ی گالپاها «3» در آن دیار، بذر دیم را به امید پروردگار روی زمین می‌پاشیدند و چند ماهی دل به آن خوش می‌کردند. رشد گندم و جو یا خربزه و هندوانة دیم بستگی به سال داشت. اگر آسمان حاشیة کویر کَرَم می‌کرد و زمستان برف و بهار باران می‌بارید، گندم یا جو سر از…ادامه “در بندر کویر، دیمی بزرگ ‌شدم” »

    بیشتر بخوانید: در بندر کویر، دیمی بزرگ ‌شدم
    در بندر کویر، دیمی بزرگ ‌شدم
  • نخ شور، نخ شیرین، خَرِ اربابی

    قلعه ی گالپاها «10» … به باور مادرم، اگر کربلائی عبدالرسول تارک‌الصلات نبود؛ اگر از خدا رو بر‌نگردانده بود، اگر مثل همة مردم نماز می‌خواند، لابد صبح زود از خواب بیدار می‌شد، دو رکعت واجب را به ‌جا می‌آورد و بعد، سر فرصت به‌‌‌ کارهایش می‌رسید. مادرم انگار متوجه نشده بود که کربلائی از آن‌جا…ادامه “نخ شور، نخ شیرین، خَرِ اربابی” »

    بیشتر بخوانید: نخ شور، نخ شیرین، خَرِ اربابی
    نخ شور، نخ شیرین، خَرِ اربابی
  • لیک لیکی و شب‌هایِ بلندِ زمستان.

    قلعه ی گالپاها «9»  اگر زن احمد‌آقا، تختِ مَشک، را نادیده بگیرم و بگذرم و از حوریة ناز دار، با عشوه و کرشمة ته کوچة بن بست، چشم بپوشم، همة زن‌هائی که من تا آن‌روز دیده و شناخته بودم، همدوش مردها کار می‌کردند.مادرم اگر چه مانند زن‌های همسایه و سایر زن‌های زحمتکش رعیّت، به دشت…ادامه “لیک لیکی و شب‌هایِ بلندِ زمستان.” »

    بیشتر بخوانید: لیک لیکی و شب‌هایِ بلندِ زمستان.
  • دیدار و گفتگو حسین دولت آبادی و آقای جلال علوی نیا

    بیشتر بخوانید: دیدار و گفتگو حسین دولت آبادی و آقای جلال علوی نیا
  • گفتگو با رادیو همبستگی

    بیشتر بخوانید: گفتگو با رادیو همبستگی
  • مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی

     هنر همیشه، هنر مردمانی خاص در مرحلة مشخصی از تحوّل تاریخی است «بلینسکی» کمال رفعت صفائی، یکی از چهره‌های درخشان شعر معاصر ایران در آغاز جوانی و در اوج شکوفائی، در انزوایِ تبعید، در اتاقکی پر از دارو و دلتنگی، با درد و رنجی مداوم و جانکاه، آرام آرام تکیده و تکیده‌تر شد و پس…ادامه “مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی” »

    بیشتر بخوانید: مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
    مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
  • دیزباد، بازی با دم شیر

    قلعة گالپاها «8» خانه کربلائی عبدالرسول دلاک نمونة خانه‌هایِ حاشیة کویر بود، با آن بادگیر بلند و سردخانه، اتاق نشیمن، شاه نشین، هشتی و قهوه‌خانه که بین اتاق نشیمن و شاه نشین واقع شده بود و این‌همه نزدیک به‌ یک متر از‌کف حیاط کرسی داشت. مطبخِ خانه را کنار دالانی ساخته بودند که در انتها، در…ادامه “دیزباد، بازی با دم شیر” »

    بیشتر بخوانید: دیزباد، بازی با دم شیر
  • کمال رفعت صفائی

    مقدمه

    بیشتر بخوانید: کمال رفعت صفائی
    کمال رفعت صفائی
  • شاخ بزُ بر کمر من، به خیال خنجر من

    قلعه ی گالپاها «7» شعرها و افسانه‌ها مانند سنگ نوشته‌های قدیمی و تاریخی بر لوح حافظه‌ام حک می‌شدند تا در بزرگسالی، در موقعیّت‌های باریک و مشابه به یاد دلاک تیزهوش می‌افتادم، شعری از خاطرم می‌گذشت، یا صحنه‌ای در منظرم جان می‌گرفت و تا سال‌های دور، تا قلعة گالپاها، تا دخمة فاطمه بیگم می‌رفتم و یا…ادامه “شاخ بزُ بر کمر من، به خیال خنجر من” »

    بیشتر بخوانید: شاخ بزُ بر کمر من، به خیال خنجر من
  • طوطیان شکر شکن ملاّ چروی

    قلعه ی گالپاها «6» ماجرای زنبور و معاملة مرد غریبه، داستانِ طنزآمیزی بود که من از زبان زن علی‌سیرضا شنیدم و تا سال‌های سال فراموش نکردم. شاید راز ماندگاری قصّه، در انسجام، اختصار و طنزی بود که با مهارت و ظرافت در تار و پود آن تنیده شده بود. شاید راز ماندگاری آن قصه در…ادامه “طوطیان شکر شکن ملاّ چروی” »

    بیشتر بخوانید: طوطیان شکر شکن ملاّ چروی
  • میراث ماندگار

    قلعه ی گالپاها «5» جشن ختنه سوری من ساده برگزار شد و تا آن‌جا که به یاد دارم، شور و شوق زیادی بر نیانگیخت. استاد کربلائی عبدالرسول اگر چه مدام تکرار می‌کرد که برایِ پولِ مردم کیسه ندوخته بود و با آن شاهی صناری که به این مناسبت جمع شده بود، تغییری در زندگی ما…ادامه “میراث ماندگار” »

    بیشتر بخوانید: میراث ماندگار
  • ز آب خُرد ماهی خُرد خیزد

    قلعه ی گالپاها (4) نور چراغ پیه سوز به سختی صحن گرد حمام را روشن می‌کرد و مردها در بخار مانند اشباح به نظر می‌رسیدند. اشباح و هراس! من در این حمام با هراس آشنا شدم و ترس را در زوایای تاریک و پر ابهام صحن آن شناختم. از مادرم و همسایه‌ها شنیده بودم که…ادامه “ز آب خُرد ماهی خُرد خیزد” »

    بیشتر بخوانید: ز آب خُرد ماهی خُرد خیزد
    ز آب خُرد ماهی خُرد خیزد
  • مریم مجدلیّه

    ناشر: نشر مهری، انگلیس Mehri Publication <info@mehripublication.com فصلی از رمان مریم مجدلیه من در صف تظاهرات و در عزاخانه بزرگ شدم زندگی و زمانه سراسر سیاه و عزادری بود و من در صف تظاهرات و عزاخانه بزرگ می‌شدم و دلخوشی‌ام این بود که هر از‌‌ گاهی عکس‌ام را توی روزنامه‌ها می‌دیدم و به همسایه‌‌ها نشان…ادامه “مریم مجدلیّه” »

    بیشتر بخوانید: مریم مجدلیّه
    مریم مجدلیّه
  • مریم مَجدَلیّه

    از کجا به کجا رسیده بودم. پاره ای از رمان  « مریم مجدلیه» از کجا به کجا رسیده بودم؟ چرا آن‌همه از همه نفرت داشتم، چرا دنیا ناگهان تنگ، تاریک و خفقان‌آور شده بود و چرا نمی‌توانستم به‌راحتی نفس بکشم، چرا از جوانک پرسیده بودم: جا داری؟! من که فاحشه نبودم،  انتقام؟ قرار بود از…ادامه “مریم مَجدَلیّه” »

    بیشتر بخوانید: مریم مَجدَلیّه
    مریم مَجدَلیّه
  • روز پنجاه هزار سال

              بگذار‌‌ جُل و پَلاسم را از قصرفيروزه بردارم و پاي چراغ هاي زنبوري بنشينم و دو باره از اوّل شروع كنم. دوران تازه اي را از سر گذرانده بودم. دوراني كه مانند روز محشر پنجاه هزار سال طول كشيده بود. هاجركلانتر مي گفت: معراج، روز قيامت، روز پنجاه هزار سال است. مي گفت روز محشر…ادامه “روز پنجاه هزار سال” »

    بیشتر بخوانید: روز پنجاه هزار سال
  • روزِ پنجاه هزار سال

            فصلی از جلدِ دومِ رمانِ «گُدار»   بگذار‌‌ جُل و پَلاسم را از قصرفيروزه بردارم و پاي چراغ هاي زنبوري بنشينم و دو باره از اوّل شروع كنم. دوران تازه اي را از سر گذرانده بودم. دوراني كه مانند روز محشر پنجاه هزار سال طول كشيده بود. هاجركلانتر مي گفت: معراج، روز قيامت، روز پنجاه…ادامه “روزِ پنجاه هزار سال” »

    بیشتر بخوانید: روزِ پنجاه هزار سال
    روزِ پنجاه هزار سال
  • رو خوانی کتاب ایستگاه باستیل – حسین دولت‌آبادی

    بیشتر بخوانید: رو خوانی کتاب ایستگاه باستیل – حسین دولت‌آبادی
  • رو خوانی کتاب ایستگاه باستیل – حسین دولت‌آبادی

    بیشتر بخوانید: رو خوانی کتاب ایستگاه باستیل – حسین دولت‌آبادی
  • خوان هفتم

    فصلی از رمان گدار ( جلد سوم)   تا به ولايت آنکارا برسم  و به رازِ شباهتِ مرغکِ مينا و فلک پي ببرم و رمز « گل مينا!» را کشف کنم، هفت سال  به درازا كشيد. هفت سال بعداز اعدام صابر نقره فام، نويسندة ميانه سال مهمانخانه پرده از رازها برداشت و سردار سرخ پوست را حيران به جا گذاشت. نويسنده را گويا جمال به استقبال ما فرستاده بود و خودش رو پنهان کرده بود. نويسندة مهمانخانه، به بهانة بيماری «آقای ايّوب…ادامه “خوان هفتم” »

    بیشتر بخوانید: خوان هفتم
    خوان هفتم
  • ادبیات تبعید: “خون اژدها” تازه‌ترین رمان حسین دولت‌آبادی

    کتاب “خون اژدها” تازه‌ترین رمان حسین دولت‌آبادی، نویسنده ایرانی ساکن پاریس از سوی نشر مهری در سال 2018 منتشر شده است. حسین دولت‌آبادی در گفت‌ وگو با بخش فارسی رادیو بین‌المللی فرانسه با خواندن بخش‌هایی از این رمان درباره چگونگی نوشتن آن توضیح می‌دهد. حسین دولت آبادی  سال ۱۹۸۹ میلادی به عضویت کانون نویسندگان ایران…ادامه “ادبیات تبعید: “خون اژدها” تازه‌ترین رمان حسین دولت‌آبادی” »

    بیشتر بخوانید: ادبیات تبعید: “خون اژدها” تازه‌ترین رمان حسین دولت‌آبادی
    ادبیات تبعید: “خون اژدها” تازه‌ترین رمان حسین دولت‌آبادی
  • دیدار، حسین دولت‌آبادی

    بیشتر بخوانید: دیدار، حسین دولت‌آبادی
  • دیدار، حسین دولت‌آبادی

    بیشتر بخوانید: دیدار، حسین دولت‌آبادی
برگه قبلی
1 … 7 8 9 10 11 … 13
برگه بعدی

کتاب‌ها

  • اُلَنگ
  • قلمستان
  • دروان
  • در آنکارا باران می بارد- چاپ سوم
  • Il pleut sur Ankara
  • گدار، دورۀ سه جلدی
  • Marie de Mazdala
  • قلعه یِ ‌گالپاها
  • مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
  • مریم مجدلیّه
  • خون اژدها
  • ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
  • چوبین‌ در « چاپ دوم»
  • باد سرخ « چاپ دوم»
  • دارکوب
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد دوم
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد اول
  • زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوم
  • زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوم
  • زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اول
  • در آنکارا باران می‌بارد – چاپ دوم
  • چوبین‌ در- چاپ اول
  • باد سرخ ( چاپ دوم)
  • گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوران
  • گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشید
  • گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشید
  • در آنکارا باران مي بارد – چاپ اول
  • ايستگاه باستيل «چاپ اول»
  • آدم سنگی
  • کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی
حسین دولت‌آبادی

گفتار در رسانه‌ها

  • خاطرات منتشر نشدۀ محمود دولت آبادی و برادرش حسین
  • گفتگوی نیلوفر دهنی با حسین دولت آبادی
  • هم‌اندیشی چپ٫ هنر و ادبیات -۲: گفت‌وگو با اسد سیف و حسین دولت‌آبادی درباره هنر اعتراضی و قتل حکومتی، خرداد ۱۴۰۳
  • در آنکارا باران می‌بارد – ۲۵ آوریل ۲۰۲۴ – پاریس ۱۳
  • گفتگوی کوتاه با آقای علیرضاجلیلی درباره ی دوران

Copyright © 2025 حسین دولت‌آبادی.

Powered by PressBook Premium theme