Skip to content
  • Facebook
  • Contact
  • RSS
  • de
  • en
  • fr
  • fa

حسین دولت‌آبادی

  • خانه
  • کتاب
  • مقاله
  • نامه
  • یادداشت
  • گفتار
  • زندگی نامه
  • روز آخر

     روز آخر سنگ‌از سرما می‌ترکید، بوی ‌مرگ و سایة مرگ همه جا با ما بود، با بوی دود در هوایِ یخ زده می‌چرخید، همه‌ جا احساس می‌شد و من ‌آن را حتا در نگاه چند نفر ‌آشنائی که در پناه دیوار سنگی قبرستان، چشم به راه نعش‌کش سیاه ایستاده بودند می‌دیدم. مرگ هر دم در…ادامه “روز آخر” »

    بیشتر بخوانید: روز آخر
    روز آخر
  • در بندر کویر، دیمی بزرگ ‌شدم

    قلعه ی گالپاها «3» در آن دیار، بذر دیم را به امید پروردگار روی زمین می‌پاشیدند و چند ماهی دل به آن خوش می‌کردند. رشد گندم و جو یا خربزه و هندوانة دیم بستگی به سال داشت. اگر آسمان حاشیة کویر کَرَم می‌کرد و زمستان برف و بهار باران می‌بارید، گندم یا جو سر از…ادامه “در بندر کویر، دیمی بزرگ ‌شدم” »

    بیشتر بخوانید: در بندر کویر، دیمی بزرگ ‌شدم
    در بندر کویر، دیمی بزرگ ‌شدم
  • نخ شور، نخ شیرین، خَرِ اربابی

    قلعه ی گالپاها «10» … به باور مادرم، اگر کربلائی عبدالرسول تارک‌الصلات نبود؛ اگر از خدا رو بر‌نگردانده بود، اگر مثل همة مردم نماز می‌خواند، لابد صبح زود از خواب بیدار می‌شد، دو رکعت واجب را به ‌جا می‌آورد و بعد، سر فرصت به‌‌‌ کارهایش می‌رسید. مادرم انگار متوجه نشده بود که کربلائی از آن‌جا…ادامه “نخ شور، نخ شیرین، خَرِ اربابی” »

    بیشتر بخوانید: نخ شور، نخ شیرین، خَرِ اربابی
    نخ شور، نخ شیرین، خَرِ اربابی
  • لیک لیکی و شب‌هایِ بلندِ زمستان.

    قلعه ی گالپاها «9»  اگر زن احمد‌آقا، تختِ مَشک، را نادیده بگیرم و بگذرم و از حوریة ناز دار، با عشوه و کرشمة ته کوچة بن بست، چشم بپوشم، همة زن‌هائی که من تا آن‌روز دیده و شناخته بودم، همدوش مردها کار می‌کردند.مادرم اگر چه مانند زن‌های همسایه و سایر زن‌های زحمتکش رعیّت، به دشت…ادامه “لیک لیکی و شب‌هایِ بلندِ زمستان.” »

    بیشتر بخوانید: لیک لیکی و شب‌هایِ بلندِ زمستان.
  • دیدار و گفتگو حسین دولت آبادی و آقای جلال علوی نیا

    بیشتر بخوانید: دیدار و گفتگو حسین دولت آبادی و آقای جلال علوی نیا
  • گفتگو با رادیو همبستگی

    بیشتر بخوانید: گفتگو با رادیو همبستگی
  • مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی

     هنر همیشه، هنر مردمانی خاص در مرحلة مشخصی از تحوّل تاریخی است «بلینسکی» کمال رفعت صفائی، یکی از چهره‌های درخشان شعر معاصر ایران در آغاز جوانی و در اوج شکوفائی، در انزوایِ تبعید، در اتاقکی پر از دارو و دلتنگی، با درد و رنجی مداوم و جانکاه، آرام آرام تکیده و تکیده‌تر شد و پس…ادامه “مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی” »

    بیشتر بخوانید: مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
    مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
  • دیزباد، بازی با دم شیر

    قلعة گالپاها «8» خانه کربلائی عبدالرسول دلاک نمونة خانه‌هایِ حاشیة کویر بود، با آن بادگیر بلند و سردخانه، اتاق نشیمن، شاه نشین، هشتی و قهوه‌خانه که بین اتاق نشیمن و شاه نشین واقع شده بود و این‌همه نزدیک به‌ یک متر از‌کف حیاط کرسی داشت. مطبخِ خانه را کنار دالانی ساخته بودند که در انتها، در…ادامه “دیزباد، بازی با دم شیر” »

    بیشتر بخوانید: دیزباد، بازی با دم شیر
  • کمال رفعت صفائی

    مقدمه

    بیشتر بخوانید: کمال رفعت صفائی
    کمال رفعت صفائی
  • شاخ بزُ بر کمر من، به خیال خنجر من

    قلعه ی گالپاها «7» شعرها و افسانه‌ها مانند سنگ نوشته‌های قدیمی و تاریخی بر لوح حافظه‌ام حک می‌شدند تا در بزرگسالی، در موقعیّت‌های باریک و مشابه به یاد دلاک تیزهوش می‌افتادم، شعری از خاطرم می‌گذشت، یا صحنه‌ای در منظرم جان می‌گرفت و تا سال‌های دور، تا قلعة گالپاها، تا دخمة فاطمه بیگم می‌رفتم و یا…ادامه “شاخ بزُ بر کمر من، به خیال خنجر من” »

    بیشتر بخوانید: شاخ بزُ بر کمر من، به خیال خنجر من
  • طوطیان شکر شکن ملاّ چروی

    قلعه ی گالپاها «6» ماجرای زنبور و معاملة مرد غریبه، داستانِ طنزآمیزی بود که من از زبان زن علی‌سیرضا شنیدم و تا سال‌های سال فراموش نکردم. شاید راز ماندگاری قصّه، در انسجام، اختصار و طنزی بود که با مهارت و ظرافت در تار و پود آن تنیده شده بود. شاید راز ماندگاری آن قصه در…ادامه “طوطیان شکر شکن ملاّ چروی” »

    بیشتر بخوانید: طوطیان شکر شکن ملاّ چروی
  • میراث ماندگار

    قلعه ی گالپاها «5» جشن ختنه سوری من ساده برگزار شد و تا آن‌جا که به یاد دارم، شور و شوق زیادی بر نیانگیخت. استاد کربلائی عبدالرسول اگر چه مدام تکرار می‌کرد که برایِ پولِ مردم کیسه ندوخته بود و با آن شاهی صناری که به این مناسبت جمع شده بود، تغییری در زندگی ما…ادامه “میراث ماندگار” »

    بیشتر بخوانید: میراث ماندگار
  • ز آب خُرد ماهی خُرد خیزد

    قلعه ی گالپاها (4) نور چراغ پیه سوز به سختی صحن گرد حمام را روشن می‌کرد و مردها در بخار مانند اشباح به نظر می‌رسیدند. اشباح و هراس! من در این حمام با هراس آشنا شدم و ترس را در زوایای تاریک و پر ابهام صحن آن شناختم. از مادرم و همسایه‌ها شنیده بودم که…ادامه “ز آب خُرد ماهی خُرد خیزد” »

    بیشتر بخوانید: ز آب خُرد ماهی خُرد خیزد
    ز آب خُرد ماهی خُرد خیزد
  • مریم مجدلیّه

    ناشر: نشر مهری، انگلیس Mehri Publication <info@mehripublication.com فصلی از رمان مریم مجدلیه من در صف تظاهرات و در عزاخانه بزرگ شدم زندگی و زمانه سراسر سیاه و عزادری بود و من در صف تظاهرات و عزاخانه بزرگ می‌شدم و دلخوشی‌ام این بود که هر از‌‌ گاهی عکس‌ام را توی روزنامه‌ها می‌دیدم و به همسایه‌‌ها نشان…ادامه “مریم مجدلیّه” »

    بیشتر بخوانید: مریم مجدلیّه
    مریم مجدلیّه
  • مریم مَجدَلیّه

    از کجا به کجا رسیده بودم. پاره ای از رمان  « مریم مجدلیه» از کجا به کجا رسیده بودم؟ چرا آن‌همه از همه نفرت داشتم، چرا دنیا ناگهان تنگ، تاریک و خفقان‌آور شده بود و چرا نمی‌توانستم به‌راحتی نفس بکشم، چرا از جوانک پرسیده بودم: جا داری؟! من که فاحشه نبودم،  انتقام؟ قرار بود از…ادامه “مریم مَجدَلیّه” »

    بیشتر بخوانید: مریم مَجدَلیّه
    مریم مَجدَلیّه
  • روز پنجاه هزار سال

              بگذار‌‌ جُل و پَلاسم را از قصرفيروزه بردارم و پاي چراغ هاي زنبوري بنشينم و دو باره از اوّل شروع كنم. دوران تازه اي را از سر گذرانده بودم. دوراني كه مانند روز محشر پنجاه هزار سال طول كشيده بود. هاجركلانتر مي گفت: معراج، روز قيامت، روز پنجاه هزار سال است. مي گفت روز محشر…ادامه “روز پنجاه هزار سال” »

    بیشتر بخوانید: روز پنجاه هزار سال
  • روزِ پنجاه هزار سال

            فصلی از جلدِ دومِ رمانِ «گُدار»   بگذار‌‌ جُل و پَلاسم را از قصرفيروزه بردارم و پاي چراغ هاي زنبوري بنشينم و دو باره از اوّل شروع كنم. دوران تازه اي را از سر گذرانده بودم. دوراني كه مانند روز محشر پنجاه هزار سال طول كشيده بود. هاجركلانتر مي گفت: معراج، روز قيامت، روز پنجاه…ادامه “روزِ پنجاه هزار سال” »

    بیشتر بخوانید: روزِ پنجاه هزار سال
    روزِ پنجاه هزار سال
  • رو خوانی کتاب ایستگاه باستیل – حسین دولت‌آبادی

    بیشتر بخوانید: رو خوانی کتاب ایستگاه باستیل – حسین دولت‌آبادی
  • رو خوانی کتاب ایستگاه باستیل – حسین دولت‌آبادی

    بیشتر بخوانید: رو خوانی کتاب ایستگاه باستیل – حسین دولت‌آبادی
  • خوان هفتم

    فصلی از رمان گدار ( جلد سوم)   تا به ولايت آنکارا برسم  و به رازِ شباهتِ مرغکِ مينا و فلک پي ببرم و رمز « گل مينا!» را کشف کنم، هفت سال  به درازا كشيد. هفت سال بعداز اعدام صابر نقره فام، نويسندة ميانه سال مهمانخانه پرده از رازها برداشت و سردار سرخ پوست را حيران به جا گذاشت. نويسنده را گويا جمال به استقبال ما فرستاده بود و خودش رو پنهان کرده بود. نويسندة مهمانخانه، به بهانة بيماری «آقای ايّوب…ادامه “خوان هفتم” »

    بیشتر بخوانید: خوان هفتم
    خوان هفتم
  • ادبیات تبعید: “خون اژدها” تازه‌ترین رمان حسین دولت‌آبادی

    کتاب “خون اژدها” تازه‌ترین رمان حسین دولت‌آبادی، نویسنده ایرانی ساکن پاریس از سوی نشر مهری در سال 2018 منتشر شده است. حسین دولت‌آبادی در گفت‌ وگو با بخش فارسی رادیو بین‌المللی فرانسه با خواندن بخش‌هایی از این رمان درباره چگونگی نوشتن آن توضیح می‌دهد. حسین دولت آبادی  سال ۱۹۸۹ میلادی به عضویت کانون نویسندگان ایران…ادامه “ادبیات تبعید: “خون اژدها” تازه‌ترین رمان حسین دولت‌آبادی” »

    بیشتر بخوانید: ادبیات تبعید: “خون اژدها” تازه‌ترین رمان حسین دولت‌آبادی
    ادبیات تبعید: “خون اژدها” تازه‌ترین رمان حسین دولت‌آبادی
  • دیدار، حسین دولت‌آبادی

    بیشتر بخوانید: دیدار، حسین دولت‌آبادی
  • دیدار، حسین دولت‌آبادی

    بیشتر بخوانید: دیدار، حسین دولت‌آبادی
  • گفتگوی تلویزیونی با هدی سجادی

    بیشتر بخوانید: گفتگوی تلویزیونی با هدی سجادی
    گفتگوی تلویزیونی با هدی سجادی
  • خون اژدها

    …از خیر دریا و ساحل‌‌گذشتم و دست شیوا را‌گرفتم و همپای او از حاشیة باریکه آبی که از میان نیزار می‌گذشت، آرام آرام رو به دهکدة مجاور ویلا راه افتادم. طبیعت سر سبز شمال ایران و جنگل برای زنی که از جنوب آمده بود، تازگی داشت، جنگل دامنة کوه را تا قله، مانند مخمل سبزی…ادامه “خون اژدها” »

    بیشتر بخوانید: خون اژدها
    خون اژدها
  • دارکوب اضطراب

    دارکوب اضطراب ساناز اقتصادی‌نیا در هشتمین یادداشت از مجموعه یادداشت‌هایم درباره ادبیات بدون سانسور، به داستان بلند «دارکوب» اثر حسین دولت‌آبادی پرداخته‌ام. این کتاب به همت نشر تنفس « نشر ناکجا» در فرانسه، برای دومین بار در سال دوهزاروشانزده میلادی منتشر شده است. «دارکوب» را از آن رو داستان بلند می‌نامم و نه رمان، که…ادامه “دارکوب اضطراب” »

    بیشتر بخوانید: دارکوب اضطراب
    دارکوب اضطراب
  • چند کلمه در باره ی «گام زدن بر روی یخهای نازک»

    عزیزان آراز بارسقیان و غلامحسن دولت آبادی با سلام و آرزوی تندرستی و امید پیشرفت روزافزون برای شما نازنینان قربانت گردم، من به لحاظ مشکلات جسمی، درد مداوم گردن و کمر، به سختی و کندی متنی را روی صفحة کامپیوتر می خوانم، باری با توجه به حجم نمایشنامة شما عزیزان، ( 314ص) تأخیری روی داد…ادامه “چند کلمه در باره ی «گام زدن بر روی یخهای نازک»” »

    بیشتر بخوانید: چند کلمه در باره ی «گام زدن بر روی یخهای نازک»
  • تأملی بر سانسور و نمایشگاه کتاب « بدون سانسور»

          نمایشگاه کتاب، هر ساله، در همة کشورهای دنیا، از جمله ایران برگزار می‌شود، ولی آنچه که در آگهی تبلیغاتی « بروشور» نمایشگاه کتاب خارج از ایران (پارسال و امسال 2016 و 2017) توجه همه را جلب می‌کرد: قید و یا تأکید «بدون سانسور!!» بود. درج این دو کلمه در پی «نمایشگاه کتاب تهران»، و برگزاری…ادامه “تأملی بر سانسور و نمایشگاه کتاب « بدون سانسور»” »

    بیشتر بخوانید: تأملی بر سانسور و نمایشگاه کتاب « بدون سانسور»
  • نويسندگان خوب داخلي مهاجرت كردند

    این مصاحبه به صورت کتبی انجام گرفته است بسياري نويسندگان خوب داخلي مهاجرت كردند براي رسيدن به دنيايي بهتر و براي راحت تر نوشتن اما به استثناي چند نفر كه تعدادشان از انگشت هاي يك دست هم فراتر نمي رود، ما هيچ فعاليت و اثري از ديگر نويسندگان نمي بينيم شما علت اين كم كاري…ادامه “نويسندگان خوب داخلي مهاجرت كردند” »

    بیشتر بخوانید: نويسندگان خوب داخلي مهاجرت كردند
  • ایستگاه باستیل «چاپ دوم»

    «ایستگاه باستیل»، بی‌شک از بهترین‌های ادبیات مهاجرت است. این مجموعه شامل هفت داستان کوتاه است که به گفته خود نویسنده در بخش «اشاره» ، بین سال‌های هزار ‌و سیصد ‌و پنجاه ‌‌و ‌چهار تا هزار ‌‌و سیصد ‌و هفتاد ‌و ‌دو نوشته شده. موضوع اصلی هر هفت داستان، تنهایی، آشفتگی، هجر و دوری و عشق‌های…ادامه “ایستگاه باستیل «چاپ دوم»” »

    بیشتر بخوانید: ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
    ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
  • تجربه تلخ مهاجرت

    این یادداشت، نگاهی دارد به مجموعه داستان کوتاه «ایستگاه باستیل» نوشته «حسین دولت‌آبادی». این مجموعه، نخستین بار در سال هزار ‌و ‌سیصد ‌و هفتاد ‌و سه توسط انتشارات افسانه در سوئد منتشر شد و نشر مهری، برای دومین بار این کتاب را سال گذشته در انگلستان چاپ کرد. (ساناز اقتصادی نبا) این یادداشت، سومین نوشته…ادامه “تجربه تلخ مهاجرت” »

    بیشتر بخوانید: تجربه تلخ مهاجرت
    تجربه تلخ مهاجرت
  • موش ها و ريشه ها

    فصلی از رمان گُدار، «جلد سوم» فلات ما از بيخ و بن می لرزيد و حوادث با چنان سرعتی اتفّاق می افتاد  که  نمی توانستم  همه  را  دنبال  کنم. گردونة زمان  شتاب گرفته بود و مدام از کاروان عقب می ماندم. هر روز روزنامه و مجلة تازه ای متوّلد می شد، هر روز کتاب های تازه ای به بازار می آمد، کتاب هائی  که سال ها در ادارة  نگارش بايگانی شده  بودند و  آرزوی خواندن آن ها به دلم مانده بود. ده ها و ده ها کتاب جلد سفيد روی هم تلنبار کرده…ادامه “موش ها و ريشه ها” »

    بیشتر بخوانید: موش ها و ريشه ها
    موش ها و ريشه ها
  • زخمی‌ترین گوزن فلات

     برگ خشکی را بیاد آر/ که در بادها می‌رود                              و بگو: تو هرگز بادها را نشناختی/  تو عاشق بادها بودی.  به یاد سعید سلطانپورکه، در 31 خرداد 1360 تیرباران شد. منکوب دنیای بیگانه، تنها و مضطرب، در راهروهای پیچاپیچ مترو پرسه می‌زدم…ادامه “زخمی‌ترین گوزن فلات” »

    بیشتر بخوانید: زخمی‌ترین گوزن فلات
    زخمی‌ترین گوزن فلات
  • شبح

    فصلی از « خون اژدها» نریمان انگار‌ «جغد عینکی» را اجیر‌کرده بود تا روز و شب‌ نزدیک هتل Lutia کشیک می‌داد و در‌ کوچه پسکوچه‌ها سایه‌ام را دورادور راه می‌برد. من تا روز آخر نام، نشان و منظور آن جوانک سمج را نفهمیدم و پی نبردم به چه نیّتی مرا همه جا تعقیب می‌کرد. خاطر…ادامه “شبح” »

    بیشتر بخوانید: شبح
  • چوبین‌ در « چاپ دوم»

    اشاره چند سال  پيش از  ميان  مجموعه ياد داشت هائی که برای اين رمان برداشته بودم، مطلبی  زير عنوان  چوبين‌در تنظيم کردم که به همّت  ناصر مهاجر در کتاب زندان چاپ شد. عناصر اصلی آن داستان  به شکل و  شيوة تازه‌ای در  اين رمان ادغام شدند.  نيازی به ياد آوری  نيست که در انتخاب اسامی آدمها هيچ فرد و يا خانوادة خاصی مورد نظر نويسنده نبوده است و مانند هر رمان ديگری، تشابه احتمالی نام ها تصادفی است. رمان چوبین‌در نخستین بار در‌سال 2011 میلادی در چاپخانة باقر مرتضوی ( آلمان، کلن) با هزینة نویسنده به قول قدما به…ادامه “چوبین‌ در « چاپ دوم»” »

    بیشتر بخوانید: چوبین‌ در « چاپ دوم»
    چوبین‌ در « چاپ دوم»
  • خاموشی دریا (1)

    شوکت بارها و بارها مشت به گودی سینه‌اش ‌کوبیده بود و رو به آسمان نفرین‌ام کرده بود: «الهی لالمونی بگیری دختر!» در آن زمان هنوز دختری نو ‌بالغ بودم و این بیماری لاعلاج را نمی‌شناختم. سال‌ها بعد که گذرم به زندان و سر و کارم به بازجوها افتاد، اگر چه به آه و نفرین باور…ادامه “خاموشی دریا (1)” »

    بیشتر بخوانید: خاموشی دریا (1)
  • غروبِ ماه در مرداب

    زمان آرام آرام، بی‌سر و صدا می‌گذرد و فراموشی مانند ذرّات گرد و غبار بر‌خاطر آدمی می‌نشیند. زمان اگرچه زخم‌های ناسور جان را درمان نمی‌کند، ولی فراموشی به مرور زمان، مانند مرهمی‌آنها را التیام می‌بخشد. گیرم جراحت جان برخلاف جراحت جسم هرگز‌کاملاً بهبود نمی‌یابد، هر از گاهی، مانند آتش زیر خاکستر با وزش نرمه ‌بادی…ادامه “غروبِ ماه در مرداب” »

    بیشتر بخوانید: غروبِ ماه در مرداب
  • غروبِ ماه در مرداب

    زمان آرام آرام، بی‌سر و صدا می‌گذرد و فراموشی مانند ذرّات گرد و غبار بر ‌خاطر آدمی می‌نشیند. زمان اگر چه زخم‌های ناسور جان را درمان نمی‌کند، ولی فراموشی به مرور زمان، مانند مرهمی ‌آن‌ها را التیام می‌بخشد. گیرم جراحت جان بر خلاف جراحت جسم هرگز‌ کاملاً بهبود نمی‌یابد، هر از گاهی مانند آتش زیر…ادامه “غروبِ ماه در مرداب” »

    بیشتر بخوانید: غروبِ ماه در مرداب
    غروبِ ماه در مرداب
  • خبر

    *    خبر فوت ویدا حاجبی را در روزنامه « فیس‌بوک» خواندم، دست از کار کشیدم و از ‏پشت میزم بر خاستم و مثل هربار توی راهرو باریک و تاریک آپارتمان راه افتادم. ‏در این روزها مدام دنبال بهانه ای می‌گردم تا طفره بروم و ننویسم و با ‏هزار و یک ترفند توجیه کنم، نه،…ادامه “خبر” »

    بیشتر بخوانید: خبر
    خبر
  • تا دیارِ مردگان

    همهمه‌ای از راه دور می‌آمد و من به سقف اتاق خیره شده بودم و در مرزهای رویا، خلسه و خواب پرسه می‌زدم و نمی‌فهمیدم چرا مانند قاصدکی در خلاء می‌چرخیدم، چرا سردرد، سرگیجه و حال تهوع داشتم و همه جا را تیره و تار می‌دیدم. حادثه در خلاء رخ داده بود، زمان یک‌دم از حرکت…ادامه “تا دیارِ مردگان” »

    بیشتر بخوانید: تا دیارِ مردگان
برگه قبلی
1 … 8 9 10 11 12 13
برگه بعدی

کتاب‌ها

  • دارکوب
  • اُلَنگ
  • قلمستان
  • دروان
  • در آنکارا باران می بارد- چاپ سوم
  • Il pleut sur Ankara
  • گدار، دورۀ سه جلدی
  • Marie de Mazdala
  • قلعه یِ ‌گالپاها
  • مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
  • مریم مجدلیّه
  • خون اژدها
  • ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
  • چوبین‌ در « چاپ دوم»
  • باد سرخ « چاپ دوم»
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد دوم
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد اول
  • زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوم
  • زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوم
  • زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اول
  • در آنکارا باران می‌بارد – چاپ دوم
  • چوبین‌ در- چاپ اول
  • باد سرخ ( چاپ دوم)
  • گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوران
  • گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشید
  • گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشید
  • در آنکارا باران مي بارد – چاپ اول
  • ايستگاه باستيل «چاپ اول»
  • آدم سنگی
  • کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی
حسین دولت‌آبادی

گفتار در رسانه‌ها

  • گفتگو با حسین دولت‌آبادی نویسنده داستان‌‌ها و رمان‌های تازه
  • گفتگوی سعید افشار با حسین دولت آبادی نویسنده تبعیدی مقیم پاریس
  • گفتگو با حسین دولت آبادی، نویسندۀ ساکن فرانسه ( قسمت دوم)
  • گفتگو با حسین دولت آبادی، نویسندۀ ساکن فرانسه ( قسمت اول)
  • گفتگوی نیلوفر دهنی با حسین دولت آبادی

Copyright © 2025 حسین دولت‌آبادی.

Powered by PressBook Premium theme