-
منزل يازدهم
بیشتر بخوانید: منزل يازدهمکسی در جائی دستگيرة ترمز اضطراری قطار را میکشد. سايش گوشخراش چـرخ های لکوموتيـو روی ريل های زنگ زده. قطار با تکانهای شديدی از حرکت میماند. صحرا به پشت پنجره میدود. بيرون هوا غبـارآلود و تيـره و تار است. اشبـاحی در غبـار سرخ میچرخنـد و قطار با کنـدی حرکـت میکنـد و اشبـاح دور و دورتر میشـوند. صـدای تلق و تلق چرخ هـای لوکـوموتيـو که به مرور سرعـت میگيـرد…ادامه “منزل يازدهم” »
-
باد سرخ ( چاپ دوم)
بیشتر بخوانید: باد سرخ ( چاپ دوم)این کتاب را میتوانید از ناکجا بخرید کسی درجائی دستگیره ترمز اضطراری قطار را میکشد. سایش گوشخراش چـرخهای لکوموتیـو روی ریلهای زنگ زده. قطار با تکانهای شدیدی توقّف میکند. صحرا به پشت شیشه پنجره میدود. بیرون از قطارهوا غبارآلود و تیره و تار است. صحرا با کنجکاوی گردن مـیکشد. اشبـاحی در غبـار سرخ میچرخنـد و…ادامه “باد سرخ ( چاپ دوم)” »
-
گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوران
بیشتر بخوانید: گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوراناین کتاب را میتوانید از ناکجا بخرید «اگر بخواهم تمام اسمهائی را که من و مشکی از اوّل تا آخر یدک میکشیدیم، دنبال هم قطار کنم، مثنوی هفتاد من کاغذ میشود. نه، منظورم القاب و عناوین ما نبود. گیرم که این اسم و رسمها هرکدام داستان و تاریخچه جداگانهای دارند: گرگوارما سه سال ونیم از…ادامه “گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوران” »
-
گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشید
بیشتر بخوانید: گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشیداین کتاب را میتوانید از ناکجا بخرید خلاصه کتاب را بخوانید
-
گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشید
بیشتر بخوانید: گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشیداین کتاب را میتوانید از ناکجا بخرید در نیم قرن اخیر (از کودتا تا انقلاب بهمن و چند سال بعد از انقلاب) مردم میهن ما شاهد حوادثی تاریخی و سرنوشت ساز بودهاند. قهرمانهای رمان گدار در این برهه از تاریخ میهن ما و در کاروانسرای حاجی سفیدابی چشم به دنیا میگشایند و با کوله باری سنگین از متن جامعه و تاریخ میگذرند….ادامه “گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشید” »
-
در آنکارا باران مي بارد – چاپ اول
بیشتر بخوانید: در آنکارا باران مي بارد – چاپ اولاین کتاب را میتوانید از ناکجا بخرید “… زندگی در دور دستها، خارج از آن دخمه نمور مانند تابلوئی باسمهای از دیواره ذهنم آویزان بود و شوقی برنمیانگیخت. تابلو رنگ و رو باختهای که درختها در کناره راهش خشکیدهاند و پرندگان در آسمان چرکش سوختهاند و درّهها و دریاها وکوهها گوئی چند لکه رنگند که دستی دیوانه سر بر بوم پاشیده است و من مانند تکدرختی نیمسوخته، در اين…ادامه “در آنکارا باران مي بارد – چاپ اول” »
-
قلمستان
بیشتر بخوانید: قلمستان… قلمستان نام باغیاست که «چلمرد» پس از عمری کار، زحمت و ذلّت درخت های آن را به بار آورده است. حوادث نمايشنامه در اين باغ و حوالی آن و خانة چلمرد اتفاق میافتند. چلمرد در آن دیار بیگانهاست و سالها پیش، پس از مرگ همسر جواناش، همراه فرزند خردسالاش «بمان» از روستاهای همدان به آنجا آمده و قلمستان…ادامه “قلمستان” »
-
ايستگاه باستيل «چاپ اول»
بیشتر بخوانید: ايستگاه باستيل «چاپ اول»ايستگاه باستيل مجموعة چند داستان کوتاه است که از سال ۱۳۵۷ تا سال ۱۳۷۳ در ايران و خارج از کشور نوشته شده اند. از اين مجموعه داستان آفاق و شاخه های شکسته را می توانيد در قسمت پاره هائی از رمان و داستان بخوانيد.
-
آدم سنگی
بیشتر بخوانید: آدم سنگیسرگذشت کتابها بی شباهت به سرگذشت نویسندههای آن ها نیست، من نمایسنامۀ « آدم سنگی» را نخستین بار زیر عنوان «بلوا» در بهار سال 1359 خورشیدی، در روستای رامین شهربار نوشتم. محمود دولت آبادی و دوستاناش دستنوشتۀ آن را خواندند و تصمیم گرفتند از خیر نمایشنامۀ «تنگنا»، اثر محمود دولت آبادی بگذرند و « بلوا»…ادامه “آدم سنگی” »
-
کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی
بیشتر بخوانید: کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدیاین کتاب را میتوانید ازنشر مهری بخرید کبودان داستان زندگی و شرح شور بختی خيل کارگرانی است که در آرزو و جستجوی کار و نان ( هرکاری) از همه جای ايران به سوی بندر عباس و جزاير جنوب سرازير شده اند. دريا، لنج ها، بندرها وجزيره ها بستر و زمينة رمان را می سازند و مردم بومی جزاير و بنادر و ناخداها، جاشوها، نظامی ها، «چتربازها»، فواحش…ادامه “کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی” »
-
درباره «گُدار» حسین دولت آبادی
بیشتر بخوانید: درباره «گُدار» حسین دولت آبادینجمه موسوی پیمبری – نقل از نشریه انترنی عصر نو با خواندن کتابهای دیگر دولت آبادی ( باد سرخ، در آنکارا باران می بارد، ایستگاه باستیل ….) ایده ای که در موقع خواندن رمان سه جلدی گدار در من شکل گرفته بود تأیید شد. احساس می کردم هزاروچهارصد صفحه…ادامه “درباره «گُدار» حسین دولت آبادی” »
-
شب
بیشتر بخوانید: شبنقل از مجموعه داستان «ایستگاه باستیل» … جنازهام بر سر دار تاب میخورد، جمجمهام آرام آرام ترک بر میدارد و باد در کاسة سرم زوزه میکشد، به آخر میرسم، انبوه جمعیّت، آن بی شمار دهانهائی که به نفرینی ابدی باز ماندهاند در غباری شنجرفی فرو میروند، خرمگسی بال میزند و دور سرم میچرخد و صدایش…ادامه “شب” »
-
نوروز
بیشتر بخوانید: نوروزعزیزی در آن سر دنیا، نزدیک قطب شمال زندگی میکرد و در پایان هر سال به مناسبت نوروز چند کلمهای مهرآمیز مینوشت و هرگز از این کلیشه نیز چشم نمی پوشید: «بهاران خجسته باد!!» سالها آمدند و گذشتند و آن بهار خجسته از راه نرسید. باری از این تکرار ملالآور خسته شدم و سرانجام بهاختصار…ادامه “نوروز” »
-
گذر از مهرانشهر
بیشتر بخوانید: گذر از مهرانشهرپاره ای از رمان « خون اژدها» روزی که ترنج سنگ سفیدی از مهرآباد برگشت تا رانندة نریمان او را با اثاثیهاش به خانهباغِ شهریار میبرد، یکدم در پاگرد راه پلّه ایستاد، چند بار مشت به سینهاش کوبید و رو به آسمان نفرینکرد: « آه زدم خانم، بخدا آهم دامن گیرت میشه، الهیکه آوارة…ادامه “گذر از مهرانشهر” »
-
تُرَنجِ سنگ سفید
بیشتر بخوانید: تُرَنجِ سنگ سفیدفصلی از رمان « خون اژدها» من به تجربه دریافته بودم که اگر به انسانهایِ زیر دست مانند ماه منیر و تُرنجِ سنگ سفیدی اعتماد و اطمینان میکردی، اگر به حریم و حقوق انسانی آنها حرمت میگذاشتی، دیریا زود ترسشان میریخت و در محیط و فضای امن و خالی از اضطراب و دغدغه، از سنگر…ادامه “تُرَنجِ سنگ سفید” »
-
خانه
بیشتر بخوانید: خانهپیش از مهاجرت اجباری، در ایران، هر کجا که بودم، حتا در بازداشتگاه و زندان، یادداشت بر می داشتم، سال ها بعد، درتبعید (سال 2013 ) هنگام تایپ یادداشت هایم، بنا به ضرورت کلمههائی به متن افزودم و واژه ها و اصطلاحات محلی را به اختصار توضیح دادم تا شاید از گنگی مطلب بکاهند. این کلمه…ادامه “خانه” »
-
گردنة هزار چم
بیشتر بخوانید: گردنة هزار چمپاره ای از رمان « خون اژدها» باید عمری بر من میگذشت تا میفهمیدم که مانند لاک پشت با زندانام زاده شده بودم و این زندان، پارهای از هستی و وجودم شده بود، گریز و گزیری نداشتم و آن را همه جا با خودم میبردم. با اینهمه تا مدتها نمیپذیرفتم، سر برسنگ و سفال میکوبیدم…ادامه “گردنة هزار چم” »
-
RFI – چهرهها و گفتگوها – حسین دولتآبادی : «نویسندگی از زمین به من ارث رسید.»
بیشتر بخوانید: RFI – چهرهها و گفتگوها – حسین دولتآبادی : «نویسندگی از زمین به من ارث رسید.»در میان نویسندگان ایرانی در تبعید، حسین دولتآبادی از بهترین نمونهها برای آگاهی از عشق بیمرز یک نویسنده به نوشتن است. او نوشتن و صبر در نوشتن را از زیستن در روستا آموخته است: “خلق ادبی، بیشباهت به کار دهقان روستایی نیست.” حسین دولتآبادی که در پاریس زندگی میکند، در یک روز سرد زمستانی به…ادامه “RFI – چهرهها و گفتگوها – حسین دولتآبادی : «نویسندگی از زمین به من ارث رسید.»” »
-
مهمان ناخوانده
بیشتر بخوانید: مهمان ناخواندهمرور نمایشنامه ی « مهمانِ چند روزه» اثر محسن یلفانی عطار نیشابوری در آغاز خسرونامهاش میسراید: مصیبت نامه کاندوه جهان است الهینامه کاسرار عیان است به داروخانه کردم هر دو آغاز چگویم، زود رستم زین و آن باز به داروخانه پانصد شخص بودند که در هر روز نبضم مینمودند میان آن همه گفت و شنیدم سخن…ادامه “مهمان ناخوانده” »
-
-
-
پاره ای از رمان «دارکوب»
بیشتر بخوانید: پاره ای از رمان «دارکوب»یک جو جرأت طاهر، یک جو جرأت! باران نرم و سمج پائیزی بر شیشة شکستة پنجره میبارید، دخمه مثل یخدانهای قدیمی سرد بود و با اینهمه پیشانی طاهر عرق کرده بود، از ریشه میلرزید و به سختی نفس میکشید. هراز گاهی دست دراز میکرد، تا نزدیک سیمهای برهنة برق، تا نزدیک زبان سرخ مرگ میرفت…ادامه “پاره ای از رمان «دارکوب»” »
-
نقد و معرفی کتاب «در آنکارا باران می بارد» – نجمه موسوی پیمبری
بیشتر بخوانید: نقد و معرفی کتاب «در آنکارا باران می بارد» – نجمه موسوی پیمبریعلاوه بر نثر روان و ادبی و زیبای دولت آبادی در این کتاب، از این که داستان به شکلی خطی پیش نمی رود و خواننده در کوششی مداوم در پی وصل تکه های مختلف این داستان است، جذابیت رمان چندین برابر شده است. زندگی های انسانهایی که در برهه های متفاوتی از زندگی به هم…ادامه “نقد و معرفی کتاب «در آنکارا باران می بارد» – نجمه موسوی پیمبری” »
-
ماه منیر و کلاغ کور
بیشتر بخوانید: ماه منیر و کلاغ کورفصلی از رمان «خون اژدها» بیماری ذبیحالله سرانجام از پرده بیرون افتاد و همسایهها و حتا بازاریها فهمیدند که آن مرد مؤمن و معتمد مردم عمر زیادی به دنیا ندارد و به تعبیر تاجبانو، آقا بزودی دعوت حق را لبیک میگوید و از دار فانی به دیار باقی میشتابد. این خبرها، مانند دود از سوراخ…ادامه “ماه منیر و کلاغ کور” »
-
دو پاره از یادداشت های زندان
بیشتر بخوانید: دو پاره از یادداشت های زنداناشاره من این یادداشت ها را حدود نیم قرن پیش (سال 1351 خورشیدی) در زندان ها و بازداشتگاه های ارتش، فقط یک بار، با سرعت، دور از چشم زندانی ها می نوشتم و با هزار و یک ترفند و تمهید به بیرون می فرستادم. چندی پیش که مجالی دست داد، آن ها را به همان شکل خام و…ادامه “دو پاره از یادداشت های زندان” »
-
حاشیه، حیا
بیشتر بخوانید: حاشیه، حیا… باید چند سالی میگذشت تا آن تصویر و تصوری که از پاریس زیبا، رویائی و خیالانگیز به من داده بودند، به مرور زمان فرو می ریخت، تا چشم هایم به روی چهرۀ پاریس مهاجران و مردم حاشیه باز میشد، تا از نزدیک روزگار آن ها را می دیدم و همه چیز را باور میکردم….ادامه “حاشیه، حیا” »
-
نگاهِ سيّاره
بیشتر بخوانید: نگاهِ سيّارهاز ستيغ کدامين کُهستان بهمن عشق پيچيده در من کز زمستان اين خشکسالان آب های بهاری روان است با یاد «سعيد سلطانپور» کتمان نمی کنم. من نيز از کوی «يار» گذر کرده ام و در اين گذر، آوازهای خوش بسياری شنيده ام؛ ولی کمتر ديده ام آوازه…ادامه “نگاهِ سيّاره” »
-
-
-
خوانش تاریخ از لابهلای ادبیات در رمان «زندان سکندر»
بیشتر بخوانید: خوانش تاریخ از لابهلای ادبیات در رمان «زندان سکندر» یادداشت رادیو فرانسه RFI درباره رمان «زندان سکندر» اثر حسین دولتآبادی، رمان سه جلدی “زندان سکندر” است که به تازگی از سوی نشر “ناکجا” در پاریس منتشر شده است. نویسنده در این اثر قصه زندگی یک خانواده از مشروطه تا سالها بعد از انقلاب ۵۷ را بر بستر وقایع تاریخی روایت کرده است ”میشل زوفا”،…ادامه “خوانش تاریخ از لابهلای ادبیات در رمان «زندان سکندر» ” »
-
آیِ بی کلاه، نمایندة ما – فصلی از رمان «خون اژدها»
بیشتر بخوانید: آیِ بی کلاه، نمایندة ما – فصلی از رمان «خون اژدها»… بارها از پدرم شنیده بودم که از دیوار شکسته و زن سلیطه باید حذرکرد. «سلیطه» خواهر دو قلوی فاحشه بود، دشنام، نکوهش و سرزنش بود، صفتی بود که مانند آب دهان به صورت اناث پرتاب می شد، با اینهمه ضمنی و تلویحی به جسارت و بیپروائی «زنِ زبان دراز» نیز اشاره داشت: «…ادامه “آیِ بی کلاه، نمایندة ما – فصلی از رمان «خون اژدها»” »
-
نامهها
بیشتر بخوانید: نامههااین نامه را حدود چهارده سال پیش ( 2008 میلادی) در جواب کسی نوشتهام که اصرار میکرد تا چشم بر همه چیز میبستم، به ایران بر میگشتم و خانه ام را میفروختم؛ یا به سفارت ایران در پاریس میرفتم؛ به یک نفر وکالت رسمی میدادم تا آن را میفروخت. باری، زمان گذشت، من به ایران…ادامه “نامهها” »
-
جایِ خالیِ آشنا
بیشتر بخوانید: جایِ خالیِ آشنانقل از: دفتر یادداشتها … در سالهای نخست که از یار و دیارم دور افتاده بودم، نگاهم مدام در میان مردم بیگانه به دنبال چهرة آشنائی میگشت و گوشام هربار به هر صدائیکه آوائی مشابه آوایِ زبانِ مادریام داشت تیز میشد. سالها و سالها از پی هم آمدند و گذشتند و من هنوز که هنوز…ادامه “جایِ خالیِ آشنا” »
-
پاره هائی ازیک نامه
بیشتر بخوانید: پاره هائی ازیک نامه… چنداناز تو دورمکه حتا نمیتوانم پیشانیات را به تسلیت ببوسم. می دانی عزیز، همة شما در گذشته و خاطرات من، در مه زندگی میکنید. سالها است که هیچ کدامتان را ندیده ام و تصویر و تصوّر مبهمی از روز و روزگارتان دارم. ناگهان خبر میرسد که عزیزی از دنیا رفت. شهربانو رفت، مادرم رفت،…ادامه “پاره هائی ازیک نامه” »
-
-
فصلی از رمان « کبودان»
بیشتر بخوانید: فصلی از رمان « کبودان»لنج ناخدا عبيد مانند لاك پشت پيري كند و تنبل بر سينة دريا ميلغزيد و آرام آرام پيش مي رفت. دريا به صافي و زلالي آسمان بود و آفتاب و هوا ملايم بود و رخوت انگيز. تراب كنار جاشويي كه سّكان را چسبيده بود نشسته بود و ميخواست او را به حرف بياورد. راهي ميجست…ادامه “فصلی از رمان « کبودان»” »
-
منزل هفتم
بیشتر بخوانید: منزل هفتمصحرا روی سکّو ايستاده است و به رفتن قطار نگاه می کند. قطار آرام آرام از ايستـگاه راه آهن دور می شود و صدای تلق تلق چرخ های لوکوموتيو تا مدّت ها از راه دور به گوش می رسد. تنهائی و زوزة دلخـراش قطـاری که دور می شود. دور و دورتر! صـحرا در آن گوشـة…ادامه “منزل هفتم” »
-
بهار و عروسی ِ گنجشکها – فصلی از جلد اوّل رمان « گدُار»
بیشتر بخوانید: بهار و عروسی ِ گنجشکها – فصلی از جلد اوّل رمان « گدُار»آخر بهار به قصر فيروزه آمد و دوباره موريانه ها را به جانم انداخت. جيران آتشي به ديدارم آمده بود و من تمام مدّت رو به روي آينه ايستاده بودم و به مردي نگاه مي كردم كه چهره اش زير فشار آرام آرام درهم مي شكست و در برابرم مسخ مي شد. مردي كه هر…ادامه “بهار و عروسی ِ گنجشکها – فصلی از جلد اوّل رمان « گدُار»” »
-
جهاد، جنایت و جهان ما
بیشتر بخوانید: جهاد، جنایت و جهان ماکشتار روزنامه نگاران و کاریکاتوریستهای «چارلی هبدو» در پاریس، بار دیگر خشم و نفرت انسانهای آزادیخوا کشور فرانسه و دنیا را علیه بنبادگرایان مسلمانان و بدوی برانگیخت و همه به همدلی و همدردی فریاد بر آوردند: «ما همه چارلی هستیم» اگر با این شعار دردی درمان میشد، من نیز که از ایران و حکومت…ادامه “جهاد، جنایت و جهان ما” »
-
تدفین یا تکریم؟
بیشتر بخوانید: تدفین یا تکریم؟24 اوت 2019 حومة پاریس چند روز پیش همراه دو نفر از اعضای قدیمی کانون نویسندگان ایران «در تبعید» ( نعمت میرزا زاده- م. آزرم و حسن حسام) به گورستان «پرلاشز» رفته بودم. از شما چه پنهان، در این سی و چند ساله، ما یاران و عریزان زیادی را درتبعید از دست داده ایم و در…ادامه “تدفین یا تکریم؟” »