گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشید
این کتاب را میتوانید از ناکجا بخرید خلاصه کتاب را بخوانید
این کتاب را میتوانید از ناکجا بخرید در نیم قرن اخیر (از کودتا تا انقلاب بهمن و چند سال بعد از انقلاب) مردم میهن ما شاهد حوادثی تاریخی و سرنوشت ساز بودهاند. قهرمانهای رمان گدار در این برهه از تاریخ میهن ما و در کاروانسرای حاجی سفیدابی چشم به دنیا میگشایند و با کوله باری سنگین از متن جامعه و تاریخ میگذرند….
این کتاب را میتوانید از ناکجا بخرید “… زندگی در دور دستها، خارج از آن دخمه نمور مانند تابلوئی باسمهای از دیواره ذهنم آویزان بود و شوقی برنمیانگیخت. تابلو رنگ و رو باختهای که درختها در کناره راهش خشکیدهاند و پرندگان در آسمان چرکش سوختهاند و درّهها و دریاها وکوهها گوئی چند لکه رنگند که دستی دیوانه سر بر بوم پاشیده است و من مانند تکدرختی نیمسوخته، در اين…
ايستگاه باستيل مجموعة چند داستان کوتاه است که از سال ۱۳۵۷ تا سال ۱۳۷۳ در ايران و خارج از کشور نوشته شده اند. از اين مجموعه داستان آفاق و شاخه های شکسته را می توانيد در قسمت پاره هائی از رمان و داستان بخوانيد.
سرگذشت کتابها بی شباهت به سرگذشت نویسندههای آن ها نیست، من نمایسنامۀ « آدم سنگی» را نخستین بار زیر عنوان «بلوا» در بهار سال 1359 خورشیدی، در روستای رامین شهربار نوشتم. محمود دولت آبادی و دوستاناش دستنوشتۀ آن را خواندند و تصمیم گرفتند از خیر نمایشنامۀ «تنگنا»، اثر محمود دولت آبادی بگذرند و « بلوا»…
این کتاب را میتوانید ازنشر مهری بخرید کبودان داستان زندگی و شرح شور بختی خيل کارگرانی است که در آرزو و جستجوی کار و نان ( هرکاری) از همه جای ايران به سوی بندر عباس و جزاير جنوب سرازير شده اند. دريا، لنج ها، بندرها وجزيره ها بستر و زمينة رمان را می سازند و مردم بومی جزاير و بنادر و ناخداها، جاشوها، نظامی ها، «چتربازها»، فواحش…
ادامه “کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی” »
نجمه موسوی پیمبری – نقل از نشریه انترنی عصر نو با خواندن کتابهای دیگر دولت آبادی ( باد سرخ، در آنکارا باران می بارد، ایستگاه باستیل ….) ایده ای که در موقع خواندن رمان سه جلدی گدار در من شکل گرفته بود تأیید شد. احساس می کردم هزاروچهارصد صفحه…
نقل از مجموعه داستان «ایستگاه باستیل» … جنازهام بر سر دار تاب میخورد، جمجمهام آرام آرام ترک بر میدارد و باد در کاسة سرم زوزه میکشد، به آخر میرسم، انبوه جمعیّت، آن بی شمار دهانهائی که به نفرینی ابدی باز ماندهاند در غباری شنجرفی فرو میروند، خرمگسی بال میزند و دور سرم میچرخد و صدایش…
عزیزی در آن سر دنیا، نزدیک قطب شمال زندگی میکرد و در پایان هر سال به مناسبت نوروز چند کلمهای مهرآمیز مینوشت و هرگز از این کلیشه نیز چشم نمی پوشید: «بهاران خجسته باد!!» سالها آمدند و گذشتند و آن بهار خجسته از راه نرسید. باری از این تکرار ملالآور خسته شدم و سرانجام بهاختصار…
پاره ای از رمان « خون اژدها» روزی که ترنج سنگ سفیدی از مهرآباد برگشت تا رانندة نریمان او را با اثاثیهاش به خانهباغِ شهریار میبرد، یکدم در پاگرد راه پلّه ایستاد، چند بار مشت به سینهاش کوبید و رو به آسمان نفرینکرد: « آه زدم خانم، بخدا آهم دامن گیرت میشه، الهیکه آوارة…
فصلی از رمان « خون اژدها» من به تجربه دریافته بودم که اگر به انسانهایِ زیر دست مانند ماه منیر و تُرنجِ سنگ سفیدی اعتماد و اطمینان میکردی، اگر به حریم و حقوق انسانی آنها حرمت میگذاشتی، دیریا زود ترسشان میریخت و در محیط و فضای امن و خالی از اضطراب و دغدغه، از سنگر…
پیش از مهاجرت اجباری، در ایران، هر کجا که بودم، حتا در بازداشتگاه و زندان، یادداشت بر می داشتم، سال ها بعد، درتبعید (سال 2013 ) هنگام تایپ یادداشت هایم، بنا به ضرورت کلمههائی به متن افزودم و واژه ها و اصطلاحات محلی را به اختصار توضیح دادم تا شاید از گنگی مطلب بکاهند. این کلمه…
پاره ای از رمان « خون اژدها» باید عمری بر من میگذشت تا میفهمیدم که مانند لاک پشت با زندانام زاده شده بودم و این زندان، پارهای از هستی و وجودم شده بود، گریز و گزیری نداشتم و آن را همه جا با خودم میبردم. با اینهمه تا مدتها نمیپذیرفتم، سر برسنگ و سفال میکوبیدم…
در میان نویسندگان ایرانی در تبعید، حسین دولتآبادی از بهترین نمونهها برای آگاهی از عشق بیمرز یک نویسنده به نوشتن است. او نوشتن و صبر در نوشتن را از زیستن در روستا آموخته است: “خلق ادبی، بیشباهت به کار دهقان روستایی نیست.” حسین دولتآبادی که در پاریس زندگی میکند، در یک روز سرد زمستانی به…
ادامه “RFI – چهرهها و گفتگوها – حسین دولتآبادی : «نویسندگی از زمین به من ارث رسید.»” »
مرور نمایشنامه ی « مهمانِ چند روزه» اثر محسن یلفانی عطار نیشابوری در آغاز خسرونامهاش میسراید: مصیبت نامه کاندوه جهان است الهینامه کاسرار عیان است به داروخانه کردم هر دو آغاز چگویم، زود رستم زین و آن باز به داروخانه پانصد شخص بودند که در هر روز نبضم مینمودند میان آن همه گفت و شنیدم سخن…
یک جو جرأت طاهر، یک جو جرأت! باران نرم و سمج پائیزی بر شیشة شکستة پنجره میبارید، دخمه مثل یخدانهای قدیمی سرد بود و با اینهمه پیشانی طاهر عرق کرده بود، از ریشه میلرزید و به سختی نفس میکشید. هراز گاهی دست دراز میکرد، تا نزدیک سیمهای برهنة برق، تا نزدیک زبان سرخ مرگ میرفت…
علاوه بر نثر روان و ادبی و زیبای دولت آبادی در این کتاب، از این که داستان به شکلی خطی پیش نمی رود و خواننده در کوششی مداوم در پی وصل تکه های مختلف این داستان است، جذابیت رمان چندین برابر شده است. زندگی های انسانهایی که در برهه های متفاوتی از زندگی به هم…
ادامه “نقد و معرفی کتاب «در آنکارا باران می بارد» – نجمه موسوی پیمبری” »
فصلی از رمان «خون اژدها» بیماری ذبیحالله سرانجام از پرده بیرون افتاد و همسایهها و حتا بازاریها فهمیدند که آن مرد مؤمن و معتمد مردم عمر زیادی به دنیا ندارد و به تعبیر تاجبانو، آقا بزودی دعوت حق را لبیک میگوید و از دار فانی به دیار باقی میشتابد. این خبرها، مانند دود از سوراخ…
… باید چند سالی میگذشت تا آن تصویر و تصوری که از پاریس زیبا، رویائی و خیالانگیز به من داده بودند، به مرور زمان فرو می ریخت، تا چشم هایم به روی چهرۀ پاریس مهاجران و مردم حاشیه باز میشد، تا از نزدیک روزگار آن ها را می دیدم و همه چیز را باور میکردم….
از ستيغ کدامين کُهستان بهمن عشق پيچيده در من کز زمستان اين خشکسالان آب های بهاری روان است با یاد «سعيد سلطانپور» کتمان نمی کنم. من نيز از کوی «يار» گذر کرده ام و در اين گذر، آوازهای خوش بسياری شنيده ام؛ ولی کمتر ديده ام آوازه…
یادداشت رادیو فرانسه RFI درباره رمان «زندان سکندر» اثر حسین دولتآبادی، رمان سه جلدی “زندان سکندر” است که به تازگی از سوی نشر “ناکجا” در پاریس منتشر شده است. نویسنده در این اثر قصه زندگی یک خانواده از مشروطه تا سالها بعد از انقلاب ۵۷ را بر بستر وقایع تاریخی روایت کرده است ”میشل زوفا”،…
ادامه “خوانش تاریخ از لابهلای ادبیات در رمان «زندان سکندر» ” »
… بارها از پدرم شنیده بودم که از دیوار شکسته و زن سلیطه باید حذرکرد. «سلیطه» خواهر دو قلوی فاحشه بود، دشنام، نکوهش و سرزنش بود، صفتی بود که مانند آب دهان به صورت اناث پرتاب می شد، با اینهمه ضمنی و تلویحی به جسارت و بیپروائی «زنِ زبان دراز» نیز اشاره داشت: «…
ادامه “آیِ بی کلاه، نمایندة ما – فصلی از رمان «خون اژدها»” »
این نامه را حدود چهارده سال پیش ( 2008 میلادی) در جواب کسی نوشتهام که اصرار میکرد تا چشم بر همه چیز میبستم، به ایران بر میگشتم و خانه ام را میفروختم؛ یا به سفارت ایران در پاریس میرفتم؛ به یک نفر وکالت رسمی میدادم تا آن را میفروخت. باری، زمان گذشت، من به ایران…
نقل از: دفتر یادداشتها … در سالهای نخست که از یار و دیارم دور افتاده بودم، نگاهم مدام در میان مردم بیگانه به دنبال چهرة آشنائی میگشت و گوشام هربار به هر صدائیکه آوائی مشابه آوایِ زبانِ مادریام داشت تیز میشد. سالها و سالها از پی هم آمدند و گذشتند و من هنوز که هنوز…
لنج ناخدا عبيد مانند لاك پشت پيري كند و تنبل بر سينة دريا ميلغزيد و آرام آرام پيش مي رفت. دريا به صافي و زلالي آسمان بود و آفتاب و هوا ملايم بود و رخوت انگيز. تراب كنار جاشويي كه سّكان را چسبيده بود نشسته بود و ميخواست او را به حرف بياورد. راهي ميجست…
صحرا روی سکّو ايستاده است و به رفتن قطار نگاه می کند. قطار آرام آرام از ايستـگاه راه آهن دور می شود و صدای تلق تلق چرخ های لوکوموتيو تا مدّت ها از راه دور به گوش می رسد. تنهائی و زوزة دلخـراش قطـاری که دور می شود. دور و دورتر! صـحرا در آن گوشـة…
آخر بهار به قصر فيروزه آمد و دوباره موريانه ها را به جانم انداخت. جيران آتشي به ديدارم آمده بود و من تمام مدّت رو به روي آينه ايستاده بودم و به مردي نگاه مي كردم كه چهره اش زير فشار آرام آرام درهم مي شكست و در برابرم مسخ مي شد. مردي كه هر…
ادامه “بهار و عروسی ِ گنجشکها – فصلی از جلد اوّل رمان « گدُار»” »
کشتار روزنامه نگاران و کاریکاتوریستهای «چارلی هبدو» در پاریس، بار دیگر خشم و نفرت انسانهای آزادیخوا کشور فرانسه و دنیا را علیه بنبادگرایان مسلمانان و بدوی برانگیخت و همه به همدلی و همدردی فریاد بر آوردند: «ما همه چارلی هستیم» اگر با این شعار دردی درمان میشد، من نیز که از ایران و حکومت…
24 اوت 2019 حومة پاریس چند روز پیش همراه دو نفر از اعضای قدیمی کانون نویسندگان ایران «در تبعید» ( نعمت میرزا زاده- م. آزرم و حسن حسام) به گورستان «پرلاشز» رفته بودم. از شما چه پنهان، در این سی و چند ساله، ما یاران و عریزان زیادی را درتبعید از دست داده ایم و در…
مهتاب و گل مينا! ديوار بلند مه چشم اندازم را کور کرده بود، شعلة ميرائی در مه شبانه شناور بود و آواز امواج دريای خزر از راه دور به گوش میرسيد. دريا درخيالم می خروشيد ومن سر درگريبان برماسههای نرم و نمدار ساحل قدم می زدم و رو به آن پنجرة روشن می رفتم،…
ادامه “مهتاب و گل مينا! – فصلی از جلد دوم رمان سه جلدی « گدار»” »
hosseindolatabadi140705.mp3
« آیا در روزگارانِ تاریک می توان شعر سرود؟ آری می توان، در بارۀ روزگارانِ تاریک.» برتولت برشت … چرا و چگونه از شعری و یا هر «متنی» به این نام لذّت میبریم و چرا از کنار پارهای بی تفاوت و حتا گاهی با اکراه می گذریم؟ چرا شعری ما را به…
خَلَد گَر به پا خاری، آسان بر آید چه سازم به خاری که در دل نشیند؟ خرابیها و ویرانیهای ناشی از جنگ و جدالها را شاید بشود روزی آباد کرد، خانه ها و جادهها و پلها را دو باره ساخت، ولی با زخمها، لطمهها و آسیبهای روحی انسانها، با تباهی فرهنگ و هنر و…
من رمان کبودان را خواندم و از آن خیلیخوشم آمد. رمان حتا بدون در نظر گرفتن سن پایین نویسنده ( 27 سال) رمانی است وزین و ارزشمند که از نظر این حقیر برابری می کند با نوشته بزرگترین رمان نویسهای آن دوران ( دهة پنجاه) و بدون شک یکی از بهترین کارهایی است در این…