اگر به آن زن لبنانی بر نمی خوردم و چهرۀ برافروختة او را در آينۀ تاکسی ام نمی ديدم، به رغم اصرار و پافشاری دو سه تن از دوستانم، اين نامه را چاپ و منتشر نمی کردم. آن زن لبنانی به ياد فاجعۀ اخير نوار غزّه و جنايتی که دولت اسرائيل عليه مردم فلسطين مرتکب شده بود اشک می ريخت و غم و حسرت می خورد که مثل هربار، همه چيز دارد فراموش می شود. زن لبنانی بغض در گلو حرف می زد و من به نامه ای فکر می کردم که يک ماه و نيم قبل به دوستئ نوشته بودم. اين مطلب گرچه خطاب به آشنائی قديمی نوشته شده است ولی هيچ موضوع خصوصی در آن وجود ندارد و من به جز نام او و دو سه سطر از آغاز نامه، هيچ چيزی را حذف و دستکاری نکرده ام.
نویسنده: حسین دولتآبادی
سهیلِ آسمانِ خانۀ ما – پاره ای از رمان «زندان اسکندر»
سهیل هنرور بعد از سال ها دوری و بی خبری آخر تموز به تبریز بازگشت و چراغ اتاق دایه و دانش تا دم دمای سحر خاموش نشد. مادر و فرزند هرکدام در سه کُنجی اتاق، توی بستری بیماری به شانه افتاده بودند و عمو سهیل بین آنها، یک زانو نشسته بود و هر بار به…
ادامه “سهیلِ آسمانِ خانۀ ما – پاره ای از رمان «زندان اسکندر»” »
نامهای به حسین دولت آبادی
جناب دولت آبادی عزیز. سلام . حسن رجب نژاد هستم از سانفرانسیسکو یکی دو ماهی است که با ” گدار ” ت دست به گریبان هستم و از کار و زندگی افتاده ام !! چنان با جمال میرزا و معراج خرکش و صابر نقره فام و فلک و خدیجه و سماور ساز وجیران آتشی وهاجر…
زندگی نامه
حسین دولت آبادی کار، آثار، زندگی حسین دولت آبادی، فرزند فاطمه و عبدالرسول (پسر ششم خانواده) در بهار سال ۱۳۲۶ در روستای دولت آباد، (ناحیة ۲ سبزوار) به دنیا آمد، دوران ابتدائی را در دبستان مسعود سعد روستای دولت آباد از سر گذراند و مانند سایر کودکان و نوجوانان روستائی کارهائی مانند وجین، خوشه…
مصاحبه با مسؤل کانون فرهنگی چوک Chouk
۱- بسياري نويسندگان خوب داخلي مهاجرت كردند براي رسيدن به دنيايي بهتر و براي راحت تر نوشتن اما به استثناي چند نفر كه تعدادشان از انگشت هاي يك دست هم فراتر نمي رود، ما هيچ فعاليت و اثري از ديگر نويسندگان نمي بينيم شما علت اين كم كاري و حتي غير فعال شدن نويسندگان را…
رصد خانه
بخش نخست رمان «چوبین در» آخر سال سگ بود که خبر خسوف نا به هنگام ماه و شايعـة شبح خرس و صداها در سرتاسر منطقة چوبيندر پيچيد. درگزارش خبر نگار روزنامة رسمی کشور آمده بود که مردم از چند ماه پيش صداهای مشکوک و مرموزی می شنيدند، صـداهای موهوم و رعب آوری که شب ها…
دریایِ دیوانه
دريا، سهمگين دريائي كه شباهنگام از آن آتش برميجهد! جمال ميرزا سفرنامه اش را با صداي گرم وگيرائي مي خواند و من چشم هايم را مي بستم ولنجي را در نظر ميآوردم كه بر گردة امواج مرده ميلغزيد وآرام آرام از بندر دورمي شد وما را با خودش مي برد. من و جمال در كنار…
آواز ماندگارِ خزر – فصلی از رمان گدار «جلد دوم»
دَرِ دنيا را به رويم قفل کرده بودند و من در زاوية آن اطاقک سيمانی زيچ نشسته بودم، مانند زائری تنها، درمنزل آخر چندک زده بودم وچشم به راه هيچ کسی نبودم. باکم از زخم و درد وموريانهها نبود. نه، جانم جدا افتاده بود و مانند کبوتری بام گمکرده، در تاريکی شب پرواز میکرد. خيالم…
سوار کار پیاده – فصلی از رمان « زندان اسکندر» جلد اوّل
دانش ترانه ای را مستانه زمزمه می کردکه مفهوم نبود، اگر چه او را نمی دیدم، ولی همة حرکات اش راحدس می زدم. سوارکار دایه از اسب افتاده بود، پیاده بودو انگار چهار دست و پا به سوی در زیرزمین می آمد و من روزی را به یاد می آوردم که درمنطقة شمالی هنگ سوار…
ادامه “سوار کار پیاده – فصلی از رمان « زندان اسکندر» جلد اوّل” »
سال بُز
بررسی کتاب «بادسرخ»
اثر حسین دولت آبادی
دوشنبه ۴ بهمن ۱۳۸۹ – ۲۴ ژانويه ۲۰۱۱
رضا اغنمی
خواننده دربخش عمدۀ کتاب با آدم هایی درمصاف است که دربارۀ برخی ها به سختی می توان متوجه رابطه ها شد و علتِ وجودی شان را درک کرد. با این حال روایت داستانی با کشش ویژه ای خواننده را در بستری می غلتاند که با کشف رابطۀ بازیگران، منطق روائی داستان نیزروشن می شود. داستانی که سرگذشت سه نسل را به دوش دارد و در بستر حوادث، فصلِ تیره و تاری از تاریخ اجتماعیِ دهه های پرالتهابِ دگرگونی ها را به روی مخاطبین میگ شاید.
باد سرخ
رُمان
حسین دولت آبادی
چاپ یکم ۱۳۸۸
چاپخانه باقر مرتضوی – کلن
مرکز پخش: انتشارات فروغ
گفتگو درباره کانون نویسندگان ایران
«در آنکارا باران می بارد» – باقر مومنی
داستان بلند تازه ی است از حسين دولت آبادی، که پيش از اين علاوه بر رمان و چند داستان و فيلمنامه که از او در ايران چاپ و اجرا شده، در خارج نيزمقالات انتقادی و قصّه هائی در مجلاّت از او به چاپ رسيده است و بعلاوه نمايشنامه های او با عناوين «آدم سنگی» و «قلمستان» انتشار يافته است. حسين…
نگاهی به رمان باد سرخ اثر حسین دولتآبادی
گفتگوی حسن بهنام با حسین دولت آبادی
درباره خانه آزادی بیان
باری، عدم درک صحيح رسالت کانون و تفسیرهای نادرست منشور و تصویب مصوبه های جور واجور، در همة اين سال ها باعث سوء تفاهم ها و منازعات بسیاری شده است و اهل سیاست و سیاسی کارهای «سطحی» و کوته بین، در خانة هنرمندان و اهل قلم ما نفوذ کرده و به بهانة مبارزه با حکومت…
پارهای از رمان «درآنکارا باران می بارد»
دل دریا کردم و دوباره از پلهها پائین رفتم. آن دخترک تکیدۀ سربی رنگ هنوز روی مبل فرسوده نشسته بود. مثل هر شب، کنار عروسکش چشم به راه عزیزی که نمیآمد خوابش برده بود و به نرمی خرنش میکرد. یکدم در درگاهی سرسرا پا سست کردم. موش های خاکستری از زیر میز پایه کوتاه بیرون…
آفاق
خمپارهای در خواب آفاق ترکید. پیرزن سراسیمه سر از بالش برداشت و به آسمان بالای سرش نگاه کرد. از سرخی خون و گرمای آتش و تالابهای انباشته از اجساد ورم کرده اثری نبود. آن پردۀ هولناکی که سرتاسر شب تن و جانش را در عذاب سوزانده بود، ناگهان پیش چشمش فرو افتاد. نفساش راست شد…
«غم این خفتۀ چند خواب در چشم ترم میشکند…»
این کلام دلنشین نیما وصف حال هنرمندان و انسانهائی بود که در روزگار پلشت و سیاه ناظر جامعهای بودند که به رغم زرق و برق ظاهریاش تا مغز استخوان پوسیده بود و رو به تباهی و تجزیه میرفت. سردمداران مشاطهگر، شتابزده ویرانیها را بزک میکردند و وسمه بر ابروی کور میکشیدند و سوار بر خر مراد،…
« از آنچه بر ما گذشت»
چهار زن- چهار گفتگو نگاهی گذرا بر کتاب « از آنچه بر ما گذشت» اثر طیفور بطحائی در آخر دنیا، چهار زن که از چهار گوشه ایران مهاجرت کردهاند، با صداقت و صمیمیت از گذشته و حال خویش سخن میگویند و ما از این رهگذر از متن جامعه، خودمان عبور میکنیم و پی میبریم چرا…
… وزندگی ادامه دارد
مردی را به یاد دارم که سال ها پیش از سرزمین سرد سوئد برای دیدار دخترش به دیار ما آمده بود. سرگرمی و دلخوشی این مرد بلندبالای رنگ پریده خوردن ودکای مراغه بود و تماشای ما مردم. هر روز نیمه مست بر سر همان گذر شلوغ میایستاد و یله به ستون سیمانی برق میداد و نم نمک میخورد و با شگفتی…
کُلاژ (۱)
چون به گَردَش نمیرسی واگرد
هامون کارگردان و سناریست داریوش مهرجوئی دیر زمانی است که روانشناسی و روانکاوی به عرصۀ هنر و ادبیات وارد شده و آن را هم در شکل و هم در محتوا تحت تأثیر قرار داده است. کنکاش در ذهن شخصیتها از طریق تداعیها که به آن «ذهن سیال» میگویند به هنرمند مجال میدهد تا خود را…
نیم نگاهی به مقالۀ در بارۀ بینش مسلط
جانم که تو باشی! «در بارۀ بینش مسلط» آقای مروتی را که در نهایت بیتسلطی نوشته شده بود با تسلط کامل بر اعصابم خواندم و برای مدتی فکرم را به خود مشغول کرد. چرا؟ چون گویا نویسنده مقاله محمود دولتآبادی را بهانه قرار داده تا حرفهایی که سال ها روی دلشان تلنبار شده و کپکزده با عصبیّت تمام…
گذر از شب طوبا
همۀ ما از «تاریکخانۀ» صادق هدایت بیرون آمدهایم۱
حاصل گفتگوی دراز مدت و یکسالۀ دو تن از هنرمندان ایران با محمود دولتآبادی، کتابی است حجیم به نام «ما نیز مردمی هستیم.» گفت و شنود که در فضائی دوستانه و با شیفتگی انجام گرفته، پایبند هیچگونه قاعده و قانون رایج مصاحبه نیست و ناگزیر دامنۀ گستردهای در همۀ زمینهها پیدا کرده است. با آنکه «امیرحسین چهلتن و فریدون فریاد»…
کانون در بُنبست
با نگاهی به تاریخچۀ کانون نویسندگان ایران درمییابیم که نطفۀ این نهاد روشنفکری در خلاء سیاسی روزگاری بسته شده است که رژیم پهلوی پس از سالها رویاروئی و درگیری همۀ احزاب و گروه ها و جریانهای مترقی سیاسی و اجتماعی و فرهنگی را به کمک دوستان اجنبی و خودیاش جارو کرده و پایههای نقرهکار تخت طاووس…
در خلوت دوست
«نامههای بزرگ علوی به باقر مؤمنی» مؤلف: باقر مؤمنی عزیزی را در ایران میشناختم که هر بار قصه و یا رمانی میخواند، در صفحه سفید آخر کتاب دریافتها و تأثراتش را به اختصار و با خط خوش مینوشت و کتاب را کنار میگذاشت. در واقع تا از فضای کتاب و موضوع بیرون نیامده و حسها…
شنا بر سنگ! – نگاهی به تاريخچة کانون نويسندگان ايران « در تبعيد»
مدتها پس از حملۀ حزبالله و به تاراج رفتن خانۀ کانون به دست عناصر جمهوری اسلامی ایران، اعضای هیئت دبیران، جلسات خود را مخفیانه در خانههای اعضا برگزار میکردند. در یکی از همین نشستها تصمیم میگیرند منوچهر هزارخانی را به اروپا راهی کنند تا به نمایندگی آنها و همیاری اعضایی که به ناچار جلای وطن کرده بودند، کانون نویسندگان…
ادامه “شنا بر سنگ! – نگاهی به تاريخچة کانون نويسندگان ايران « در تبعيد»” »
در تباهی
در دریای فرهنگ و اندیشۀ بشری احکام مذهبی به صخرههای خزه بسته میمانند که در ژرفاها به گل نشستهاند. یادگار دورانهای دور سپری شده، یادگار بارانهای بهاری که روزگاری از آسمان تیره فرو باریدهاند تا شاید گل پژمردۀ آدمی سر از گریبان به درآرد و شادمانه بر خاک ببالد و سبکبار و آسوده خاطر از…
زخمیترین گوزن فلات
به یاد سعید سلطانپورکه، در 31 خرداد 1360 تیرباران شد. منکوب دنیای بیگانه، تنها و مضطرب، در راهروهای پیچاپیچ مترو پرسه میزدم که دوباره او را در برابرم دیدم که از پشت میلهها به جهان لبخند میزد. به یادم نمانده تا کی رو به رویش ایستادم و از ورای ململ نازک پردههای اشک نگاهش کردم. حتی…
پارهای از «گُدار» رمان سه جلدی، جلد سوم
اگر بخواهم تمام اسمهائي را كه من و مشكي از اوّل تا آخر يدك ميكشيديم، دنبال هم قطار كنم، مثنوي هفتاد من كاغذ ميشود. نه، منظورم القاب و عناوين ما نبود. گيرم كه اين اسم ورسمها هركدام داستان و تاريخچة جداگانهاي دارند: گرگوارما سه سال ونيم از عمر عزيزش را تلف كرد تا از منصب «مشكي!» به مقام…
پارهای از رمان « کبودان»
…اگر از آسمان سنگ میبارید، نماز جاشوها قضا نمیشد. در هر جا که جایی برای خم و راست شدن بود، اقامه میبستند و به نماز میایستادند. بالای تختگاهی خن مسجدشان شده بود. بعد از نماز صبح، در تاریک روشنی لنگر کشیدند و به دریا زدند، از دریا نسیم خنکی میوزید و هوای سحر، نمدار و…
روخوانی بخشی از «ايستگاه باستيل»
روخوانی «شاخه های شکسته»
دعوت و باكره هاي مقدس
نقل از: «نگاهِ سیّاره» مجموعه ی مقاله ها، سال 1987 میلادی، محفلی فرهنگی – هنری در پاریس به وجود آمده بود و بهانه ای شده بود تا آخر هر ماه در منزل یکی از دوستان اهل هنر دور هم جمع میشدند و در بارۀ هنر و ادبیات بحث و گفتگو می کردند. من اگر چه تا آن زمان…
نقل از کتاب «صد سال داستان نويسی در ايران.»
حسين دولت آبادی در رمان ۶۷۰ صفحه ای کبودان( ۱۳۵۷) زندگی کارگـران مهاجر در بنادر و جزاير خليج فارس را از نظرگاهی عبوس توصيـف می کند. داستان در بارة هزاران آواره ای است که همة نقاط کشور به اميّد کاری پر در آمد روانة جنوب می شوند، اما در سير پر ملال زمانه ای محنت زا از…
کبودان – نقل از کتاب «نويسندگان پيشرو ايران»
کبودان گونه ای « هزار و يک شب » رآليست است. ده ها سرگذشت فرعی به گرد سرگذشت يک دونفر آدم اصلی قصّه گره می خورند تا مجموعاً داستانی بسازند که موضوع مرکزی آن سرگذشت اين يا آن آدم نيست. سرگذشت يک مهاجرت است. از تمام گوشه های اين سرزمين و نيز سرزمين های شرقی…
«کبودان» – نقل از کتاب « ما نيز مردی هستيم» – محمود دولت آبادی
چ: و برادرتان حسين، با کبودان؟ د: کبودان، که طبق انتظار مورد عنايت جامعة روشنفکری قرار نگرفت، اثر منحصر به فردی در ادبيّات ما است از جهت موضوع شناخت مقطعی از تاريخ اجتماعی مردم ما در مهاجرت برای کار و نان؛ و کتابی است که فقط با چنان تجربة عملی دشواری که من گواهش بودم،…
ادامه “«کبودان» – نقل از کتاب « ما نيز مردی هستيم» – محمود دولت آبادی” »
گُداری… من رمان «گُدار» را یکی دو ماه پیش خواندم …
«… من رمان گُدار را یکی دو ماه پیش خواندم و لازم میدانم این چند خط را بنویسم. به گمان من این نوشته یکی از زیباترین و قویترین روایتهای ادبیّات نوین ایرانی است و حکایتی بر جا ماندنی. من از جلد اوّل و دوّم این کتاب خوشم آمد و سبک نوشتن آن را بسیار دوست…
ادامه “گُداری… من رمان «گُدار» را یکی دو ماه پیش خواندم …” »