لیک لیکی و شبهایِ بلندِ زمستان.
قلعه ی گالپاها «9» اگر زن احمدآقا، تختِ مَشک، را نادیده بگیرم و بگذرم و از حوریة ناز دار، با عشوه و کرشمة ته کوچة بن بست، چشم بپوشم، همة زنهائی که من تا آنروز دیده و شناخته بودم، همدوش مردها کار میکردند.مادرم اگر چه مانند زنهای همسایه و سایر زنهای زحمتکش رعیّت، به دشت…