چند کلمه در بارة رمان
« باد سرخ
گوش کارمند ادارة ثبت احوال شهرستان که به روستای چشمه نادید آمده، سنگین است و نام سارا را در شناسنامه «صحرا» ثبت میکند. صحرا شخصیّت محوری رمان باد سرخ است و سرنوشت او را زن کور کولی که سالها پیش در ولایت چشمه نادید ساکن شده، پیش بینی کرده است: « خانم، دختری به دنیا میآوری مثل پنجة آفتاب که در باد سرخ گم میشود» صحرا بعد از انقلاب بهمن، در زمان تسویهها و پاکسازیها، بخاطر اختلاف دیرینه با همسر و همکاری این مأمور امنیّتی سابق با مأمور مخفی حکومت که عاشق یقه چاک او نیز بوده و هنوز هست، ناچار به فرار از خانه میشود و تا به چنگ مأمورها نیفتد، چون جا و مکان و پناهگاهی ندارد، مانند بسیاری از زنان سیاسی میهن ما در آن دوران سیاه، با قطار و منزل به منزل سفر میکند. در هر منزل بخشی از زندگی و دنیای پیرامون صحرا بیان میشود. صحرا از آغاز تا پایان رمان در این قطار لکنته و لنگ نشسته است و رمان در سیزده منزل آرام آرام شکل میگیرد و در منزل آخر به پایان میرسد. صحرا، همسرش ساسان، بچّه ها، خانواده و آدمهای پیرامون آنها در برهة تیرهای از تاریخ معاصر میهن ما ساخته و پرداخته میشوند و خواننده از ورای آنها آن دوران را نیز مشاهده و مرور میکند.
باد سرخ در آن دیار وجود داشته و هنوز وجود دارد و آن قطار لکنته نیز، با اینهمه، نویسنده گوشة چشمی به استعاره و تمثیل دارد و از باد سرخ و قطار لکنته، تجاوز، عدم امنیّت زن درجامعه، شرایط و وضعیّت اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و مدنی مردمی را مراد میکند که دیری ست گرفتار دیوباد شدهاند.
هفتم ژانویه 2019