Skip to content
  • Facebook
  • Contact
  • RSS
  • de
  • en
  • fr
  • fa

حسین دولت‌آبادی

  • خانه
  • کتاب
  • مقاله
  • نامه
  • یادداشت
  • گفتار
  • زندگی نامه
347410879_6653806537983676_7714608246719264397_n

غریبۀ روی پل

Posted on 3 آوریل 20253 آوریل 2025 By حسین دولت‌آبادی

دیروز به عزیزی که مثل من به گوشه‌ای از دنیا پرتاب شده و سال‌ها از یار و دیار دورمانده است، نوشتم که هر روز غروب، با یک یا دو گیلاس‌ شراب ارزان قیمت از گردنه‌های دلگیر و مه‌آلود غروب ها گذر می‌کنم و روز را به شب می‌رسانم و آخر شب، تاریخ بیهقی را می‌بندم و به یاد مردمانی که حتا در دیار خویش بیگانه و غریب مانده‌ا‌ند، سر بربالش می‌گذارم و گوسفندها را می‌شمارم. نوشتم که این روزها، گذر از این غروب‌ها دشوار و نفسگیر شده است و اگر شراب مدد نکند…

باری، دیروز مثل هرروز غروب از جلو پنجره کنار رفتم و دوباره پشت میزم نشستم. غروب مرا تا ولایت برده بود، نگاه‌ام به راه رفته بود و تا مدت‌ها در دور دست‌ها، به مردی خیره مانده بودم که هنگام غروب، روی پل ایستاده بود و به قلعۀ ما نگاه می‌کرد و از جا جنب نمی‌خورد. مرد غریبه بود و من تا آن روز او را ندیده بودم. باری، شب در راه بود، اهالی از دشت و صحرا برمی‌گشتند و پیر مردها از روی سکوهای بیخ دیوار برج بر می‌خاستند، هر‌کسی به خانه‌اش می‌‌رفت و کوچه‌هایِ قلعه به‌مرور خلوت و خاموش می‌شد؛ گیرم بچّه‌ها هنوز در‌گرگ و میش غروب، روی قبرستان کهنه بازی می‌کردند و جیغ می‌کشیدند. مدتی بعد بچّه‌ها نیز یکی یکی رفتند و من بیخ دیوار، دورادور به تماشای آن مرد غریب ایستادم و آرام آرام، با حزنی ملایم به درماندگی او پی‌بردم. غریبه بی‌تردید هیچ کسی را نمی‌شناخت، دوست و آشنائی در قلعۀ ما نداشت تا در خانۀ او را می‌کوبید. غریبه در غروب، تنها و سرگردان مانده بود و هیچ کسی از او نمی‌پرسید از کجا آمده بود، چرا گذرش به آن‌جا افتاده بود و به کجا می‌رفت؟ باری، شب افتاد و غریبه از جا جنب نخورد؛ مردد به راه افتادم و چند قدم دورتر در خم کوچه ایستادم و به‌ عقب برگشتم، قلعه مثل قبرستان خاموش و تاریک شده بود، هیچ صدائی از جائی به گوش نمی‌رسید و غریبه هنوز آن‌جا، در تاریکی شب، روی پل کوتاه، مثل تندیس سنگی سیاه ایستاده بود و با شب یکی شده بود.

باری، آن شب دل‌‌ام به حال غریبه سوخت، دل‌ام گرفت، حزن و اندوه‌ام را به خانه بردم، سر سفره سر به زیر نشستم و تا آخر لب از لب بر نداشتم. من آن شب غروب، غریبه و غربت را با همۀ وجودم احساس کرده بودم و پس از آن هر بار کسی به غروب حتا اشاره می‌کرد، مردی را به یاد می‌آوردم که روی پل کوتاه قلعۀ ما مستأصل مانده بود تا شب او را آرا آرام می بلعید و درتاریکی‌ها محو و ناپدید می‌شد.

باری، در این ‌روزهای نکبت و غمبار که گاهی اندوه سر ریز می‌کند، در این دنیای ‏وارونه که جهانخوران، مزدوران و کارگزاران سرمایه آن را برای بی شماری به‌ جهنم بدل کرده‌اند، در دنیائی که «روشنفکرها»‌ و «اهل‌نظر» مدام بلاهت‌ها، جنایت‌ها، شقاوت‌ها، شناعت ها و «دروغ‌ها» را تقسیر و تعبیر و تأویل می کنند و هرگز راه به‌جائی نمی‌برند، آری، دراین دنیای وارونه، پس از سال‌ها دوری وتبعید، غروب‌ها روز به روز دلگیرتر می شوند و من گاهی احساس می کنم مانند ‏آن مرد تنها و غریب روی پل قلعه ایستاده ام و شب آرام آرام از راه می رسد.

آه، طنین اندوهناکِ من

 من در حنجره‌یِ کدام برده پرورانده شدم

که این قدر غمگینم*

ـــــــــــــــــــــــــ

* کمال رفعت صفائی

یادداشت

راهبری نوشته

Previous Post: رفتار
Next Post: مردی برای تمام فصل ها (1)

کتاب‌ها

  • اُلَنگ
  • قلمستان
  • دروان
  • در آنکارا باران می بارد- چاپ سوم
  • Il pleut sur Ankara
  • گدار، دورۀ سه جلدی
  • Marie de Mazdala
  • قلعه یِ ‌گالپاها
  • مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
  • مریم مجدلیّه
  • خون اژدها
  • ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
  • چوبین‌ در « چاپ دوم»
  • باد سرخ « چاپ دوم»
  • دارکوب
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد دوم
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد اول
  • زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوم
  • زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوم
  • زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اول
  • در آنکارا باران می‌بارد – چاپ دوم
  • چوبین‌ در- چاپ اول
  • باد سرخ ( چاپ دوم)
  • گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوران
  • گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشید
  • گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشید
  • در آنکارا باران مي بارد – چاپ اول
  • ايستگاه باستيل «چاپ اول»
  • آدم سنگی
  • کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی
حسین دولت‌آبادی

گفتار در رسانه‌ها

  • هم‌اندیشی چپ٫ هنر و ادبیات -۲: گفت‌وگو با اسد سیف و حسین دولت‌آبادی درباره هنر اعتراضی و قتل حکومتی، خرداد ۱۴۰۳
  • در آنکارا باران می‌بارد – ۲۵ آوریل ۲۰۲۴ – پاریس ۱۳
  • گفتگوی کوتاه با آقای علیرضاجلیلی درباره ی دوران
  • رو نمانی ترجمۀ رمان مریم مجدلیه (Marie de Mazdalla)
  • کتاب ها چگونه و چرا نوشته می شوند.

Copyright © 2025 حسین دولت‌آبادی.

Powered by PressBook Premium theme