خون اژدها

نویسنده : حسین دولت آبادی
ناشر : مهری
mehripublication@gmail.com
تاریخ انتشار : 2017

...از خیر دریا و ساحل‌‌گذشتم و دست شیوا را‌گرفتم و همپای او از حاشیة باریکه آبی که از میان نیزار می‌گذشت، آرام آرام رو به دهکدة مجاور ویلا راه افتادم. طبیعت سر سبز شمال ایران و جنگل برای زنی که از جنوب آمده بود، تازگی داشت، جنگل دامنة کوه را تا قله، مانند مخمل سبزی پوشانده بود. آفتاب، هوای شرجی، ماسه‌های نرم و خنک و شیوا کافی بود تا سرشار و سبکبال، دامن پیراهن‌ام بالا می زدم و از آب و آفتاب و هوا لذّت می بردم. من تا آن روز پا برهنه، با دامن چین‌‌‌‌دار نازک، با موهای‌‌‌‌ آشفته و رها، آزاد و بی پروا پرسه نزده بودم. پس‌‌‌‌از سالها سرانجام از پرده، از حجاب بیرون‌‌‌آمده بودم، سر و گردن و سینه ام را به آفتاب و نسیم سپرده بودم، چشمهایم را بسته بودم و از گرمای آفتاب ملس و بوی خوش نیزار و نسیم لذّت می بردم. پوست تن‌ام مدتها از آفتاب و نسیم و طبیعت دور مانده بود، شرجی، آفتاب و هوا را ذرّه ذرّه می‌مکید و من حس خوشایندی را به مرور کشف می‌کردم که تا آن‌‌‌روز ناشناخته مانده بود و از آن محروم بودم. شیوا به‌خاکبازی سرگرم بود و من روی ماسه‌های نرم‌‌‌ و ولرم، طاقباز دراز کشیده بودم، سرا پا تمنا تسلیم مهربانی، ناز و نوازش بی‌دریغ طبیعت شده بودم و ‌‌‌‌مانند شبهائی که به‌یاد مهران می‌افتادم، لرزشی خفیف، آرام آرام از عمق وجودم بالا می‌آمد، سر تا پایم را می پیمود و مرا مانند ترکة نرمی در ‌هم می‌پیچاند: «ماما ...»

برگشتم، شیوا مشتی ماسه روی موهایم ریخت و قاه قاه خندید، او را دیوانه وار از جا کندم و سخت در آغوش کشیدم، پوست لطیف، نرم و گرم‌اش را به پستان‌هایم فشردم و به هق هق افتادم...

نشانی خرید و یا سفارش این کتاب:

 mehripublication@gmail.com

 

رده بندی: 
ناشر: