حسنین هیکل روزنامه نگار و نویسندۀ معروف مصری، در سالهای اول انقلاب بهمن در مقالهای یادآور شده بود: «خمینی گلولۀ توپیاست که از چهارده قرن پیش به زمانۀ ما شلیک شده است». این نویسنده و روزنامه نگار تیزبین و هشیار در آن روزگار به درستی پیشبینی کرده بود که این گلولۀ ملتهب توپ سرزمین ما و منطقه را به خاک و خون میکشید و ویرانیهائی در همۀ شئونات اجتماعی، فرهنگی، هنری و اخلاقی به بار میآورد که تا آن زمان بیسابقه بود؛ تباهیها و خرابیهائی که میباید قرنی به درازا میکشید تا شاید مرمت می شد یا نمی شد؛ آری، چنین فاجعهای در هیچ دورۀ تاریخی ایران نظیر و مانند نداشتهاست و مردم ما حتا در سیاه ترین دورههای تاریخی خود چنین سرنوشت اندوهبار و شومی را تجربه نکردهاند.
درست بهخاطر دارم، در همان روزهائی که حکومت میخهای چادرش را در سرزمین ما میکوبید و مستقر میشد، زنده یاد ابراهیم یونسی، آن مترجم پرکار و گرانقدر، در جمع یاران و سوته دلان میگفت: «اینبار عربها با پرچم سیاه اسلام از دورن بهما حمله کردند!». آن انسان فرهیخته معتقد بود: «آخوندها بیاخلاقاند» او نیزمانند هر «روشنفکری» پیش بینی میکرد که اصحاب کهف، این مبشرین جهل و خرافات همه ارزشهای انسانی را از درون فاسد و تباه میکنند، جامعۀ ما را به انحطاط میکشانند و مردم ما را به قهقرا میبرند. آری، انحطاط و سقوط اخلاقی مردم ما زمانی آغاز شد که آخوندها؛ این «موجودات بی اخلاق!!»، تاریخ مملکت ما را تحریف و فرهنگ و هنرش را با خرافات و مجعولات و خزعبلات به ابتذال کشیدند و هستی اجتماعی او را دراین سالهای سیاه لوث و تباه کردند. غرض، حملهای که اینبار از درون صورت گرفته بود، خطرناکتر و مصیبت بارتر از حملۀ اعراب در چهارده قرن پیش بود. در آن روزگار، در حملۀ اعراب بدوی، مردمی که تسلیم نشدند؛ به ضرب و زور شمشیر اسلام نیاوردند، یا از ایران به سوی هندوستان گریختند و یا به جُرم زردشتی بودن، ناچار به پرداخت جزیه شدند. بازماندگان زردشتی مهاجر ایرانی هنوز در گجرات و شهرهای دیگر هند وجود دارند؛ این مردم، «پارسیان»، نخستین مهاجران ایرانی بودند که «آتش مقدس» را از ایران به آن کشور بردند؛ مراسم و مناسک دیرینۀ پارسی را تا به امروز حفظ کردهاند. سلمان رشدی نویسندۀ انگلیسی هندی تبار، در رمان «شَرم» به پارسیان هند اشاره کرده است. باری، کسی نمیداند چند هزار نفر در آن زمانۀ تیره و تار از راه کوه و دریا ترک یار و دیار وجلای وطن کردند و بناچار به خواری از ایران گریختند، ولی ما این روزها کم و بیش میدانیم که بیش از پنج میلیون ایرانی از خفت و خفقان و اختناق سیاسی و مدتی، از حکومت ننگ و نفرت و نکبت اسلامی گریختند و در چهار گوشۀ دنیا پراکنده شدند. این مهاجرت عظیم در تاریخ ما بینظیر بوده است و به گمان من آثار و آسیبهای ناشی از این «جا به جائی تاریخی اجباری» تا سالهایِ سال برجان و جسم مهاجرین و برجامعۀ ما باقی خواهد ماند. باری، مهاجرین ایرانی از تیغ حکومت اسلامی جان به در بردند و کام ناکام، در گوشهای از این دینا سکنا گریدند و جاگیر شدند؛ گیرم جایِ آنها مانند جایِ تمام عزیزانی که در این سالهای سیاه به جوخۀ اعدام سپرده شدند، در ایران خالی ماند و به حکومت جهل و جنایت و اعوان و انصار آنها مجال و میدان داد تا زیر لوای اسلام و بنام الله بر این مرز و بوم حکم برانند، بیپروا قتل و غارت کنند و ثروت ملی ما را به تاراج ببرند. بماند، برگردم.
باری، بررسی همه جانبۀ این مهاجرت تاریخی و آسیبها و عوارض مثبت و منفی آن از عهدۀ یک نفر ساخته نیست، بلکه کار گروهی و تلاش مستمر جامعه شناسان، پژوهشگران، مورخین و اهل فن است که شاید چندین و چند سال به درازا بکشد، باری، در خاتمه، استاد پور داوود اشعار زیر را در وصف حال ایرانیانی سروده است که سیزده قرن پیش بناچار جلای وطن کرده و در هندوستان (بهارات ) سکنا گزیدند.
ز ساسانیان واژگون گشت تخت/ ز ایرانیان نیز برگشت بخت
زکین و ز بیداد تازی سپاه/ کسی را به کشور نمانده پناه
گروهی پراکنده در کوهسار/ دل افسرده از دشمن نابکار
در آن کوه و بر هم پناهش نماند/ بناچار بر مرز بدرود خواند
فرو شد ز کوه و به دریا شتافت/ به هرمز روان گشت و آرام یافت
دو چشمان پر اشک و لب افسوسگوی/ سرودی چنین موبد نیک خوی
«توی ای کشور پاک ایران ما/ توی ای سرزمین نیاکان ما
«مرنج ار ز تو روی برتافتیم/ سوی کشور هند بشتافتیم
سپاس و درود تو داریم پاس/ ترا نیک خواهیم و هوده شناس
به یاد تو یک شعله روشن کنیم/ بنام تو یک گوشه گلشن کنیم
درود فراوان ز ما بر تو باد/ هماره اهورات یاری کناد
.