در نیم قرن اخیر (از کودتا تا انقلاب بهمن و چند سال بعد از انقلاب) مردم میهن ما شاهد حوادثی تاریخی و سرنوشت ساز بودهاند. قهرمانهای رمان گدار در این برهه از تاریخ میهن ما و در کاروانسرای حاجی سفیدابی چشم به دنیا میگشایند و با کوله باری سنگین از متن جامعه و تاریخ میگذرند. سه رفیق و یا سه برادر خوانده (جمال، صابر و معراج) هرکدام، سری پر شور و سرنوشتی جداگانه دارند و به ناگزیر از این معبر پر خطر می گذرند و نقش خود را تا به آخر بازی میکنند (صابر پس از فرار و فراز و فرودها مانند خواهرش فلک راه چریکها را در پیش میگیرد، جمال روشنفکری از آب در میآید که به رغم میل و ارادهاش در گرداب و زمانه پر آشوب میچرخد و میچرخد و به پیش رانده میشود تا به آنکارا میرسد. معراج تا روزهای آخر و تا شب عروسی در رکاب حاجی آقا سفیدابی «ممد شَرخَر» و به خاطر عدل علی و آل عبا و پیشرفت اسلام شمشیر میزند و سرانجام به خود میآید و در قصر دوران مستانه عربده می کشد: «میکشم، میکشم!!»… در این رمان بیش از دهها نفر نقش بازی میکنند و ما، از طریق سه رفیق و از این رهگذر به دنیای درونی و بیرونی و روزگار و زمانه آنها، تباهیها، ویرانیها، عشقها، حسرتها، شکستها، نفرتها، کینهها و کینهکشیها، انتقامها و… آشنا میشویم و همدوش و همراه جمال میرزا و معراج و صابر از دیوانه خانهها، زندانها و شکنجه گاهها، از انقلاب و از جنگ گذر میکنیم، دهها و دهها ماجرا و حادثه را از سر میگذرانیم و سرانجام همراه کاروان زائران سوریه از مرز میگذریم تا در آنکارا، در پای تندیس آتاترک به پایان داستان برسیم…