-
بابا بزرگ
بیشتر بخوانید: بابا بزرگتمام دوستان من/ در زیر پلکهای من مردند / نه/ زمین پهناور نیست. (1) نزدیک غروب که سایۀ درختها و درختچهها بلندتر شده بود و هر از گاهی نسیمی می وزید، مثل هر روز از پشت میزم برخاستم، از پلهها سرازیر شدم و پیاده راه افتادم. پیاده روی بهانهای است تا روزها مدتی در راههایِ…ادامه “بابا بزرگ” »
-
کز نیستان تا مرا ببریده اند.
بیشتر بخوانید: کز نیستان تا مرا ببریده اند.بزرگوار نوشته بودی چند صباحی استراحت کن، نفس بگیر و دوباره راه بیفت، صادقانه اقرار میکنم: نمیتوانم! انگار طلسم و جادو شده ام و نمی توانم ننویسم. روز به روز به منزل آخر نزدیک تر می شوم، و زمان با شتابی حیرت آور میگذرد. و تا چشم بر هم می زنم سال به آخر می…ادامه “کز نیستان تا مرا ببریده اند.” »
-
گو نماند ز من این نام چه خواهد بودن (1)
بیشتر بخوانید: گو نماند ز من این نام چه خواهد بودن (1)هموطن عزیزی، آشنایِ دنیایِ مجازی در پیامگیر فیسبوک اینجانب نوشته بود که رماناش ده سال پیش درایران منتشر شده، ولی به قول خودش «گمنام باقی مونده». من آن رمان را نخوانده بودم و نمیتوانستم چنانکه که هموطن عزیز ما متوقع بود، آن را در فیس بوک بررسی و معرفی کنم. با وجود این چند کلمهای…ادامه “گو نماند ز من این نام چه خواهد بودن (1)” »
-
در حاشیه ی تبعید (*)
بیشتر بخوانید: در حاشیه ی تبعید (*)تا در خویشتن خویش به غلط نیفتم ناگزیرم از چیزهای بی اهمیّت، به ظاهر بی اهمیّت شروع کنم. آخر همین جزئیّات زندگی ام را رقم می زنند و مانند موریانه ها مرا از دورن می جوند و می خورند. شاید دیگران چون من گرفتار این تارعنکبوت نباشند و یا با بند بازی خود را از…ادامه “در حاشیه ی تبعید (*)” »
-
پچپچههای همسایه ها، دغدغه های مادرم
بیشتر بخوانید: پچپچههای همسایه ها، دغدغه های مادرمنفرت و نفاق بین گروههای اجتماعی، احزاب و سازمانهایِ سیاسی، اقوام و حتا ملتها و آدمها هرگز بیدلیل نبوده است و بی دلیل نیست و میتوان ریشههای تاریخی، علل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، طبقاتی و حتا فرهنگی آن را پیدا کرد، به انگیزههای پنهانی رفتار آدمها پی برد و آنها را فهمید، پذیرفت و یا رد…ادامه “پچپچههای همسایه ها، دغدغه های مادرم” »
-
تنهائی
بیشتر بخوانید: تنهائیدر آنهمه سالیکه در شهر پاریس پشت فرمان تاکسی مینشستم از چند استثناءکه بگذرم، هرگز مسافریرا دوبار سوار نکردم و دوبار ندیدم. این بیگانگی محاسنی برای مسافرانیداشت که به نیّت خاصی سوار تاکسی میشدند و با خیال راحت بند از زبانشان بر میداشتند. تاکسی مانند غرفة اقرار نیوش کلیسا خلوت و مطمئن بود و من…ادامه “تنهائی” »
-
مردی که به مقصد نرسید
بیشتر بخوانید: مردی که به مقصد نرسیدآقای «پریش» وحشتزده از خواب پرید، نگاهی به شمارههایِ سبز ساعت انداخت و زیر لب غر زد: «مرده شوی». مثل هر روز خواب مانده بود؛ وقت گذشته بود و فرصت نداشت تا دوش میگرفت ریشاش را می تراشید؛ مسواک می زد و صبحانه می خورد، باید هرچه زودتر لباس میپوشید و از پله ها سرازیر…ادامه “مردی که به مقصد نرسید” »
-
بریدۀ یک نامه
بیشتر بخوانید: بریدۀ یک نامه… بیست و سه سال از زمانی که من برای ساختن خانهام زمین را به آسمان میدوختم و روزی شانزده تا هیژده ساعت کار میکردم میگذرد. در آن روزگار هراسی از آینده نداشتم، سوار بر گردۀ زندگی بودم بود و از هیچ، امکان و همه چیز میساختم، می ساختم و از سازندگی لذّت می بردم…ادامه “بریدۀ یک نامه” »
-
در آنکارا باران می بارد – باقر مومنی
بیشتر بخوانید: در آنکارا باران می بارد – باقر مومنیداستان بلند تازه ی است از حسين دولت آبادی، که پيش از اين علاوه بر رمان و چند داستان و فيلمنامه که از او در ايران چاپ و اجرا شده، در خارج نيزمقالات انتقادی و قصّه هائی در مجلاّت از او به چاپ رسيده است و بعلاوه نمايشنامه های او با عناوين «آدم سنگی» و «قلمستان» انتشار يافته است. حسين…ادامه “در آنکارا باران می بارد – باقر مومنی” »
-
خری که تاوان میشود
بیشتر بخوانید: خری که تاوان میشودزیستن دراین دنیای وارونه دقمرگی و مبارزۀ مدام با مرگ است.. … روزی از روزهای گرم تموز، کنار جادۀ خاکی ولایت، خر پیری زیر بار خسبیده بود و ازجا جنب نمیخورد. چند نفر، گوش، گردن و دم و افسار او را چسبیده بودند، نفسنفس میزدند، تلاش میکردند، عرق میریختند، هرکدام ازسوئی میکشیدند، سیخونک میزدند، فحش…ادامه “خری که تاوان میشود” »
-
دریچهای رو به دنیایِ سبز
بیشتر بخوانید: دریچهای رو به دنیایِ سبزشاید اگر زیدی در دنیایِ مجازی، به طنز و کنایه نمینوشت که این «خواب راحت!!» و لابد «آسایش و آرامش» از تصدق سر لیبرالیسم نصیب شما شدهاست، هرگز به صرافت نمیافتادم تا این مطلب را پیش از موعد بنویسم. به یقین میدانم تا این چند سطر را ننویسم، نمیتوانم با خیال آسوده برگردم و به…ادامه “دریچهای رو به دنیایِ سبز” »
-
نان و نمک
بیشتر بخوانید: نان و نمکحق صحبت و نان و نمک را نگاه باید کرد. ( تاریخ بیهقی ص 50 ). دیشب گفتگو یا بهزبان اهل تأتر و سینما دیالوگی را در نمایشنامه نویسندۀ نیکاراگوئی خواندم که مرا به فکر واداشت و تا امروز صبح ذهنام را مشغول کرد و سرانجام سر از چین در آوردم و به یاد داستان…ادامه “نان و نمک” »
-
سال بُز
بیشتر بخوانید: سال بُزفصلی از « چوبین در» یادداشت های پراکنده ام را کنار گذاشتم، دل دريا کردم و آن دفتر کهنة کاهی را برداشتم. مرور و خواندن خطوط کج و معوج و شتابزده ای که در دوران کوتاه ديوانگی و پيامبری ام نوشته بودم، چندان ساده نبود و اغلب باعث افسردگی و پريشانی ام می شد ….ادامه “سال بُز” »
-
جای دوست، جای دشمن
بیشتر بخوانید: جای دوست، جای دشمنP در روزگار جوانی نسل ما معرکه گیرانی بنام « لوطی» بودند که عنتری دست آموز داشتند که با شیرینکاری هایش تماشاچی ها را میخنداند. ازجمله این که هربار لوطی از او می پرسید: «مخمل، جای دشمن کجاست؟» عنتر دست روی ماتختاش می گذاشت و دندانهای زرد و درشتاش را بیرون می انداخت. ولی اگر…ادامه “جای دوست، جای دشمن” »
-
چند شاخه گلِ محمدی
بیشتر بخوانید: چند شاخه گلِ محمدیدر دوران بحران ویروس کُرونا فرصتی پیش آمد، ( توفیق اجباری) چند بار خانه تکانی کردم و گمشدههائی را از زیر گرد و غبار زمانه بیرون آوردم. در میان یاد داشتهای ناتمام و دفترچههای کهنه و زرد شده، عنوانِ «چند شاخه گلِ محمدی» یه چشمام خوردو یکدم مکث کردم. زیر این عنوان چند سطر شتابزده…ادامه “چند شاخه گلِ محمدی” »
-
چرا ایران بمباران می شود؟!
بیشتر بخوانید: چرا ایران بمباران می شود؟!شهاب برهان از خود بپرسیم چرا؟ مردم در ایران چندیست که هر لحظه در انتظار فروافتادن بمب و موشک اسرائیل و آمریکا بر سر و سامان شان در لرز و هراس به سرمی برند و متاسفانه ممکن است در همین ساعات چنین مصیبتی رخ دهد؛ مصیبتی که وقوع اش دیر و زود دارد، سوخت و…ادامه “چرا ایران بمباران می شود؟!” »
-
انتقام موحش گاوها
بیشتر بخوانید: انتقام موحش گاوهاابوالفضل بیهقی در مقدمۀ «تاریخ بیهقی» که به روایتی سی جلد بوده و فقط سه جلد آن از گزند بادهای مسموم جان به در برده و به ما رسیده، نوشتهاست: «… در دیگر تواریخ چنین طول و عرض نیست، که احوال را آسانتر گرفتهاند و شّمهای بیش یاد نکرده، اما من چون این کار پیش…ادامه “انتقام موحش گاوها” »
-
مردی که با رودخانه سفر کرد
بیشتر بخوانید: مردی که با رودخانه سفر کردنویسندهای را دورادور میشناختم که بیش از پنجاه سال قلم به چشماش زده بود و چندین رمان، نمایشنامه، و فیلمنامه نوشته بود، صدها شخصیت آفریده بود، با اینهمه به جائی رسیده بود که از تشریح، توضیح و تفسیر شخصیّت خودش عاجز بود. هر بار به فکر می افتاد تا در بارۀ وجود ذیجود خودش و…ادامه “مردی که با رودخانه سفر کرد” »
-
رؤیایِ کبوترها و چلچلهها
بیشتر بخوانید: رؤیایِ کبوترها و چلچلههافصلی از « خاک دامنگیر» خاموشی! برق آسایشگاه خاموش بود و من مثل هر شب به خفاشی خیره شده بودم که از سقف آویزان مانده بود و از جا جنب نمیخورد. خفاشی بزرگ که مانند سایرخفاشها پرواز نمیکرد و در تاریکی شب به دنبال طعمه نمیرفت. بلکه با آن تنها چشم زرد روشناش به…ادامه “ رؤیایِ کبوترها و چلچلهها” »
-
حقیقت، بی خانمان تاریخ
بیشتر بخوانید: حقیقت، بی خانمان تاریخفرزانه ای گویا گفته است: هیچ چیزی دشوارتر از بیان حقیقت و ساده تر از مجیزگوئی نیست. … و اما مسافرِ ما از قرنها پیش، از زمانی که انسان از غارها بیرون آمده، زبان بازکرده و خانه و سرپناه ساخته بود، پای پیاده راه افتاده بود، همة قارهها، کشورها، شهرها و روستاها را زیر پا…ادامه “حقیقت، بی خانمان تاریخ” »
-
جنگاور سرخپوست
بیشتر بخوانید: جنگاور سرخپوستشایداگر اینروزها بحث نسل کشی اسرائیلی ها و دست های آلودۀ آمریکا در میان نبود، من هرگز به یاد داستان کوتاهی نمی افتادم که بیش از شصت و اندی سال پیش خواندم و اگر ازنام داستان و نویسنده بگذرم، مضمون و محتوای آن را هنوز به روشنی به یاد دارم. منتها از آن جا که…ادامه “جنگاور سرخپوست” »
-
تو کز محنت دیگران بی غمی
بیشتر بخوانید: تو کز محنت دیگران بی غمیدر ولایت ما، مردم روی همولایتیها اسم میگذاشتند و کمتر کسی آنها را توی قلعه به نام اصلی و شهرت شناسنامهاش صدا میزد: از جمله نامهائی که هنوز فراموش نکرده ام: دیو سفید، دیو سیاه، موری، یاور، کلا بلند، ک…گردن و امثالهم بودند. اینجانب را نیز به نام نامی: «بیداری!» مفتخر کرده بودند. باری، من…ادامه “تو کز محنت دیگران بی غمی” »
-
من سیاسی نیستم
بیشتر بخوانید: من سیاسی نیستمدر روزگار ما سیاست به تعبیر فرانسویها در هوا است c’est dans l’air و از آن گزیر و گریزی نیست، حتا اگر مانند بسیاری از اهل هنر و فرهنگ منکر این حقیقت باشیم و از آن تبری جوئیم. باری، از شما چه پنهان من پس از هفتاد و هفت سال عمر از دروغهای سیاستمداران و…ادامه “ من سیاسی نیستم” »
-
مردی که تاج شاه را آتش زد
بیشتر بخوانید: مردی که تاج شاه را آتش زداگر چه در شهر سبزوار ژاندارمری وجود داشت، ولی در ولایت ما هنوز به« ژاندارم» که واژهای فرانسوی است، می گفتند «مأمور» یا «امنیه» که امنیّت را به ذهن متبادر میکرد و گویا قرار بود در روستاها مواظب امنیّت مردم باشد و خلافکارها را دستگیر و به دست پرقدرت عدالت بسپارد. با اینهمه «مأمور» بار…ادامه “مردی که تاج شاه را آتش زد” »
-
آدم گرسنه آزادی ندارد
بیشتر بخوانید: آدم گرسنه آزادی نداردمردی آواره و بی خانمانی را می شناسم که از چندین سال پیش زیر پل اتوبان، نه چندان دوراز خانۀ ما، روزگار می گذراند و من هر بارهنگام پیاده روی او را می بینم که در آن گوشه، کنار اثاثیه و خرت و پرت های بی ارزش، زیر لحاف چرک و شندر پندری اش مچاله…ادامه “آدم گرسنه آزادی ندارد” »
-
نارسیسیسم یا خودشیفتگی « Narcissism »
بیشتر بخوانید: نارسیسیسم یا خودشیفتگی « Narcissism »در ولایت ما پیرزنی منحوس، خرافاتی و خشک مقدس، هر سال در خانه اش مراسم «عمرکشان» برگزار میکرد، مترسکی لته ای به نام عمر می ساخت و آن را به دیوار تکیه می داد؛ بچهها و زنها پای دیوار می نشستند، تخمه می شکستند و پوست تخمه را به مترسک تف میکردند، سر شب روی…ادامه “نارسیسیسم یا خودشیفتگی « Narcissism »” »
-
شباهت ها
بیشتر بخوانید: شباهت هامن این متن را حدود سه سال پیش در سالگرد درگذشت مادرم قلمی کردم و به بایگانی فیس بوک سپردم. دیروز در نامه ای به دوستی اعتراف کردم: کسان بسیاری را که روزگاری برایم عزیز و گرامی بودند و یاد آنها هربار بند دلم را میلرزاند، از یاد بردهام و اگر کسی را به تصادف…ادامه “شباهت ها ” »
-
حمارِ پیر و قالِ موشِ صحرائی
بیشتر بخوانید: حمارِ پیر و قالِ موشِ صحرائی… زخم زبان مردم از زخم خنجر بدتر و درد آورتراست و تاب و تحمل و هضم آن از توهین و اهانت دشوارتر؛ با اینهمه مانند هر درد و رنجی درسهای مفیدی نیز در بر دارد: از آن جمله است ممارستِ خود داری و تمرینِ تحمل، تحملِ درد و سنگینیِ سکوت! گاهی سکوت مانند سنگ…ادامه “حمارِ پیر و قالِ موشِ صحرائی” »
-
در دیار ما زن گران است
بیشتر بخوانید: در دیار ما زن گران است… من در دوران جوانی، ده سال در مُلک ری کار و زندگی کردم و در آن سالها، کارگرهای فصلی و مهاجر افغان را اینجا و آنجا، در باغ -های شهریار و سر ساختمانها میدیدم؛ در آن مدت با شماری از آنها آشنا شده بودم و چند نفر را حتا از نزدیک میشناختم. در سالهای…ادامه “در دیار ما زن گران است” »
-
حقارت و جاذبۀ قدرت
بیشتر بخوانید: حقارت و جاذبۀ قدرتمردم حقیر، مجیزگو، متملق و نوکرصفت همواره و در همه جای دنیا انگار وحود دارند و همیشه گوش به زنگ و مترصد اند تا صاحب مقام و صاحب منصبی از راه برسد و به خوشخدمتی بال همت به کمرببندند. من به تجربه دریافتهام که «قدرت» در هر هیئتی، در هر جمع و جامعهای مانند آهن…ادامه “حقارت و جاذبۀ قدرت” »
-
پایانِ راه
بیشتر بخوانید: پایانِ راهسردبیر سابق، دوست سالخوردۀ ما زمینگیر شده بود و از آنجا که در آن شرایط بحرانی کسی نبود تا از پیرمرد نگهداری میکرد، تا به بازار میرفت، خواربار میخرید و غذا میپخت و داورهایش را به موقع میداد، از آنجا که تنها مانده بود و باد حتا در آن اتاقک پر از اندوه و دلتنگی…ادامه “پایانِ راه” »
-
طنزِ تلخِ تاریخ
بیشتر بخوانید: طنزِ تلخِ تاریخطنزِ تلخِ تاریخ P چندی پیش گذرم به شهر مردگان افتاده بود و در جستجوی مزار عزیزی گورسنگها را میخواندم؛ نیمۀ تابستان بود؛ هوا به شدت گرم کرده بود و من که از پرسه زدن خسته شده بودم، یکدم روی جدول خیابان نشستم تا نفس میگرفتم و دراین فرصت نگاهی به دستنوشتهام میانداختم. مردی بلند…ادامه “طنزِ تلخِ تاریخ” »
-
یک روز زندگی پس از مرگ
بیشتر بخوانید: یک روز زندگی پس از مرگآشنائی از آن سر دنیا، طرح فیلمنامهای را فرستاد و از من خواهش کرد تا گفتگوها (دیالوگهای) صحنههای فیلم را بنویسم. موضوع یا «سوژه» بنظرم جالب آمد؛ به او جواب دادم اگر عجلهای نداشته باشد، اینکار را دراولین فرصت، با کمال میل انجام خواهم داد، افسوس، دنیا وفا نکرد، اجل به او مهلت نداد، «…ادامه “یک روز زندگی پس از مرگ” »
-
انسان یا امکان؟
بیشتر بخوانید: انسان یا امکان؟نامه ای که هرگز فرستاده نشد بزرگوار، من خیلی زود، زودتر از دیگران قاعدۀ بازیِ دنیا را فهمیدم و جامعه و آدمها را شناختم، ولی به آن گردن نگذاشتم و گذشتم. افسوس یا حسرت؟ شکوه و یا شکایت؟ نه، نه، هیچکدام. من یک عمر با همه، با برادر یا دوست، و با مردم صادق و…ادامه “انسان یا امکان؟” »
-
آه، پاریس، پاریس…
بیشتر بخوانید: آه، پاریس، پاریس…نزدیک به چهل سال پیش از فرودگاه استانبول به مقصد پاریس پرواز کردم. در سالن انتظار فرودگاه، جوانکی شیک پوش، به زبان انگلیسی شکسته، بسته پرسید: « شما به کجا می روید؟» و من که بیشتر از او به انگلیسی تسلط نداشتم، به اختصار عرض کردم: «می روم به پاریس!» جوانک با حسرت و حیرت…ادامه “آه، پاریس، پاریس…” »
-
یا به تشویش و غصه راضی شو/ یا جگر بند پیش زاغ بنه
بیشتر بخوانید: یا به تشویش و غصه راضی شو/ یا جگر بند پیش زاغ بنه…آن انسان زیبایِ افسانهای و افسانهها که قرنها پیش مهربانی، برادری و برابری آدمها را همه جا موعظه میکرد، در بالای تپة جلجتا بر صلیب چوبی بزرگی که خود بسختی به دوش کشیده بود، مصلوب شد و تاریخ ثابت کرد که با موعظه و پند و اندرز مسیحائی انسانها مهربان، برابر و برادر نمیشوند. نه،…ادامه “یا به تشویش و غصه راضی شو/ یا جگر بند پیش زاغ بنه ” »
-
دنیا حانۀ من است
بیشتر بخوانید: دنیا حانۀ من استنزدیک به نیم قرن پیش مجموعه قصه ای به نام « پنح شعلۀ جاوید» از پنج نویسندۀ مشهور زمانه صادق هدایت، آقا بزرگ علوی، صادق چوبک، محمد علی جمالزاده و یک نویسندۀ معاصردیگر چاپ و منتشر شد، (متأسفانه نام او را از یاد برده ام)، چندی گذشت و کتاب دیگری زیر عنوان «شعله های جاوید»…ادامه “دنیا حانۀ من است” »
-
جاسوسِ کوچهیِ هامو «Hameau » (1)
بیشتر بخوانید: جاسوسِ کوچهیِ هامو «Hameau » (1)در این گوشة دنیا، در میان مردم بیگانه، به تجربه دریافتهام که هربار به معنای واژهای در موقعیت و در وضعیّت خاصی پیبرده ام، هرگز آن را فراموش نکردهام، مانند: « espion» (2) که گوئی با داغ و درفش توی ذهنام حک شدهاست. تا آنجا که به یاد دارم، این کلمه را سال هزار…ادامه “جاسوسِ کوچهیِ هامو «Hameau » (1)” »
-
بلبل
بیشتر بخوانید: بلبلپاره ای از « تیرۀ کلّه سفیدها» استوار دوم شیبانی از آسایشگاه ما رفته بود و «اسد شراب» جایِ او را گرفته بود. اسد بهراز بیدارخوابیهایِ من پی برده بود؛ گاهی آخر شب نیم خیز میشد و سرک میکشید: «میرزا، توی این نور ننویس، کور میشی.» «بگیر بخواب بلبل، نگران چشمهای میرزا نباش.» اسد شهریاری…ادامه “بلبل” »
-
پایان
بیشتر بخوانید: پایانبه یاد برادرم نورالله . متن «پایان» را چند سال پیش در چنین روزهائی، دوستی در اختیار من گذاشت، آن را با شیفتگی چند بار خواندم و وسوسه شدم ترجمه کنم. از آنجائی که در این رشته سابقه و تجریهای نداشتم و ندارم، خیلی تلاش کردم تا ضمن وفاداری به متن، جانِ کلامِ زیبا و…ادامه “پایان” »