چند شب پیش در شاهنامه به فصلی رسیدم که اردشیر دراز دست (1) پیش از مرگ فرزندش ( شاپور) را پند و اندرز می دهد و نقش دین را در حکومت به او گوشزد میکند. ( 2) اینهمه سبب شد تا نگاهی گذرا به ساختار حکومت بیندازم و آنچه را که از یاد برده بودم، دو باره مرور کنم:
حکومت پادشاهی، خلافت و ولایت فقیه:
… خلافت، پادشاهی و ولایت فقیه، هر سه شکلهایی از حکومت متمرکز هستند، اما از نظر مشروعیت، شیوۀ انتخاب، ساختار قدرت و اهداف سیاسی– دینی تفاوتهای مهمی دارند. خلیفه و فقیه مشروعیت خود را از دین اسلام میگیرند. خلیفه «جانشین پیامبر» یا «جانشین خدا در زمین» در نظر گرفته میشود. وظیفۀ اصلی او اجرای شریعت، حفظ دین، و رهبری امت اسلامی است. «ولیّ فقیه» و «خلیفه» هر دو مقامهای دینی– سیاسی هستند، اما از نظر مبنای نظری، روش انتخاب، محدودۀ اختیارات، و فهم دینی که پشت آنهاست تفاوتهای جدّی دارند. ولی فقیه، در نظام شیعۀ دوازده امامی بر اساس نظریۀ «ولایت فقیه» است که میگوید: در عصر غیبت امام معصوم ( امان دوازدهم غایب)، ادارۀ جامعۀ اسلامی باید به فقیه جامعالشرایط سپرده شود. مشروعیت او از نیابت عام «امام زمان» فهمیده میشود. شیعه اساساً امامت را منصبی الهی و نه انتخابی میداند؛ ولی فقیه ادامۀ همین منطق است. هرچند نزد اهل سنت خلیفه جانشین پیامبر در ادارۀ جامعه است، اما نه نیابت از پیامبر در مقام عصمت. مشروعیت او از بیعت اهل حّل و عقد، یا اجماع امت گرفته میشود. در سنت اهلسنّت، خلافت نهاد انسانی و انتخابی است، نه الهی. در نظریه کلاسیک اسلامی خلیفه میباید با نوعی بیعت (رضایت بزرگان یا مردم) انتخاب شود و موروثی بودن در اصل نظری پذیرفته نیست، هر چند در عمل بسیاری از خلافتها موروثی شدند (امویان، عباسیان، عثمانیها). در خلافت مقام خلیفه دینی سیاسی است. نزد شیعیان «فقیه» باید مجتهد باشد و اعلم یا دستکم دارای توانایی استنباط باشد، عدالت و تقوا داشته باشد. نقش او فقهی– شرعی است. خلیفه لازم نیست فقیه یا عالم برجسته باشد. شرط علمی او در سنت اسلامی «قدرت اداره و آگاهی کافی» است و نه لزوماً اجتهاد. مقام او بیشتر سیاسی، اجرایی است تا فقهی. و اما مشروعیت پادشاهی از نَسَب، سنت قبیلهای، سلطنت موروثی یا قدرت نظامی گرفته میشود. پادشاه لزوماً نقش دینی ندارد (هرچند در بسیاری از تمدنها تقدسسازی سیاسی وجود داشته است). جایگاه شاه عمدتاً سیاسی است. پادشاه نیازمند صلاحیت دینی خاصی نیست. اگرچه خلافت و فقاهت یک ایدۀ «فرا ملّی» است و مرزهای قومی، ملی و نژادی نباید نقش تعیینکننده داشته باشند، (رهبری تمام مسلمانان جهان) ولی پادشاهی ملی یا قومی است. شاه بر یک سرزمین و ملت خاص حکومت میکند. مرزبندی جغرافیایی و قومی بخش مهم هویت آن است. در خلافت و فقاهت قوانین باید براساس شریعت اسلام باشد .ساختارحکومت تا حدی بر مبنای فقه شکل میگیرد. در حکومت پادشاهی قانون ممکن است عرفی، ملی، دینی یا ترکیبی باشد. الزامی به اجرای شریعت وجود ندارد، با وجود این دین، (شریعت) ستونی از دو ستون اصلی حکومت های استبدادی ایران از آغاز تا زمانۀ ما بوده است:
… بدان ای پسر کاین سرای فریب / ندارد کسی شادمان بی نهیب
نگهدار تن باش و آنِ خرد/ چو خواهی که روزت به بد نگذرد
نه بیتخت شاهی بود دین بجای/ نه بی دین بود شهریاری بجای
چو بردین کند شهریار آفرین/ برادر شود پادشاهی و دین
دو بنیاد یک بر دگر بافته/ بر آورده پیش خرد تافته
نه از پادشاه بی نیاز دین/ نه بی دین بود شاه را آفرین
چنان دین و شاهی بیکدیگرند/ تو گوئی که در زیر یک چادرند
نه آن زین، نه این زان بود بینیاز/ دو انباز (3) دیدیمشان نیک ساز
.
حکیم ابوالقاسم فردوسی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- اردشیر (به پارسی باستان: ) که «اَرْتَهخْشَثْرَ» تلفظ میشده،] از نامهای کهن و ستودۀ ایرانی است. در یونانیاش «اَرْتَهکْسِرْکْسِسْ» (Artaxérxēs Αρταξέρξης) میخواندند؛ اردشیر (به پارسی میانه ) «اَرْتَخْشْتَر» یا «اَرْتَخْشیر» میبوده؛ به ارمنی اَرْتَشیس (Artašēs Արտաշէս) میگفتندش و در فارسی نیز «اردشیر» خوانده میشود. اردشیر در لغت معنای «کسیاست که پادشاهیاش برپایۀ راستی و عدالت است. جزء نخست ارتخشیر برگرفته از مفهوم دینی عدالت موسوم به «ارته» یا «اشه» است و جزء دومش با مفهوم «شهر» در ارتباط است… ( ویکی پدیا)
- اندرز کردن اردشیر شاپور را و پیمان گرفتن از او و سپری شدن روزگارش صفحۀ 1746 جلد چهارم- محمد دبیر سیاقی
- انباز: شریک، مشارک . سهیم.