نریمان پازندی را من کشتم، گیرم قتل او را هرگز گردن نگرفتم.
من که با ساده دلی و سادگی، به نیّت جدائی دوستانه و بدرود با نریمان به آشیانة عقاب رفته بودم، با مردی رو به رو شدم که شباهتی به او نداشت، مردی که مسخ شده بود، مردی که «ترک شیرازیاش» را برای حریف برد، آن قوچهای مست، آدمکشهای مزدور مدتها مرا توی استخر و روی چمنهای باغچه آزار دادند و به جائی رساندند تا دم دمای سحر، لولة طپانچه را روی شقیقة نریمان گذاشتم و شلیک کردم: «پا انداز!»