شیشۀ عینک
P
روی شیشۀ عینکم خط افتاده، یک سال پیش به محمودی تلفن زدم، گفتم روی شیشۀ عینکم خط افتاده. محمودی گفت: «روی قاب عینک یا شیشۀ عینک.» گفتم: «قاب که ترک خورده، ولی مشکل امروز من به قاب ربطی ندارد، حالا هم دارم در بارۀ شیشه عینکم صحبت میکنم.» محمودی گفت: « کجای شیشه خط افتاده؟» گفتم: « عجب سؤالی، گیرم بالا یا پائین یا وسط، به هر حال روی شیشه خط افتاده» محمودی گفت: « خط خوردگی اطراف شیشه را می شود نادیده گرفت، اما اگر روی دایرۀ مرکزی خط افتاده باشد، باید کاری کرد.»
به محمودی گفتم: «این چه استدلال مسخرهای است، من که همیشه از وسط دایرۀ مرکزی نگاه نمیکنم، گاهی باید به پائین نگاه کنم، گاهی به بالا، آخر آدمها و اشیاء که خودشان را با شیشه عینک من تنظیم نمیکنند، من که نمیتوانم آرایش آنها را تغییر دهم، آدمها با عجله میآیند و میروند، تو فکر میکنی میشود به آنها گفت: خانم ها و آقایان لطفاً مستقیم بیائید، چون من فقط از وسط شیشه میتوانم شما را ببینم» محمودی گفت: «معلوم است که نمیشود.» گفتم: «باور کنید من با این عینک حتا اشیاء را هم نمیتوانم درست ببینم، مثلاً همین دیروز، با دست به طاقچه اشاره کردم و به پسرم گفتم: ساعت طاقچهای را بیار. پسرم گفت: این که ساعت نیست، قوطی خالی ساعت است. البته قوطی خالی ساعت به ساعت شبیه بود، اما یک تکه مقوای نقاشی شده کجا و ساعت کجا، میبینی، عقربهها که جای خود دارد، حالا دیگر حتا اعداد را هم درست تشخیص نمیدهم، تازه نمیدانم تیک تاک عقربهها را دیگر از کجا شنیده بودم.» محمودی گفت: «با این حساب باید شیشۀ عینک را عوض کنی.» گفتم: «من این را میدانم، برای کسب اجازه که تلفن نزدم.» محمودی گفت: «خوب زنگ زدی تا مشکلت حل بشود» گفتم: «من مشکل ندارم، فقط روی شیشۀ عینک خط افتاده، میفهمی؟» محمودی گفت: «چرا سعی میکنی خودت را بی اشکال جلوه بدهی، به هر حال هر آدمی مشکلی دارد، تو میتوانی ادعا کنی که از همۀ خطاها مبرا هستی؟ تو میتوانی بگوئی که هیچ وقت اشتباه نکردهای؟ که هیچ وقت اشتباهاتت را تکرار نکردهای؟» گفتم: «محمودی، من دارم در بارۀ شیشۀ عینکم حرف میزنم، بیرون از خودم را خوب نمیبینم» محمودی گفت: «خوبیها را به خوبی نمیبینی یا اصلاً وقایع را» گفتم: «محمودی جان، مطلب از این قرار است که روی شیشۀ عینکم خط افتاده» محمودی گفت: «الاغ جان، اینقدر نگو شیشۀ عینکم، من هرچه میخواهم تو را به جائی بکشانم که بتوانی فراتر از شیشۀ عینک به جای دیگر هم نگاه کنی، باز میگوئی روی شیشۀ عینکم خط افتاده». گفتم: «محمودیجان، من با شاه مخالف بودم و مخالف هستم، با خمینی مخالف بودم و مخالف هستم، با امپریالیزم مخالف بودم و مخالف هستم، با ارتجاع، از هر نوع آن مخالف بودم و مخالف هستم، ولی در عین حال میخواهم شیشۀ عینکم را عوض کنم» محمودی گفت: «تو از اول هم سمبلیک با من حرف میزدی، اصلاً تو منظورت عینک و شیشۀ عینک و از این طور زهر مارها نبود» گفتم: « محمودی جان، کمی پول بهمن قرض بده تا در جهت سرنگونی رژیم خمینی شیشۀ عینکم را عوض کنم» محمودی گفت: «مطمئنی که از شیشۀ جدید در جهت مبارزه با خمینی استفاده میکنی؟ خوب و بد را به خوبی نمیبینی؟» گفتم: «محمودی جان، من بیرون را خوب نمیبینم» محمودی گفت: «تو اولین کسی نیستی که جهان خارج از خودش را خوب نمیبیند، خیلیها بیرون از خودشان را درست نمیبینند. مشکل که درست دیدن و درست ندیدن نیست، مشکل این است که ما دنیای بیرون را خوب میبینیم، اما دنیای بیرون را خوب نمیفهمیم، مثلاً درخترا میبینیم، اما درخترا نمیفهمیم، ما آدمها عکاس هستیم، از هر پدیده و از هر واقعه عکسی داریم، رفته رفته عکسها زیاد میشوند، آن وقت قدیمیترین عکس به نام تاریخیترین عکس شناخته میشود. اما آیا همیشه قدیمیترین عکس، تاریخیترین عکساست؟ نه، اصلاً عکس تاریخی وجود خارجی ندارد، انسان تاریخی وجود خارجی ندارد، همۀ ما تقویمی هستیم، همۀ ما زمینی هستیم، همۀ ما در یکی از روزهای تقویمی به دنیا آمدهایم؛ مثلاً تو در روز هفده شهریور سال هزار و سیصد و سی و پنج به دنیا آمدی، یعنی در یک روز تقویمی.» گفتم: «محمودی، فراموش نکن که هفده شهریور یک روز تاریخی ست» محمودی گفت: « بله، تاریخیست، میدانم که تاریخیست، میدانی چرا؟ چون در این روز تودههای مردم در برابر رژیم شاه مقاومت کردند، تاریخی یعنیاین، تاریخی یعنی حاصلجمع کارهای تقویمی تودهها در یک روز، یا یک دورۀ مشخص، حالا با ین حساب اگر کسی پیدا شد و گفت من تاریخی هستم، از فردا به او سلام هم نکن، چون چنین آدمی هم خودش به خودش توهم دارد و هم دیگران را نسبت به خودش متوّهم کردهاست.گفتم: محمودیجان، روی شیشۀ عینکم خط افتاده میفهمی؟» محمودیگفت: «میدانی، لازم است اول باور کنی که بزرگ هستی و بعد بزرگ بودنت را به دیگران بیاموزی، تو شروع کن به ترویج خودت، کم کم دیگران بزرگی تو را درک میکنند و باور بزرگترین بودن را در تو تعبیه میکنند. گفتم: «محمودی جان، چرا نمیفهمی، روی شیشۀ عینکم خط افتاده» محمودی گفت: «اینقدر نگو شیشۀ عینکم، شیشۀ عینکم، سعی کن چیزی یاد بگیری» گفتم: «محمودی جان، مزخرفهای تو ربطی به شیشۀ عینک من ندارد، من میخواهم شیشۀ عینکم را عوض کنم.». محمودی گفت: «میدانم که تو با مشکل مواجه هستی، مواظب باش برای حل مشکلاتت باید روشهای درستی در پیش بگیری، یک روش غلط وقتی که به تواتر رسید، رفت رفته به کانون شورش تبدیل می شود» گفتم: «محمودی جان، تو چرا نمیفهمی، آخر همین چند دقیقه هم در بارۀ روش شناسی، هم دربارۀ …. و دهها موضوع دیگر حرف زدی، من تلفن زدم که …
محمودی گفت: «میوه وقتی میرسد، تعریف میشود، ما اما پیش از رسیدن به مقصد تعریف میشویم…».
.
……………………………………………………………………………………
نقل از «ماه مجروح»، مجموعه آثار زنده یاد کمال رفعت صفائی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این داستانها ، روی کاغذ چهار خانه نوشته شده بود؛ چندین جا به مرور زمان محو شده و چندین جا خط خوردگی داشت. باری، جاهائی که با سه نقطه مشخص شده، کلماتی هستند که من نتوانستم بخوانم. ح. د