Skip to content
  • Facebook
  • Contact
  • RSS
  • de
  • en
  • fr
  • fa

حسین دولت‌آبادی

  • خانه
  • کتاب
  • مقاله
  • نامه
  • یادداشت
  • گفتار
  • زندگی نامه

از چشم دیگران

Posted on 12 نوامبر 202512 نوامبر 2025 By حسین دولت‌آبادی

پس از انقلاب بهمن 57، محمود دولت آبادی به فکر افتاده بود تا از داستان بلند  «گاواره بان و اجباری»، فیلمی تهیه کند، این خبر را میترا و محسن مینوخرد به شهربار آوردند و گفتند که کارگردان خواهرم را برای ایفایِ نقش صفورا و مرا برای نقش قنبر، قهرمان فیلم انتخاب کرده‌است، نویسنده بنا به دلایلی که من تا آخر نفهمیدم، منصرف شد؛ خوشبختانه مراد این کار بر‌نیامد و از آن‌همه خاطره ای بجا ماند:  باری، منظور من از اشاره به فیلمی که ساخته نشد، همین خاطره‌است: محسن مینوخرد از این که قرار بود همسرش فیلمی بازی کند، به هیجان آمده بود، بهانه ای پیدا کرده بود تا شاید قد وبالای خودش را, طرز راه رفتن و نشستن و حرف زدن‌اش را در صحنه‌ای ازاین این فیلم ببیند:

«اگه محمود قبول کنه، من از این طرف حسینیه می‌رم اون طرف حسینیه، همین کافیه، دوست دارم خودم رو ببینم. »

اگرچه آن روزها کنجکاوی مینوخرد را به شوخی برگزار می‌‌کردم، ولی بعدها که سال‌ها درتبعید روزگار گذراندم به این فکر افتادم که ایکاش می‌توانستم خودم را در نگاه و آینۀ دیگران ببینم، به طرز نگاه و داوری آن‌ها پی ببرم. کتمان نمی کنم، پس از سال‌ها تبعید و عزلت گاهی شک برم می دارد و به یاد آن سرباز ژاپنی می‌افتم گه بیست و نه سال پس از پایان جنگ، به این خیال که جنگ هنور ادامه دارد، در سنگرش ماند وتسلیم نشد. بی شک شما داستان شگفت انگیز هیروئو اونودا را شنیده اید: هیرو اونودا (Hiroo Onoda) افسر اطلاعات ارتش امپراتوری ژاپن بود. او در طول جنگ جهانی دوم آموزش‌های ویژۀ چریکی و اطلاعاتی دیده بود و در سال ۱۹۴۴ به جزیرۀ لوبانگ در فیلیپین اعزام شد. مأموریتش این بود که فعالیت‌های اطلاعاتی و جنگ چریکی انجام دهد و به هیچ وجه تسلیم نشود یا خودکشی نکند. در سال ۱۹۴۵ جنگ جهانی دوم پایان یافت؛ اما اونودا و چند سرباز دیگر باور نکردند. اعلامیه‌ها و بلندگوهایی که خبر پایان جنگ را می‌دادند، از نظر او تمهید و ترفند دشمن بود. آن‌ها در جنگل از کنسروها و آذوقۀ باقی‌مانده استفاده می‌کردند. گاهی به روستاها می‌رفتند و آذوقه می‌دزدیدند و در همه حال کتابچه مأموریت و اسلحۀ خود را تمیز نگه می‌داشتند. چند سال‌ گذشت. یکی از سربازها کشته شد، دیگری تسلیم شد، اما اونودا درسنگرش ماند. او ۲۹ سال در جنگل به سر برد و همیشه گمان می‌کرد جنگ ادامه دارد. در سال ۱۹۷4 یک جوان ژاپنی به ‌نام نوریو سوزوکی که به‌دنبال «اونودا، پاندا و مرد برفی هیمالیا» دنیا را می‌گشت، او را پیدا کرد. اونودا گفت تنها در صورتی تسلیم می‌شود که فرماندۀ سابقش شخصاً دستور دهد. ارتش ژاپن فرماندۀ بازنشسته را که حالا کتابفروشی داشت، پیدا کرد و او را به فیلیپین برد. وقتی اونودا دستور رسمی پایان مأموریت‌اش را شنید، پس از ۲۹ سال از سنگرش بیرون آمد. هنوز اسلحه‌اش سالم و براق بود. اونودا به آن ها گفت: «سربازی که مأموریت دارد، تسلیم نمی شود تا زمانی که به او گفته شود مأموریت تمام شده است.»

حالا حکایات ماست، چهل سال از مهاجرت اجباری ما گذشته است، در این مدت دو نسل به دنیا آمده و یک نسل منقرض شده است، ایران و ایرانی ها تغییر کرده اند، دو نسل دور از چشم ما و  زیر عبای آخوندها و در اختناق و خفقان سیاسی بزرگ شده‌است، دو نسل! صادقانه اقرارمی‌کنم که من دنیایِ آن‌ها را نمی‌شناسم، منتها اگر آن‌ها را به تصادف در جائی ببینم، از رفتار، گفتار و پندارشان به فراست می‌فهمم که «نسل حکومت اسلامی‌اند…»، حتا اگر چند سال در اروپا یا آمریکا زندگی کرده باشند. اگر از استثناها بگدرم، برای این نسل انسان تا حد امکان سقوط کرده است، من این‌همه را در برخورد با چند نفر، به تجربه دریافته ام. …و اما بی‌شک آنها نیز از دنیای ما که سال‌ها از میهن و مردم دور بوده‌ایم، چیز زیادی نمی دانند و لابد به نسل ما به چشم نسلی نگاه می‌کنند که زندگی را باخته‌، تباه شده و در شُرُف انقراض‌است. یا در نهایت ما را با سربازی مقایسه می‌کنند که بیست و نه سال پس‌از جنگ، بی خبر از دنیا و مافیها هنوز در سنگرش مانده بود؛ مقاومت می‌کرد و تسلیم نمی‌شد. با وجود این حدس و گمانه ها گاهی مثل مینوخرد کنجکاو می شوم تا خودم را ببینم و به داوری دیگران پی ببرم.

وقتی که شام آخر رسید/ من از تمام اشیاء کوچکم/ یک تکّه آینه برداشتم/ می‌خواستم در آخرین مجال/ نقش امید و سرما را/ در چشمهای خود ببینم/ آه / ای پرندة جان/ در آخرین نگاه/ من/ شکل باد  یا درختم؟……………………………. « کمال رفعت صفائی»

یادداشت

راهبری نوشته

Previous Post: کازانووایِ فدریکو فلینی

کتاب‌ها

  • دارکوب
  • اُلَنگ
  • قلمستان
  • دروان
  • در آنکارا باران می بارد- چاپ سوم
  • Il pleut sur Ankara
  • گدار، دورۀ سه جلدی
  • Marie de Mazdala
  • قلعه یِ ‌گالپاها
  • مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
  • مریم مجدلیّه
  • خون اژدها
  • ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
  • چوبین‌ در « چاپ دوم»
  • باد سرخ « چاپ دوم»
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد دوم
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد اول
  • زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوم
  • زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوم
  • زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اول
  • در آنکارا باران می‌بارد – چاپ دوم
  • چوبین‌ در- چاپ اول
  • باد سرخ ( چاپ دوم)
  • گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوران
  • گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشید
  • گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشید
  • در آنکارا باران مي بارد – چاپ اول
  • ايستگاه باستيل «چاپ اول»
  • آدم سنگی
  • کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی
حسین دولت‌آبادی

گفتار در رسانه‌ها

  • گفتگو با حسین دولت‌آبادی نویسنده داستان‌‌ها و رمان‌های تازه
  • گفتگوی سعید افشار با حسین دولت آبادی نویسنده تبعیدی مقیم پاریس
  • گفتگو با حسین دولت آبادی، نویسندۀ ساکن فرانسه ( قسمت دوم)
  • گفتگو با حسین دولت آبادی، نویسندۀ ساکن فرانسه ( قسمت اول)
  • گفتگوی نیلوفر دهنی با حسین دولت آبادی

Copyright © 2025 حسین دولت‌آبادی.

Powered by PressBook Premium theme