اگر به آن زن لبنانی بر نمی خوردم و چهرۀ برافروختة او را در آينۀ تاکسی ام نمی ديدم، به رغم اصرار و پافشاری دو سه تن از دوستانم، اين نامه را چاپ و منتشر نمی کردم. آن زن لبنانی به ياد فاجعۀ اخير نوار غزّه و جنايتی که دولت اسرائيل عليه مردم فلسطين مرتکب شده بود اشک می ريخت و غم و حسرت می خورد که مثل هربار، همه چيز دارد فراموش می شود. زن لبنانی بغض در گلو حرف می زد و من به نامه ای فکر می کردم که يک ماه و نيم قبل به دوستئ نوشته بودم. اين مطلب گرچه خطاب به آشنائی قديمی نوشته شده است ولی هيچ موضوع خصوصی در آن وجود ندارد و من به جز نام او و دو سه سطر از آغاز نامه، هيچ چيزی را حذف و دستکاری نکرده ام.
آلکاپون (1)
… در این بازداشتگاه سربازها و درجهدارها با هم زندانیهستند، منتها سلوهایشان جداست. ولی با هم تماس و مراوده دارند و بههمین خاطر هراز گاهی پای درد دل آنها مینشینم. یکی از آقایان که تازهگی به زندان افتاده است، شکل طوطی است گیرم نه به زیبائی وملاحت طوطی. بلکه سیاه سوختهاست. چشمهایش مثل چشم وزغ…