…آن انسان زیبایِ افسانهای و افسانهها که قرنها پیش مهربانی، برادری و برابری آدمها را همه جا موعظه میکرد، در بالای تپة جلجتا بر صلیب چوبی بزرگی که خود بسختی به دوش کشیده بود، مصلوب شد و تاریخ ثابت کرد که با موعظه و پند و اندرز مسیحائی انسانها مهربان، برابر و برادر نمیشوند. نه، کینه، نفرت و دشمنیِ آدمها ریشه در منافع مادی و معنوی آنها دارد. آری، جامعه انسانی طبقاتیاست، انسانها در همه جای دنیا آگاهانه یا به طور غریزی، از منافع طبقۀ خویش دفاع میکنند؛ انسانها در طول تاریخ به خاطر منافع طبقاتی خویش جنگیده اند و میجنگند و به باور اندیشمندان، تاریخ بشریت را مبارزة طبقات متخاصم جامعه ساخته است و این روزها دارد میسازد. بنا بر این من اگر چه همواره به انسان و انسانیّت باور داشتهام و هنوز باور دارم، ولی مانند «اومانیست» ها خوشباور نبودهام و نیستم و میدانم در کجای این دنیا ایستاده ام و از کجا به جامعة انسانی و به انسان نگاه میکنم. نه من هرگز مسیحا، ساده لوح و خوشباور نبودهام و نیستم و دریافتهام که چرا آدمها، حتا برادرها با هم برابر و برادر نیستند و چرا و به چه دلایلی در جامعۀ طبقاتی نمیتوانند برابر و برادر باشند. این برادری صوری فقط درادیان وجود دارد، (برادردینی) من در این عمر دراز به تجریه فهمیدهام تا زمانی که دَرِ دنیای وارونۀ ما بر این پاشنه میچرخد، این روند ادامه خواهد داشت و با موعظه مهر و محبت عیسا، هفت فرمان موسا و احکام فرقان مصطفا و پند و اندرزهای زرتشت فرزانه هیچ چیزی در این دنیا تغییر نخواهد کرد و آدمها با پند و اندرز و نصیحت عوض نخواهند شد. بنا به شهادت تاریخ، هر زمان پای منافع مادی و معنوی به میان آمده است آدمها مهر و محبّت، برابری و برادری و انسانیّت را به کنج تاریک فراموشخانه سپرده اند و حقیقت را به سادگی در این راستا به مسلخ برده اند و به راحتی تیغ بر گردناش گذاشته اند. باری، با توجه به آنچه که به اختصار آمد، من از پندار، گفتار و کردار آدمها و از تهمت، توهین و تحقیر حیرت نمیکنم و دیگر هیچ واکنشی، هیچ اتهام و دشنامی و تحقیری مرا به شگفتی وا نمیدارد. نه، من میدانم که از آدمیزادۀ شیرخام خورده هرکاری ساختهاست و مرتکب هر جنایت، شقاوت و شناعتی میشود و آن را با ترفتد و تمهید توجیه می کند. من می دانم چرا آن قماش مردمانی که کینۀ تاریخی به روشنفکران، به اهل فرهنگ و هنر مترقی داشتهاند و دارند، حقیقت را با وقاحت کتمان میکنند و چرا مردمانی سفله، حسود و تنگ نظر حقیقت را بر نمیتابند و چرا شماری با زبان چرک، اهانت، هتک حرمت، افترا و تهمت حقایق و تاریخ را تحریف میکنند. باری، هر نویسنده، شاعر، اهل قلم و هر «روشنفکری» جائی در جامعهاش دارد و مردم او را دیر یا زود داوری و قضاوت خواهند کرد. در جامعۀ پر تب و تاب و بحرانی ما که همه چیز، ازجمله هنر و ادبیات، با سیاست گره خورده و رابطة تنگاتگی با آن پیدا کرده است، آثار و کار هنری نویسنده و شاعر و ارزشهای هنری و فرهنگی هنرمند تحت تأثیراین فضای متشنج قرار می گیرد و از یادها میرود؛ اغلب به جای آثار هنرمند، معایب، کم و کاستیها، اشتباهات، رفتار سیاسی، نقش و برخورد او با حکومت وقدرت سیاسی عمده، بزرگ و گاهی حتا برزگنمائی میشود و اینهمه در داوری و قضاوت مردم عاصی، عصبانی و شکست خوردۀ ما نقش تعیین کنندهای پیدا میکند. اتفاقیکه بارها افتادهاست و نویسندگان وهنرمندان زنده و مردۀ میهن ما از این رهگذر آسیبها دیدهاند و لطمهها خوردهاند. باری، من منکر این واقعیت نیستم و اگر چه هضم آن دشوار است و گاهی دچار غولنج میشوم، ولی چون و چرائی اینگونه برخوردهای یک جانبه و سطحی را درک میکنم و میفهمم. نویسنده و شاعر، انسانی اجتماعی و بناگریز- خواه ناخواه، چه بخواهد، چه نخواهد، چه بپذیرد و چه نپذیرد- سیاسیاست و در نتیجه بنا به جایگاه و موضعی که در جبهۀ مردم، حکومت و قدرت سیاسی بر میگزیند، به مرور زمان، موافق و مخالف، دوستان و دشمنانی پیدا میکند. نویسنده اگر با جسارت، شهامت و شرافت به حقیقت وفا دار بماند، و بنا به مصلحت زبان به کام نگیرد وحقیقت را به مردم بگوید، بی تردید، دیر یا زود دشمنان مردم دشمن اومی شوند. نویسنده اگر از دشمنان مردم، از هتاکی ها، فحاشی ها، تهمت و افتراهای آن ها بترسد، باید به غاری پناه ببرد و در گوشهای زیج بنشیند و زبان به کام بگیرد، آرزوئی که دشمنان مردم در سر می پرورانند و به هر شیوه ای متوسل می شوند تا دهان نویسنده و روشنفکر را ببندند. نه، در مبارزۀ مدام و جدالی که به رغم میل ما در جامعه جریان دارد، نخود و کشمش و حلوا پخش نمیکنند، بلکه از آسمان تیره و تار دوران انحطاط نیزههای زهرآلود می بارد، نیزههائی که به نویسنده، شاعر و هنرمند نیز اصابت میکند و اگر در میدان بماند و به رسالت و عهد وپیماش وفا کند، اعصاباش فرسوده، جان و جسماش مجروح و آرامش و آسایش روحی از او سلب میشود. از آغاز چنین بوده و چنین خواهد بود: سعدی هدرستی گفاه است: « یا به تشویش و غصه راضی شو/ یا جگر بند پیش زاغ بنه». باری، من با علم به این واقعیّت هنوز آنچه بنظرم درست میآید، در حد امکانام مینویسم، گیرم که این وجیزهها به مذاق همه خوش نمیآید و به تعبیر دوستی دارم دشمن تراشی میکنم. در هر حال همه دوست نویسنده و شاعر نیستند و بنا برآنچه که در بالا آمد، نمیتوانند دوستدار و جانبدار «هر نویسندهای» باشند. من این واقعیت را از دیربار دریافتهام، پذیرفته ام و میدانم که از آن گریز و گزیری نیست و حق انتخاب ندارم، اگر چنین حقی میداشتم، مخالف دانا و دشمن با شعور و با فرهنگ را ترجیح میدادم.