رمان «گدار», نوشته ی حسین دولت آبادی, در 419 صفحه, توسط ناصر مهاجر ویرایش شده است و پیشکش نویسنده است به باقر مؤمنی. نقاشی«یوب امدادیان» نیز روی جلد آن را تزئین کرده است. نویسنده در بخش سپاسگزاری کتاب به ما می گوید: «دوست نقاش و هنرمندم ایوب امدادیان نیز […] یکی از تابلوهایش را در اختیارم گذاشت». چه امدادیان پس از خواندن متن «گدار»، این تابلو را از میان آثارش انتخاب کرده باشد، و چه دولت آبادی خودش از میان آثار امدادیان این تابلو را برگزیده باشد، رمان را که تمام می کنیم، متوجه می شویم که این گزینش، بسیار اندیشیده انجام شده است؛ زیرا که تصویری تجریدی از کلیّت زندگی آدم های«گدار» را می توان در زوایای آن دید.
زمانِ رمان «گدار» دهه های 40 و 50 خورشیدی است، با سه شخصیت مرکزی، و انبوهی شخصیت های پیرامونی، که به نسبت فاصله شان با زندگیی شخصیت های مرکزی، جان و هستی گرفته اند. سه شخصیت اصلی، با نام های «صابر»، «جمال»، و «معراج»، راویان متناوب رویدادهایی هستند که هر سه در آن ها شرکت داشته اند.
زندگی این سه تن و بسیاری از شخصیت های پیرامونیی رمان را محل تولد و رشد آنان به هم گره زده است: «کاروانسرای سفیدابی», واقع در «جادهی ری»، متعلق به شخص ثروتمندی به نام «حاجی سفیدابی. صابر برادر شیری»ی «معراج» است (مادر معراج به او شیر داده است)، «جمال» برادرخوانده ی «صابر» (پدر صابر، جمال را به فرزندی پذیرفته است). «صابر» ذوق و استعداد نقاشی دارد، «جمال» ذوق و استعداد نویسندگی، و «معراج» ذوق و استعداد رسیدن به الگوی قهرمانی و پهلوانی «طّیب»
«صابر نقره فام»، «جمال» و «معراج که (هر یک از آنان با لقب - های متعددی نیز نامیده میشوند)، در خانواده ه ائی فقیر و زحمتکش، در «کاروانسرای سفیدابی» به دنیا آمده اند؛ کودکی و نوجوانی را با هم سپری کرده اند، در اوج جوانی هر یک به گونه ای، با ایدهی مبارزه، به ویژه «مبارزه ی مسلحانه»، آشنا شده اند؛ هر سه به ارتش شاهنشاهی پیوسته اند؛ زندگی در «کاروانسرا» را ترک گفته اند؛ «معراج» و «جمال»، همراه «صابر»— که تحت تأثیر آموزش های رابط سازمانیی خود، «اسلحه»را برای مبارزه لازم می داند— به یک افسر امریکائی حمله می کنند و اسلحه ی او را می ربایند؛ «جمال» از غائله می گریزد، تا چندی بعد به خاطر فرار از «خدمت» سر از بازداشتگاه «قصر فیروزه» سر در بیاورد، و هم بند «معراج» و «صابر» شود.
از گوشه و کنار روایتهای این سه تن چنین درمییابم که آنها، در «زمانِ کنونی» روایت، از زمان رویدادهائی که حکایت میکنند سالها فاصله دارند. در زمان کنونیی روایت، میدانیم که صابر در زمان کنونی روایت, میدانیم که صابر در آسایشگاه روانی (وابسته به زندان) بسرمیبرد، اما نمیدانیم (و انگار در جلد دوم رمان خواهیم دانست) که «جمال» و «معراج» حالا در کجای دنیا و چگونه زندگی میکنند. اما نمیدانیم (و انگار در جلد دوم رمان خواهیم دانست)
«جیران» و «فلک» دو شخصیت مهم پیرامونی هستند. «جیران», دختر خانوادهای ارمنی، سالها پیش (زمانی که دختربچه ای بیش نبوده) از «کاروانسرای سفیدابی» رفته است. او که نام اصلیی خود را به «جیران» تغییر داده، در اوج جوانی و سردرگمی فکری و ایدئولوژیکی «صابر»، بدون آن که آشنایی بدهد یا نام اصلی خود را افشا کند، به «صابر» نزدیک میشود.. به تدریج, عشقی عمیق بین این دو جان میگیرد، که به سبب منش سرکش و کنش گریزنده ی «جیران» ناکام می ماند. «جیران»، پریوار به آپارتمان «صابر» میآید و میرود، با او همآغوشی میکند، با او در خیابانها پرسه میزند و گفت و گو میکند، اما به پیشنهاد صابر برای ازدواج و رابطه ای همیشگی، پاسخ منفی میدهد. او که به گفته ی خودش می خواهد از «جوانیی خود و از زیبائی های زندگی لذت ببرد»، با همه ی عشقی که به «صابر» دارد، بی پروا از او و دیگران، با مردان ثروتمند هم معاشرت جنسی دارد. صابرِ» ظاهراٌ انقلابی، از ناکامی در عشق «جیران»، که شکنجه های ساواک در زندان به آن افزوده شده، تعادل عصبیی خود را از دست میدهد، و «جیرانِ» ظاهراٌ بی بند و بار و گریزان از تعهد، در طی عملیات مبارزاتی کشته می شود.
«فلک», خواهر «صابر» است. او که ضمن کار در «کارخانه ی شیشه سازی، با تحصیل شبانه به دانشگاه رسیده، دلداده ی «جمال» است به عشق «معراج»و خواستگاری مادر او پاسخ منفی داده است؛ با وجود اخطارهای مکرر «حاجی سفیدابی» برای تخلیه ی اتاقش در «کاروانسرا»، آخرین کسی است که «کاروانسرای سفیدابی» را ترک میکند؛ برای «جمال» کتاب به زندان می فرستد. رمزنگاری های او بر صفحات کتاب ها، وسیله ی رد و بدل اطلاعات بین او و «جمال» هستند، که قرار و مدارهای فرار «صابر» و «جمال» و «معراج» هم از جمله ی آن اطلاعات است.
نخستین نقشه ی«جمال» و «فلک» برای فرار این سه زندانی، در اثر شتابزدگی و نابخردی«معراج» عملی نمی شود، اما در دومین کوشش (که ضرب و زور رشوه های هوشمندانه ی«جمال» امکان فرار را تشدید کرده)، «معراج» شانس نمی آورد، «صابر» نیز درست لحظاتی پیش از فرار، طی یک حمله ی عصبی، بازپرس دادگاه را مجروح میکند، در تیراندازیی مأموران، از ناحیه ی سر زخم برمیدارد، در حال خونریزی شدید، و زیر باران مشت و لگد مأموران، به زندان منتقل میشود. «معراج» که برخورد وحشیانه ی مأموران با «صابر» در حال مرگ را تاب نمی آورد، به زنچیر کشیده میشود، و مورد وحشیانه ترین شنکجه ها قرار می گیرد. «صابر» هم از سلول انفرادی، به تیمارستان زندان منتقل میشود، و از آن جا که حالا، به کلی، تعادل روانی خود را از دست داده، برای همیشه (تا آینده ی رمان) در آن جا باقی میماند؛ «فلک»، بعدها طی یک عملیات مبارزاتی، همراه و همزمان با «جیران»، کشته می شود؛ و «جمال»، تنها کسی که موفق به فرار می شود، در حال حاضر (در پایان جلد اول رمان)، در ادامه ی فرارش، در بیابان های جنوب تهران مشغول دویدن است.
رسیدگی تحلیلی به کیفیت های رمان «گدار»، البته در مقوله ی بحث حاضر نمی گنجد. اما چند نکته ی مهم در همین معرفی شایان توجه است که در خلاصه ی داستان جای اشاره نداشت.
۱- از نظر ساختارهای ذهنی:
حضور زنده، پرکنش و هوشمندانه ی دو زن، که در شکل گیری زندگی شخصیت های مرکز ی رمان نقش بسیار مؤثری دارند.
۲- تأکید بر جذبه و شور شخصیت های مرد برای شرکت در مبارزه، بدون آگاهی از جریانات حاکم بر مبارزه، و حتا بدون اطمینان از خواست و توان روحی خود برای شرکت در آن. 3
۳- تکیه بر کیفیت های فرهنگ «قبیله» با استفاده از وابستگی و آمیزش نسَبی و سببی آدمهای رمان.
۴- نمایش ویژگی های «کاروانسرای سفیدابی» در وجهی ایمایی، به طوری که میتواند نمادی از «ایران» باشد.
۵- نمایش همه جانبه ای از فرهنگ و روابط درون زندانهای جنحه، جنایی، و سیاسیی پیش از انقلاب.
از نظر ساختار فیزیکیی رمان.
۱- با این که تکنیک روای تازه نیست و با این که زبان «معراج»، یکدست نیست و در بسیاری از جاهای رمان از زبان و تفکر تیپ یک لمپن
دورافتاده است اما ساختار رمان موفق شده که «شخصیت»های دیگر را از تبدیل به «تیپِ» محض محافظت کند، و ضمن دعوت خواننده به تجربه های نزیستهی آدمها (مخصوصاٌ صابر)، دورهای از تاریخ سیاسی/ اجتماعیی ایران را، در جامه ی «ادبیات»، عینیت بخشد.
۲- جلد اول رمان «گدار» سراسر در ایران رخ میدهد, و در ژانری که به نام «ادبیات تبعید» شناسایی میشود, جا نمیگیرد.
۳- استفاده از زبانی جذاب، قابل انتقال، همآیند با موقعیت، و تپنده.
مجموعه ای که از آمیزش ویژگیهای یادشده، به نام رمان «گدار» فراهم آمده، مرا به عنوان یک خواننده، سه روز، یک نفَس با خود کشید و برد. به طوری که کتابِ نازنین، کاملاٌ شکسته و چرک و چروک شد؛ از بس که در کنار بشقاب غذا، توی رختخواب، روی «تردمیل» باز و بسته شد.
با توجه به محدودیت امکانات، که چاپ فارسی در تبعید با آن ر و به روست، حروفچینی، صفحه آرائی، و صحافی کتاب، بسیار پاکیزه انجام گرفته است، و به نسبت حجم کتاب، غلط تایی (مثل «آج به جای «عاج» یا «ازدهام» به جای «ازدحام») در آن بسیار اندک است. اما نکته ی چشمگیر در زمینه ی حروفچینیی این کتاب، توجه دقیق به فاصله ی کلمات است در متن، که در چاپ فارسیی این روزگار –- چه در ایران و چه در برون مرزهای ایران— اغلب، از قلم نمونه خوان یا ویراستار متن میافتد؛ در نتیجه, مثلا دو واژه ی «ما» و «در»، به واژهی «مادر» تبدیل میشوند. متن «گدار»، جز دو نمونه که توجهم را جلب کرد، از این کاستیی مخل مبرا است. دبیره ی این کتاب، عمدتاٌ، ازالگوی پیشنهادیی فرهنگستان خط و زبان فارسی، که حدود یک دهه پیش توسط گروهی از زبانشناسان و کارشناسان فرهنگی در ایران تصویب شد، پیروی کرده است. یعنی، جدانگاری واژههای مرکب. در نتیجه، هم شکل متن در سراسر کتاب هماهنگ است، و هم خوانش آن روان و ساده. منتها، دانسته نیست که با پشتوانه ی چه استدلالی، «ب» (یا بای) ابتدای فعل— که جزء اصلی کلمه است و نه واحدی پیوندی— در سراسر متن جدا نوشته شده است. یعنی یعنی با «ب»ی ابتدای فعل ها همان گونه رفتار شده که مثلاٌ با علامت مفعول با واسطه ی «به»، در ترکیب های «به دیوار» یا «به راه» در نتیجه، فعلهائی مثل در نتیجه, فعل هائی مثل «بمانند»، «ببخش»، «بکند»، «ببند»، «بکوبم» … به شکل « به مانند»، «به بخش»، «به کُنَد»، «به بند»، «به کوبم»، و … نوشته شدهاند.