Skip to content
  • Facebook
  • Contact
  • RSS
  • de
  • en
  • fr
  • fa

حسین دولت‌آبادی

  • خانه
  • کتاب
  • مقاله
  • نامه
  • یادداشت
  • گفتار
  • زندگی نامه

گو نماند ز من این نام چه خواهد بودن (1)

Posted on 11 نوامبر 202411 نوامبر 2024 By حسین دولت‌آبادی

هموطن عزیزی، آشنایِ دنیایِ مجازی در پیامگیر فیس‌بوک اینجانب نوشته بود که رمان‌اش ده سال پیش درایران منتشر شده، ولی به قول خودش «گمنام باقی مونده‌». من آن رمان را نخوانده بودم و نمی‌توانستم چنانکه که هموطن عزیز ما متوقع بود، آن را در فیس بوک بررسی و معرفی‌ کنم. با وجود این چند کلمه‌ای در بارۀ بحران فرهنگی وهنری جامعۀ ما در‌دوران حکومتِ نحسِ اسلامی و آشفته بازار هنر و ادبیات و تیراژ اندک و شرم آور کتاب‌ در ایران و در حارج از ایران نوشتم، ولی راضی به ‌این مختصر نشدم، فکر و خیالِ گمنامیِ آن هموطن گرامی از سرم بیرون نرفت، نه، حق بود توضیح بیشتری می‌دادم و از رنج‌هایِ نویسنده، از آخر و عاقبت اهل قلم در میهن گل و بلبل ما به تفصیل می‌نوشتم تا شاید این‌همه از گمنامی رنج نمی‌برد: آری، باید از قول شهریار می‌نوشتم:

«گو نماند ز من این نام چه خواهد بودن…».

و شعر ضائب تبریزی را اضافه می کردم:

«روزی که برف سرخ ببارد ز آسمان

بخت سیاه اهل هنر سبز می شود….»

از شما چه پنهان، حتا یک‌دم از سرم گذشت تا مصاحبۀ «فیلیپ میلتون‌راث» (2) را ضمیمه کنم ‌و آبِ پاکی روی دست‌اش بریزم؛ خوشبختانه منصرف شدم و نفرستادم. این مصاحبه را چندی پیش دوست عزیزی به نشانی ایمیل من ارسال کرده بود تا لابد عبرت بگیرم و دست از سر رُمان بردارم. نویسندۀ آمریکائی در این مصاحبه مدعی شده بود که عمر و دوران رُمان به‌ سر آمده‌ است و پیش بینی‌ می‌کرد که در بیست و پنج سال آینده دیگر کسی رمان نخواهد خواند. به باور ایشان رمان نمی‌تواند با سینما، تلویزیون، کامپیوتر «انترنت» رقابت کند و این «شیوۀ روایت» و داستان سرائی به‌ مرور زمان از بین خواهد رفت. از جمله دلایل دیگری که فلیپ میلتون راث ارائه می‌داد، سرعت، شتابزدگی، آشفتگی و عدم تمرکز خوانندگان امروزی و نسل آیندۀ دنیای ما بود. شاید اگر آن هموطن گرامی با نظر «فلیپ میلتون راث» آشنا می‌‌شد، در‌جوانی از خیر رمان و نویسندگی می‌گذشت و مثل من یک عمر قلم به چشم‌اش نمی‌زد و عمر عزیز را تباه نمی کرد. نه، من با توجه به آن‌چه در دنیای هنر و ادبیاتِ دیار ما ( داخل و خارج) می‌گذرد، نمی‌توانستم او را به آینده امیدوار کنم. نه، حوصله، دل و دماغ نداشتم و دل‌ام به نخی آویزان بود. اگر چه هنوز مأیوس و نا ‌امید نشده بودم، ولی شور شوقی هم نداشتم و نور رستگاری در پیشانی این کشتی نمی‌‌‌دیدم؛ از همه جا بوی فراق می‌آمد: دوست نویسنده‌ام تازگی توصیه کرده بود که کوتاه بنویس، مثل سینما، این روزها کسی حوصلۀ خواندن رمان پانصد صفحه‌ای را ندارد. آشنایِ دیگری نیز در سوئد گفته بود که رمان جدی و اجتماعی را کنار بگذار، این نوع ادبیات در زمانۀ ما خواننده و خریدار ندارد. بنشین و داستان‌های تخیلی مانند «هاری پوتر» یا پلیسی بنویس تا مردم مانند نان سنگک بخرند. دیگری پیشنهاد می‌کرد متن و مطالب کوتاه و مختصر در فیس بوک بنویس، این روزها کسی قصه‌ و مقالۀ طولانی را نمی‌خواند، مگر نمی بینی همه کلمات قصار صادر می‌کنند و کلمات قصار می‌خوانند، به اختصار و با شکلک‌ها اظهار نطر می‌کنند و حتا به خودشان زحمت نمی دهند و دو کلمه نمی نویسند؟ به جای آن شکلک در می آورند. دست بردار، کوتاه بیا عزیز!

از این همه که بگذرم، به دنیایِ نشر و ناشران، به هفت خوان رستم می‌رسم، با اجازۀ شما، قدم به این دنیایِ بیم و امید نمی‌گذارم تا دوباره شب‌ها دچار کابوس نشوم و خواب‌هایِ آشفته نبینم. بماند.

کتمان نمی‌کنم، هراز گاهی خسته و خراب، دلسرد و کسل، دست از کار می‌کشم، مدتی پشت این پنجره به تماشایِ کاج پیر می‌ایستم و احساس می‌کنم در برهوت کویر تنها مانده‌ام، تنهایِ تنها… بر می‌گردم، نگاهی گذرا به حاصل یک عمر، به قفسۀ کتاب‌ها، عطف و نام رمان‌هایم می‌اندازم و بیش از پیش اندوهگین و دلسرد می‌شوم. آری، این کتاب‌ها در تبعید از من تنهاترند، سال‌ها و سال‌ها تنها مانده‌اند…تنها! با این‌همه می‌دانم که چاره‌ای ندارم، می‌دانم که از دیر باز به عذاب الیم محکوم شده‌‌ام و گریز و گزیری از این سرنوشت محتوم ندارم؛ آهی می‌کشم، دو باره پشت میزم می‌نشینم تا مانند «سیزیف» صخره‌ام تا بلندای کوه بغلتانم و باز بغلتانم و این تکرار و عذاب الیم را هر روز مکرّر کنم.

آه، این روزها خسته‌ام، خسته‌ام، خسته، اغلب در نیمه راه چند بار درنگ می‌کنم، نفس می‌گیرم و از خودم می‌پرسم:

هی، این‌تلاش و کوشش فرساینده آیا بیگاری نیست؟ من آیا یک عمر بیگاری نکرده‌ام؟

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(1) حاصل از کشمکش زندگی ای دل نامی است/ گو نماند ز من این نام چه خواهد بودن «شهریار»

(2) فیلیپ میلتون راث Philip Milton Roth رمان‌نویس آمریکایی، در 19مارس ۱۹۳۳ به دنیا آمد و در۲۲ مه ۲۰۱۸ ازدنیا رفت. راث یکی از بزرگترین نویسندگان نیم قرن گذشته ادبیات آمریکا بود.

دسته‌ بندی نشده

راهبری نوشته

Previous Post: پچپچه‌های همسایه ها، دغدغه های مادرم
Next Post: کز نیستان تا مرا ببریده اند.

کتاب‌ها

  • اُلَنگ
  • قلمستان
  • دروان
  • در آنکارا باران می بارد- چاپ سوم
  • Il pleut sur Ankara
  • گدار، دورۀ سه جلدی
  • Marie de Mazdala
  • قلعه یِ ‌گالپاها
  • مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
  • مریم مجدلیّه
  • خون اژدها
  • ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
  • چوبین‌ در « چاپ دوم»
  • باد سرخ « چاپ دوم»
  • دارکوب
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد دوم
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد اول
  • زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوم
  • زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوم
  • زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اول
  • در آنکارا باران می‌بارد – چاپ دوم
  • چوبین‌ در- چاپ اول
  • باد سرخ ( چاپ دوم)
  • گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوران
  • گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشید
  • گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشید
  • در آنکارا باران مي بارد – چاپ اول
  • ايستگاه باستيل «چاپ اول»
  • آدم سنگی
  • کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی
حسین دولت‌آبادی

گفتار در رسانه‌ها

  • گفتگوی نیلوفر دهنی با حسین دولت آبادی
  • هم‌اندیشی چپ٫ هنر و ادبیات -۲: گفت‌وگو با اسد سیف و حسین دولت‌آبادی درباره هنر اعتراضی و قتل حکومتی، خرداد ۱۴۰۳
  • در آنکارا باران می‌بارد – ۲۵ آوریل ۲۰۲۴ – پاریس ۱۳
  • گفتگوی کوتاه با آقای علیرضاجلیلی درباره ی دوران
  • رو نمانی ترجمۀ رمان مریم مجدلیه (Marie de Mazdalla)

Copyright © 2025 حسین دولت‌آبادی.

Powered by PressBook Premium theme