Skip to content
  • Facebook
  • Contact
  • RSS
  • de
  • en
  • fr
  • fa

حسین دولت‌آبادی

  • خانه
  • کتاب
  • مقاله
  • نامه
  • یادداشت
  • گفتار
  • زندگی نامه

گزارش یک قتل

Posted on 5 سپتامبر 20255 سپتامبر 2025 By حسین دولت‌آبادی

تا به امروز چندین بار ازخودم پرسیده ام که آیا یادداشت‌هائی که در فیس بوک می نویسم، به اصطلاح «به درد دیگران می‌خورد؟» باعث ملال خاطرخواندگان احتمالی نمی شود و به اعتراض زیر لب زمزمه نمی‌کنند: «خب؟ این‌همه به ما چه ربطی دارد؟» صادقانه عرض می‌کنم اگر از من بپرپسند، هیچ جوابی ندارم و به آن‌ها حق می‌دهم. با این‌همه هر روز اتفاقی هرچند نه چندان مهم در کنار این برکۀ آرام و پرت افتاده می‌افتد،وسوسه می‌شوم و چند سطری در این صفحه بنویسم، از جمله:

دیروز غروب همراه همسفرم به سینمای این شهر رفتیم تا فیلم : زنی که بیش از حد می‌دانست (La Femme qui en savait trop) را که به نمایش گذاشته بود، ببینیم. محض اطلاع: کار گردان فیلم نادر ساعی‌ور است و فیلمنامه‌ را نادر ساعی‌ور و جعفر پناهی نوشته اند،

باری، از خانه پیاده راه افتادیم و نی زنان رفتیم و به موقع به سینما رسیدیم، شگفتا…! سالن انتظار سینما خلوت بود و بجز ما دو نفر هیچ کسی نیامده بود. چند دقیقه باحیرت و ناباوری منتظر شدیم و به خیابان سرک کشیدیم، خیر، هیچ خبری و اثری از تماشاچی و مشتری نبود:

«بیا بریم تو سالن، شاید مردم یواش یواش بیان»

در انتهای سالن، نزدیک در ورودی نشستیم و انتظار کشیدیم. گیرم بی فایده، هیچ کسی نیامد.

«اگه کسی نیاد ممکنه فیلم رو نشون ندن و عذر ما رو بخوان.»

«شاید، ولی صبرکن ببینم چی پیش میاد.»

سر ساعت شش و نیم بعد از ظهر چراغ‌های سالن بزرگ سینما خاموش شد و تصاویر تبلیعاتی روی اکران سفید افتادند…

«یعنی می‌خوان فیلم رو فقط برای ما دو نفر نشون بدن؟»

دلواپس شده بودم و دلشوره‌ام را از همسفرم پنهان می‌کردم.

«کم کم داره مثل فیلم‌های وحشتناک و هول انگیز آمریکائی می‌شه. اینهمه صندلی خالی و ما دو نفر…»

در سینما مردم اغلب آهسته، درگوشی و به زمزمه حر ف می زنند و ما نیز با وجود این که هیچ کسی توی سالن نبود، بنا به عادت مدتی با هم پچپچه کردیم و بعد همسفرم گفت:

«کسی که کنار ما نیست، حالا می‌تونیم با صدای بلند در بارۀ فیلم حرف بزنیم.»

با این‌همه من به احترام کارگردان، سناریست، بازیگران وکسانی که برای تهیۀ فیلم زحمت کشیده بودند تا آخر فیلم خاموش ماندم و لب از لب بر نداشتم. در آخرفیلم همسفرم گفت:

«صبر کن از بلیط فروش خداحافظی کنیم»

رو به گیشه راه افتاد، هیچ کسی توی باجۀ بلیط فروشی نبود و در سالن انتظار نیز مگس حتا پر نمی‌زد. از سینما بیرون زدیم و پیاده رو به خانه راه افتادیم، در راه همسفرم گفت:

«اونقدرها که همسایه تعریف می‌کرد، تعریف نداشت. این چیزها رو که ما سالهاست هر روز می‌خونیم، می‌بنینیم و می‌شنویم. ازاین جور قتل‌ها هر روز تو اون مملکت رخ می‌ده، و شوهر، برادر، پدر و نامزد دخترها و زن‌ها رو می‌کشن، حکومت و احکام اسلامی از اونا حمایت می‌کنه و اگه دم کلفت و وابسته به‌حکومت باشن، قسر در می‌رن، تازه، مگه تو فرانسه اینهمه قتل اتفاق نمی‌افته؟ طبق آمار انگار سالانه بین ۹۰ تا ۱۳۰ زن به دست همسر یا همراه و معشوق شون کشته می‌شن…»

من هنوز به سالن خالی سینما و احساسات و احوالات ناشناخته‌ای که برای نخستین بار تجربه کرده بودم، فکر می‌کردم:

«بنظرم کلیشه‌ای بود، حضور مأمورهای امنیتی حکومت و اعمال نفوذ آن‌ها در این‌ جور فیلم‌ها کلیشه‌ای شده»

«کارگردان از معلم بازنشسته، از پیرزن قهرمان ساخته، در حالی که چندین ساله که دخترهای جوون رو در روی حکومت واستادن و توی خیابونا با مأمورها درگیرن، پیرزن شاهد قتل بوده و قاتل رو می شناسه، پیرزن مبارز و زندانی سیاسی سابق که دستش از زمین و آسمون کوتاهه و زورش به امنیتی‌ها نمی‌رسه، می‌خواد قاتلِ دختر خوانده‌ش رو مسموم کنه، ولی دختر مقتول، متوجه می‌شه و فلاسک چای سمی رو به آشپرخونه می‌بره و خالی می‌کنه، این دختر که به‌خاطر قتل مادرش خودکشی کرده و اونو نجات دادن، چرا با قتل پدر خوانده‌ش مخالفه؟»

«این سؤال واسۀ منم پیش اومد، نمی‌دونم، کارگردان شاید پیامی داره، شاید با قهر ، با اعمال خشونت، انتقام و چشم در‌برابر چشم، مخالفه، شاید واسۀ همین دختر خوانده‌ش، بجای مبارزه و احقاق حق، پیش چشم قاتل، پرده‌ها رو کنار می زنه، گرامافون رو روشن می کنه؛ با ساز می رقصه و با رقص از خانه به حیاط می ره، باد حفاظ بلند بالای دیوار حیاط رو می‌شکنه و با برگ‌های پائیزی درخت مینداره، دختر در حال رقص از حیاط به کوچه می‌ره و …»

«منظور پائیز حکومت اسلامی رسیده، دختر جوونا با رقص حکومت رو شکست میدن؟»

«شاید، شاید منظور کارگردان همین بوده. شاید بنظرکارکردان نسل مبارز و انقلابی سابق‌ که پیرزن، معلم بازنشسته، نمایندگیش می‌کنه؛ به اشتباه به خشونت متوسل شدن. به خطا رفتن، شاید سناریست و کارگردان مخالف انقلابن و مثل اصلاح طلب‌ها به این نتیجه رسیدن که به شیوۀ مسالمت‌آمیز، با زبان خوش و با رقص و آواز و نرمش می‌شه حکومت اسلامی رو اصلاح کرد.»

«بنظر تو این پیام سناریست و کارگردانه؟»

اگر چه موضوع هر اثر هنری و هر فیلمی برای من مهم است، ولی دیشب در پیاده رو خیابان به پیام سناریست و کارگردان فکر نمی‌کردم، بلکه در این اندیشه بودم که هنرمند چگونه می‌تواند از گزارش یک واقعه فراتر برود، با باز آفرینی هنرمندانۀ یک واقعه به واقعیت برسد و دچار کلیشه نشود. در دنیای ادبیات گابریل کارسیا مارکز با داستان بلند «گزارش یک قتل از پیش اعلان شده» موفق شده‌است، هر چند در این فیلم فارسی، کارگردان و سناریست، برغم استفاده از همۀ ترفند و تمهیدهای سینمائی از گزارش یک قتل فرانر نرفته اند.

نقد و نظر

راهبری نوشته

Previous Post: گفتگو با حسین دولت آبادی، نویسندۀ ساکن فرانسه ( قسمت دوم)

کتاب‌ها

  • دارکوب
  • اُلَنگ
  • قلمستان
  • دروان
  • در آنکارا باران می بارد- چاپ سوم
  • Il pleut sur Ankara
  • گدار، دورۀ سه جلدی
  • Marie de Mazdala
  • قلعه یِ ‌گالپاها
  • مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
  • مریم مجدلیّه
  • خون اژدها
  • ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
  • چوبین‌ در « چاپ دوم»
  • باد سرخ « چاپ دوم»
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد دوم
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد اول
  • زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوم
  • زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوم
  • زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اول
  • در آنکارا باران می‌بارد – چاپ دوم
  • چوبین‌ در- چاپ اول
  • باد سرخ ( چاپ دوم)
  • گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوران
  • گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشید
  • گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشید
  • در آنکارا باران مي بارد – چاپ اول
  • ايستگاه باستيل «چاپ اول»
  • آدم سنگی
  • کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی
حسین دولت‌آبادی

گفتار در رسانه‌ها

  • گفتگو با حسین دولت آبادی، نویسندۀ ساکن فرانسه ( قسمت دوم)
  • گفتگو با حسین دولت آبادی، نویسندۀ ساکن فرانسه ( قسمت اول)
  • گفتگوی نیلوفر دهنی با حسین دولت آبادی
  • هم‌اندیشی چپ٫ هنر و ادبیات -۲: گفت‌وگو با اسد سیف و حسین دولت‌آبادی درباره هنر اعتراضی و قتل حکومتی، خرداد ۱۴۰۳
  • در آنکارا باران می‌بارد – ۲۵ آوریل ۲۰۲۴ – پاریس ۱۳

Copyright © 2025 حسین دولت‌آبادی.

Powered by PressBook Premium theme