اين گفتة بالزاك كه « رمان تاريخ خصوصي ملت هاست» بعد از بيش از صد و پنجاه سال اعتبار و موضوعيت خود را حفظ كرده و با وجود دگرگوني ها و تحولاّتي كه چه در « زندگي خصوصي ملت ها » و چه در نگاه ما به زندگي و برداشت ما از آن پديد آمده، همچنان توضيح دهندة كاركرد اصلي رمان است.
موفق ترين نمونه هاي موج اخير رمان نويسي در ايران نيز بيش از هر چيز مصاديق بارز گفتة استاد مسلّم رئاليسم ادبي اند، چرا كه با وجود تفاوت هاي آشكاري كه چه از نظر سبك و بينش و چه از نظر كيفيت و قدرت هنري با يكديگر دارند، همگي تابلوهاي عظيم و جانداري از آحاد و افراد گمنام سرزمين ما و نيز از فضا و دوراني هستند كه آنها را در بر گرفته است.
با حركت از چنين ديدگاهي است كه مي توان حق رمان گدار نوشتة حسين دولت آبادي را ادا كرد و ارزش هاي آن دريافت. چرا كه اين رمان قبل از هر چيز خواسته است تا برشي مقطعي از يكي از گوشه هاي جامعة باشد كه در واقع بخش بزرگي ( بزرگترين بخش ؟ ) از آن را تشكيل مي دهد. بخشي كه با وجود كثرت ميليوني اش نه خود امكان و توانائي بيان خويش و ابراز وجود داشته و نه آن كه از نمايندگان برحق و كارآئي برخوردار است تا اين منظور را برآورده كنند. و در نتيجه از جريان اصلي جامعه بركنار و در حاشيه مانده و اغلب در پي سركردگان فريبكار و قدرت طلب از چاله به چاه افتاده است. از اين رو در دست داشتن رماني كه مي خواهد به درون اين تودة بي شكل رسوخ كند و آحاد و افراد تشكيل دهندة آن را به صورتي جاندار و ملموس و باوركردني به ما نشان دهد، فرصت مغتنمي است.
جز اين، نويسندة گدار عناصر اصلي سنت يا مكتب جاافتاده و معتبر رمان نويسي را مي شناسد و به آنها وفادار است : شناخت موضوع داستان و آشنائي نزديك و دست اوّل با آدم هاي آن از طريق تجربة شخصي، تسلط بر زبان و به كار گرفتن ماهرانه و آگاهانة آن، توصيف هاي گيرا ونيرومند، بازسازي هاي دقيق و باوركردني، و مهم تر از اينها، برخورداري از استعداد و قريحة داستان پردازي، و باز مهم تر از اين، روايت داستان در بستر نوعي« بينش » ـ يعني همان عنصر يا كيفيتي كه به اثر تماميت و معني مي بخشد و معمولاً به هنگام به پايان رساندن يك رمان، ملموس ترين و عميق ترين اثري است كه از آن در ذهن خواننده باقي مي ماند ( به اين نكته دوباره باز خواهيم گشت ).
اشاره به اين نكات از اين رو لازم است كه نقد ادبي امروزة ما در شتابزدگي و شيفتگي خود در برابر مباحث و نظريه هائي كه به صورتي شكسته بسته از طريق برخي محافل ادبي يا مراكز دانشگاهي غرب اخذ كرده، اصول و مباني اوليه و بديهي را اغلب به فراموشي مي سپارد و به مقولاتي سرگرم مي شود كه در تعيين ارزش يك اثر اهميّت چنداني ندارند. گرفتاري بزرگ اين نقد ادبي اين است كه اثر ادبي را قبل از هر چيز موضوع يا مادّة كار تحقيقي يا فعاليت آكادميك خود مي داند و در نتيجه عملاً آن را در فاصلة ميان نويسنده و خواننده مصادره مي كند و در تلاش بيهودة خود به منظور اين كه تحقيق يا فعاليت خود را جامة « تخصّص علمي » بپوشاند، نهايتاً به برخوردي مكانيكي و يك جانبه با اثر مي رسد و در نتيجه تاًثير مخرّبي هم بر ديد و گرايش نويسندگان و هم بر ذهن و سليقة خوانندگان مي گذارد.
امّا اشاره به گفتة بالزاك به هيچ وجه به معناي آن نيست كه آن را تعريف جامع و مانعي براي رمان بايد تلقي كرد. رمان، به عنوان يك وسيلة بيان هنري نيرومند، پرجنبه و حساس، در برابر شرايط و اوضاع و احوال دائماً متغير زندگي ، شيوه ها وشگردهاي گوناگون پذيرفته و بر اثر رويدادها و جريان ها و پديده هاي جديد، واكنش هاي جديد از خود نشان داده و خود را با آنها هماهنگ كرده و آنجا كه لازم بوده از پيشي گرفتن بر سير امور پرهيز نكرده است.
حسين دولت آبادي به اين همه بي اعتنا نيست و با وجود باليدن در بستر جاافتاده و سنّتي رمان نويسي، شيوة روايت تك خطي مبتني بر ناقل همه جا حاضر و همه چيز دان را كنار گذاشته و داستان را از قلب حادثه آغاز كرده و آن را از طريق سه روايت از زبان سه شخصيت اصلي پيش مي برد. در نتيجه، خواننده از همان ابتدا به درون انبوه درهم پيچيده اي از رويدادها و صحنه ها و آدم ها و يادها كشيده مي شود كه بدون هيچ ترتيب و تقدم زماني از پي هم مي آيند و در هم فرو مي ريزند و با يكديگر مي آميزند و در مجموع ما را در برابر دنيائي قرار مي دهند كه گمان مي كرده ايم آن را مي شناسيم ولي با پيشرفت رمان است كه در هر صفحه زاوية تازه اي بر ما گشوده مي شود و يا پرده اي از جلوي چشمانمان كنار مي رود.
بناي رمان از طريق عرضة چند روايت مختلف و موازي شيوة تازه اي نيست و قاعدتاً منظور از آن غني كردن و عمق و وسعت بخشيدن به برداشت نهائي خواننده است. چرا كه روايت آدم هاي مختلف از يك ماجراي واحد لزوماً با يكديگر متفاوت است. حتي اگر آدم ها بر سر آنچه ديده اند يا تجربه كرده اند با يكديگر توافق داشته باشند و عمداً و آگاهانه بكوشند تا روايت هايشان موافق و منطبق بر يكديگر باشد، باز هم اين اختلاف و تفاوت از ميان نمي رود. نهايت آنكه در روايت هاي گوناگون از يك ماجرا، جنبه ها و نكته هاي عيني كم وبيش يكسان گزارش مي شود، امّا دريافت ها يا تعبير و تفسير هاي و يا داوري ها و اظهارنظرهائي كه جنبة شخصي يا ذهني دارند، سراسر متفاوت و متضاد باقي مي مانند.
سه روايتي كه در مجموع رمان گدار را تشكيل مي دهند، نه تنها در توصيف و تعريف جنبه هاي عيني ( زمان، مكان، ترتيب و تقدم حوادث … ) اختلافي با هم ندارند، از لحاظ ذهني ( يعني در شرح دريافت ها و قضاوت هاي راويان ) نيز با يكديگر مطابقت مي كنند،و نه مكمّل، كه مؤيّد يكديگرند. تا آنجا كه به نظر مي رسد هر سه روايت بيش از آن كه از ديدگاه خاص و منحصر به فرد هر يك از سه شخصيّت نوشته شده باشد – كه خواه ناخواه در پي اثبات و ابراز وجود خويشند و خود را در مركز حوادث مي بينند و ديگران را تحت تاًثير خود مي دانند ـ همگي از آبشخور يك ديدگاه اصلي، يعني ديدگاه نويسنده، سرچشمه گرفته و ساخته و پرداخته شده اند.
چنين پرداختي طبعاً اين خطر را در بر دارد. كه رمان را گرفتار تكرار و تطويل كند و به تازگي و شگفتي حوادث آن لطمه بزند. امّا زبان سرزنده و جاندار و توانائي داستان پردازي دولت آبادي اين نقيصه را مي پوشاند و در نتيجه روايت ها – با آنكه هر سه با زباني كم و بيش مشترك نوشته شده اند و تفاوت دنيا و ذهن شخصيت ها را از طريق اين زبان نمي توان ديد – از چنان گرما و تحركي برخوردارند كه توجه خواننده را تا پايان حفظ مي كنند.
نكتة ديگري كه در مورد رمان گدار گفتني است مربوط به تاًثير نهائي آن است. خوانندگان حرفه اي رمان به خوبي مي دانند كه از ميان لذت ها و بهره هاي فراواني كه خواندن يك رمان خوب نصيب ما مي كند، يكي هم لذت به پايان رساندن آن است ـ حالتي شبيه به بازگشت از يك سفر، يا از سر گذراندن يك ماجرا؛ همراه با شگفتي وجذبة ناشي از آشنائي با دنيا يا افقي كه رمان در برابر ما گشوده، ويا تسلّي و تزكيه اي كه فراگذشتن از رويدادها و كشمكش هاي داستان برايمان فراهم آورده است.
به زحمت مي توان گفت كه به پايان رساندن رمان گدار (هر چند كه مي دانيم جلد دوّمي هم در پي دارد ولي همين 419 صفحة جلد اوّل به خوبي براي بحث مورد نظر ما كفايت مي كند ) تسلّي يا تعالي يا تزكيه اي به ارمغان مي آورد. احساس ما در پايان رمان بيشتر به آميزه اي از تلخي و سرخوردگي و حتي نااميدي و بيزاري شبيه است. رمان، بيش از آن كه افق تازه اي در برابر ما بگشايد، همان افق در دسترس را هم كوتاه تر و تنگ تر مي نمايد.. به جاي ا نبساط خاطر و سعة صدر ذهني كه قاعدتاً حاصل دم زدن با قهرمانان رمان و شريك شدن در زير و بالاهائي است كه از سر مي گذرانند، احساس درماندگي و كوتاه دستي است كه ما را مي آزارد.
چند تني از خوانندگان كتاب كه من فرصت گفتگو با آنها را داشته ام اين تاًثير يا خصوصيت را ناشي از بينش عمومي نويسنده و برداشت او از زندگي و انسان مي دانند و از كهنگي ديدگاه وي دربارة ماهيت تحول اجتماعي و سياسي و يا دلبستگي و اعتقاد تعصب آميز او نسبت به آرمان هاي نسل پيشين سخن به ميان مي آورند.
به نظر من گزارش يا تصوير، و به عبارت دقيق تر، اثري كه حسين دولت آبادي در هيئت رمان گدار به ما عرضه مي كند، آنقدر برجسته و نيرومند و در عين حال معتبر و باوركردني است كه از تاًثير «پيام» يا «آرمان» او بري و محفوظ و مستقل مي ماند. از اين رو تاًثير نهائي رمان را بايد بيشتر به اين واقعيت نسبت داد كه ما به هنگام خواندن كتاب و دنبال كردن سرگذشت صابر و جمال و معراج و مشكي و شمشاد و شاطر و گل عنبر و هاجر و دهها و دهها آدم بي ريشه و بي باعث و باني ديگر كه از سر تصادف محض گرد هم آمده و يا بر سر راه يكديگر قرار گرفته اند، و در تقلاي جبران بيهودگي و حقارت زندگي هايشان به سر و روي يكديگر پنجول مي كشند، آن تودة بي شكل و بي هويتي را مي بينيم و باز مي شناسيم كه ما را نيز به درون انبوهي و تراكم و تورم گريزناپذير خود جذب كرده است.
يادداشتي دربارة رمان گدار
نوشتة حسين دولت آبادي
نشر نقطه، آلمان، 1382
محسن يلفانی