Skip to content
  • Facebook
  • Contact
  • RSS
  • de
  • en
  • fr
  • fa

حسین دولت‌آبادی

  • خانه
  • کتاب
  • مقاله
  • نامه
  • یادداشت
  • گفتار
  • زندگی نامه

کازانووایِ فدریکو فلینی

Posted on 10 نوامبر 202510 نوامبر 2025 By حسین دولت‌آبادی

من فیلم‌های فدریکو فلینی را بیش از یک بار دیده ام، کازنووا را دو شب پیش برای بار سوم دیدم و این وجیزه را تهیه و تألیف کردم تا شاید او را بهتر بشناسم، بنظر من فلینی سینماگر نیست، بلکه جادوگر است. در سینمای فدریکو فلینی یکی از کلید واژه‌ها (Spectacle) نمایش است؛ یعنی جهان به‌ مثابه صحنه‌ای بزرگ تأتر که انسان‌ها روی آن مدام بازی می‌کنند، ماسک می‌زنند، خود واقعی‌شان را از انظار پنهان می‌کنند و در نهایت در دل نمایش گم می‌شوند. فیلم «کازانووا» یکی از روشن‌ترین نمونه‌های این نگاه است. فلینی معتقد بود که تجربۀ واقعی انسان از آنچه در ظاهر و در زندگی روزمره اتفاق می‌افتد، پیچیده‌تر و پرمعناتر است. در زندگی واقعی، روابط انسان‌ها سطحی و پراکنده است، اما وقتی فلینی آن‌ها را در فیلم می‌آورد، اغراق می‌کند، صحنه‌ها و کار اکترها را به شکل تئاتری و نمایشی می‌سازد تا جوهرۀ واقعی احساس و تجربه انسانی را بهتر نشان دهد. به عبارت دیگر: او زندگی واقعی را با کمی اغراق و فانتزی «واقعی‌تر» نشان می‌دهد تا معنا و احساس عمیق‌تری منتقل شود. درسینمای فدریکو فلینی شخصیت‌ها به جای «بودن»، خود را «نمایش» می دهند. «هویت» انسان‌ها محصول احساسات و افکار درونی‌ و وجودی آن‌ها نیست، بلکه از نقش‌ها و نگاه دیگران شکل می‌گیرد. این نگاه در فیلم‌های «هشت و نیم» و «جادّه» نیز مشهود است، گیرم در کازانووا به اوج فلسفی می‌رسد. کازانووا هرگز نمی‌زید، فقط نقش باری می‌کند. هر رابطۀ عاشقانه یک اجراست؛ ژست، نمایش، تظاهر.! صحنه‌ها اغلب طراحی‌شده، تئاتری و اغراق‌آمیز اند. فدریکو فلینی آگاهانه و به عمد بازیگری دونالد ساترلند را بی‌روح و سرد هدایت می‌کند تا نشان دهد که کازانووا فقط هیکلی برای نمایش است، جسمی بدون احساسات، افکار، آرزوها و خودِ واقعی. یکی از معروف‌ترین سکانس‌های فیلم صحنه‌ای است که کازانووا با عروسک مکانیکی عشق‌بازی می‌کند. نقطۀ اوج نظریۀ «نمایش». در این صحنه زن حتا انسان هم نیست، فقط شیئی است برای نمایش. رابطه کاملاً مکانیکی است؛ هیچ‌چیز بین دو «سوژه» اتفاق نمی‌افتد.این تصویر بیانگر وضعیت انسانی است که از رابطۀ واقعی ناتوان شده و فقط نقشِ رابطه را اجرا می‌کند. اینجا فلینی به زیبایی نظریۀ خود را بیان می‌کند: وقتی همه‌چیز تبدیل به نمایش شود، عشق و انسانیت می‌میرند. در سرتاسر فیلم، کازانووا دائما زیر نگاه دیگران است: در مراسم‌، در بستر زنان، در جشن‌ها و مهمانی‌ها. او فقط زمانی وجود دارد که دیگری او را تماشا کند. هویت او وابسته به نگاه دیگران است، نه به وجود شخص خودش. این همان نقد فلینی به انسان جامعۀ مدرن است؛ انسانی که تنها زمانی «وجود دارد» که دیده شود. کازانووا قربانیِ نمایشی است که خودش ساخته است.او هرگز عاشق نمی‌شود؛ فقط نقش عاشق را بازی می‌کند. فلینی کازانووا را نه یک عاشق رمانتیک، بلکه انسانی پوچ و ماشینی می دید که پشت زرق‌و‌برقش تهی و بی‌روح است. فیلم اگر چه براساس زندگی نامۀ کازنووا ساخته شده، ولی فلینی درک، دریافت و برداشت خودش را از این شخصیت تاریخی ارائه داده است.

کازانووا در دوران کهولت زندگی نامۀ خودش را نوشته است، این کتاب روایت مفصل زندگی پرماجرا و سفرهایش در اروپا؛ از رابطه‌ها و رسوایی‌های عاشقانه گرفته تا فرار مشهورش از زندان «ای پومبی» در ونیزاست. زندگی نامه با زبانی صریح و صادقانه با جرئیات نوشته شده  و سرشار از توصیف‌های اجتماعی و فرهنگی است؛ بسیاری از پژوهشگران آن را منبعی مهم برای شناخت اروپا در قرن هجدهم می‌دانند. برخلاف تصور عام، کازانووا فقط دربارۀ ماجراجویی عشقی و جنسی ننوشته؛ او خود را فیلسوف و شاعر و انسانی جهان‌دیده معرفی می‌کند و زندگی‌نامه‌اش نوعی گفت‌وگوی ذهنی ( درونی) با آزادی، سرنوشت و شخصیت خویش است.

گزیدۀ از خاطرات کازانووا، ترجمۀ آزاد:  

  Histoire de ma vie

زندگی را دوست داشتم، نه به خاطر خوشی‌هایش، بلکه به خاطر امکانِ خوشی. هیچ چیز برایم جذاب‌تر از لحظه‌ای نبود که نمی‌دانستم چه پیش می‌آید. آزادی همیشه از حقیقت شیرین‌تر بود؛ حتا اگر حقیقت آرامش می‌آورد و آزادی آشوب. من در هیچ شهری وطن نداشتم، مگر در دلِ زنی که نگاهم می‌کرد. هر بار که عاشق می‌شدم، گویی دنیا دوباره آغاز می‌شد. شاید دیوانه بودم که زندگی را نه به خاطر آینده، بلکه به خاطر هر لحظۀ  سوختۀ اکنون نفس می‌کشیدم. اگر بپرسی چه چیز از من باقی مانده است؟ می‌گویم:

«داستان‌هایی که زیسته‌ام، نه سایۀ مردی که بوده‌ام»

فرار از زندان:

شب، سنگین و بی‌رحم بود. سقفِ سردِ سلول را می‌خراشیدم و هر خراش، ضربه‌ای بود به دیوارِ سرنوشتم. نه برای خروج از زندان، بلکه برای خروج از زندگی‌ای که انتخاب نکرده بودم. بادی که از شکاف سقف می‌وزید، نه بادِ زمستان، که نخستین بوسۀ آزادی بود. برای یک لحظه حس کردم در تاریکیِ جهان متولد شده‌ام؛ بی‌نام، بی‌چهره، بی‌زنجیر. وقتی پا روی پشت‌بام گذاشتم،
شهر زیر پایم خواب بود و من، بالای جهان ایستاده بودم. هیچ‌کس نمی‌دانست که من آزاد شده‌ام؛ اما این کافی بود که خودم بدانم. انسان فقط وقتی زندانی است، می‌فهمد آزادی یعنی چه.

عشق:

عشق را همیشه زود آغاز می‌کردم، و همیشه دیر می‌فهمیدم که عشق نیست. اشتباه نکن، من عاشق زنان نبودم؛ من عاشقِ لحظه‌ای بودم که زن، عاشق من می‌شد. هر نگاه برایم دروازه‌ای بود به جهانی تازه و من از هیچ دروازه‌ای نمی‌گذشتم مگر با شتاب. نه از ترسِ پایان، بلکه از شورِ آغاز.  بعضی‌ها برای یافتن عشق سفر می‌کنند، من برای فرار از عشق می‌رفتم. چون اگر می‌ایستادم، باید خودم را می‌دیدم. و من همیشه راحت‌تر بودم وقتی فقط نقشِ عاشق را بازی می‌کردم. هر زنی که به او نزدیک می‌شدم، گمان می‌کردم آخرین‌است؛ اما حقیقت آن بود که تازه‌ترین بود. من هرگز عاشق نشدم. من همیشه عاشقِ عاشق شدن بودم.

یادداشت

راهبری نوشته

Previous Post: در مَسلَخ عشق جز نکو را نکشند

کتاب‌ها

  • دارکوب
  • اُلَنگ
  • قلمستان
  • دروان
  • در آنکارا باران می بارد- چاپ سوم
  • Il pleut sur Ankara
  • گدار، دورۀ سه جلدی
  • Marie de Mazdala
  • قلعه یِ ‌گالپاها
  • مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
  • مریم مجدلیّه
  • خون اژدها
  • ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
  • چوبین‌ در « چاپ دوم»
  • باد سرخ « چاپ دوم»
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد دوم
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد اول
  • زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوم
  • زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوم
  • زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اول
  • در آنکارا باران می‌بارد – چاپ دوم
  • چوبین‌ در- چاپ اول
  • باد سرخ ( چاپ دوم)
  • گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوران
  • گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشید
  • گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشید
  • در آنکارا باران مي بارد – چاپ اول
  • ايستگاه باستيل «چاپ اول»
  • آدم سنگی
  • کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی
حسین دولت‌آبادی

گفتار در رسانه‌ها

  • گفتگو با حسین دولت‌آبادی نویسنده داستان‌‌ها و رمان‌های تازه
  • گفتگوی سعید افشار با حسین دولت آبادی نویسنده تبعیدی مقیم پاریس
  • گفتگو با حسین دولت آبادی، نویسندۀ ساکن فرانسه ( قسمت دوم)
  • گفتگو با حسین دولت آبادی، نویسندۀ ساکن فرانسه ( قسمت اول)
  • گفتگوی نیلوفر دهنی با حسین دولت آبادی

Copyright © 2025 حسین دولت‌آبادی.

Powered by PressBook Premium theme