Skip to content
  • Facebook
  • Contact
  • RSS
  • de
  • en
  • fr
  • fa

حسین دولت‌آبادی

  • خانه
  • کتاب
  • مقاله
  • نامه
  • یادداشت
  • گفتار
  • زندگی نامه

چند  شاخه گلِ محمدی

Posted on 17 اکتبر 202417 اکتبر 2024 By حسین دولت‌آبادی

در دوران بحران ویروس کُرونا فرصتی پیش آمد، ( توفیق اجباری) چند بار خانه تکانی کردم و گمشده‌هائی را از زیر گرد و غبار زمانه بیرون آوردم. در میان یاد ‌داشت‌های ناتمام و دفترچه‌های کهنه و زرد شده، عنوانِ «چند شاخه گلِ محمدی» یه چشم‌ام خوردو یکدم مکث کردم. زیر این عنوان چند سطر شتابزده با مداد نوشته بودم: «قصة این پیرمرد را باید بنویسی».

آه، چه قصه هائی که در آن دیار نا تمام ماندند و تا روز آخر نوشته نشدند. نشد، نه، مجال ندادند…

باری، از جا برخاستم و مدتی پشت پنجرۀ اتاق ایستادم و به رشته‌هایِ نازک باران خیره شدم و به یاد آن دیار، شهریار، خانة حاجی‌آقا بُربُر و پیرمردی افتادم که هر‌سال بهار از روستاهایِ همدان به «رامین» می‌آمد و در باغ‌هایِ «حاجی»‌ کار می‌کرد و اواخر پائیز به ولایت بر می‌گشت. پیرمرد و سایر‌کارگرهای فصلیِ حاجی‌آقا، شب‌ها در‌اتاقکی توفالی، پوسیده و نیمه ویرانه می‌خوابیدند، ناگفته نماند که سرتا پایِ خانة آن خرده مالک معتاد در شرف ویرانی و ریزش بود؛ درست مانند نظام فئودالی و بزرگ مالکی ایران پس ‌از اصلاحات ارضی شاه…. بماند.

در‌آن سال‌ها امر نامه‌نگاری انجمن ده و سایرین گاهی بر عهدۀ من گذاشته می‌شد و روستائی‌ها بعدها همه جا می‌گفتند که اگر همت و پشتکار فلانی نبود هرگز برق به روستای ما نمی‌آمد. غرض ما (همسفرم، مازیار و من) مستأجر حاجی‌آقا بودیم و من که تازه آموزگار آن ده شده بودم، دوتا اتاق توفالیِ تو در تو، از او اجاره کرده بودم و چند ‌سال درروشنائی چراغ گردسوز می نوشتم. بعدها که برق به ده آمد،  به‌رغم غرولند حاجی‌‌‌آقا، بدون اطلاع ایشان، یک شعله برق به انباری، یا اتاقک کارگرها کشیدم تا پیرمرد شب‌ها در روشنائی شام می‌‌‌خورد و در تنهائی، پیراهن، یا شلوارش را وصله می‌زد و پینه روی پینه می‌دوخت. پیرمرد اغلب تنها بود، کارگرهای فصلی بُربُر زیاد ماندگار نمی‌شدند، می‌آمدند، چند روزی باغ‌های بایر و واگذار شدۀ او را بیل می‌زدند و می‌رفتند و فصل میوه چینی دو باره بر می‌گشتند. گیرم آن پیرمرد ریزه اندام از دوزاده ماه سال، نه ماه در رامین می‌ماند و دراینمدت هر روز جمعه با اتوتوکل به تهران می‌رفت، دم غروب بر می‌گشت و روی پله به تماشایِ بازیِ و بازیگوشی مازیارِ ما می‌نشست. چرا؟ چه اتفاقی افتاده بود؟ در تهران چکار داشت؟ به کجا می رفت؟ کنجکاو شدم و از همسایه ها پرسیدم. زن همسایه گفت که جوانک این پیرمرد، چند سال پیش به پایتخت به دنبال کار آمده و بر‌خلاف هر‌سال دوباره به ولایت برنگشته‌ بود. جوانک رشید پیرمرد در آن شکمبۀ گاو گم شده بود، بی‌رد و پی شده بود و این بیچاره، هر سال به همین دلیل به شهریار می آمد تا جمعه‌ها به تهران می‌رفت بلکه گمشده‌اش را پیدا می‌کرد. سرگذشت پدر و پسر ما را بیش از پیش متأثر کرد و همسروهمسفرم  که در‌انساندوستی، دلسوزی، دلرحی و غمخواری نظیر و مانند ندارد، هراز گاهی غذای گرمی برای او می‌‌برد و من شب‌هائی که بی‌خوابی به سرم می‌زد و به حیاط دنگال می‌رفتم و در آن بالاخانه، سایۀ خمیدي او را روی دیوار کاهگلی اتاقک می‌دیدم و هربار این فکر از سرم می گذشت :

«راستی به چه می اندیشید پیرمرد؟»

اگر اشتباه نکنم، سه سال گذشت و پیرمرد انگار جوانک‌اش را در پایتخت و حومه نیافت و نا امید شد، یک روز صبح زود تلنگری به در اتاق ما زد و مرا از خواب بیدار کرد:

«آقا، من از خدمت شما مرخص می‌شم، آمدم وداع کنم.»

تازه از آبیاری شبانه برگشته بود و من هنوز گیج خواب بودم:

«این چند شاخه گل محمدی رو برای پسرک شما چیدم، خداوند حفظش کنه. دست و پنجۀ عیال شما هم درد نکنه، به ما خیلی محبت کرد، خدا نگهدار…»

   پیرمرد یک‌دم پا به پا کرد، مردد بود انگار، شاید منتظر بود پسرک ما را برای آخرین بار می دید و بعد می رفت، مازیار خوابیده بود، پیرمرد سرش را پائین انداخت، راه افتاد و هیچ حرفی در بارۀ جوانک‌اش نزد. به کوچه رفتم و مدتی جلو در‌حیاط به تماشای او ایستادم تا در خم کوچه نا پدید شد، نگاهی به گل‌ها انداختم و غم دنیا به ‌دلم ریخت. بی شک همان روز صبح توی دفترچه ام نوشته‌ ام: «چند شاخه گل محمدی»

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

  • نوعی گل سرخ معطرکه از آن گلاب می‌گیرند
دسته‌ بندی نشده

راهبری نوشته

Previous Post: چرا ایران بمباران می شود؟!
Next Post: سال بُز

کتاب‌ها

  • اُلَنگ
  • قلمستان
  • دروان
  • در آنکارا باران می بارد- چاپ سوم
  • Il pleut sur Ankara
  • گدار، دورۀ سه جلدی
  • Marie de Mazdala
  • قلعه یِ ‌گالپاها
  • مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
  • مریم مجدلیّه
  • خون اژدها
  • ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
  • چوبین‌ در « چاپ دوم»
  • باد سرخ « چاپ دوم»
  • دارکوب
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد دوم
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد اول
  • زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوم
  • زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوم
  • زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اول
  • در آنکارا باران می‌بارد – چاپ دوم
  • چوبین‌ در- چاپ اول
  • باد سرخ ( چاپ دوم)
  • گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوران
  • گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشید
  • گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشید
  • در آنکارا باران مي بارد – چاپ اول
  • ايستگاه باستيل «چاپ اول»
  • آدم سنگی
  • کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی
حسین دولت‌آبادی

گفتار در رسانه‌ها

  • گفتگوی نیلوفر دهنی با حسین دولت آبادی
  • هم‌اندیشی چپ٫ هنر و ادبیات -۲: گفت‌وگو با اسد سیف و حسین دولت‌آبادی درباره هنر اعتراضی و قتل حکومتی، خرداد ۱۴۰۳
  • در آنکارا باران می‌بارد – ۲۵ آوریل ۲۰۲۴ – پاریس ۱۳
  • گفتگوی کوتاه با آقای علیرضاجلیلی درباره ی دوران
  • رو نمانی ترجمۀ رمان مریم مجدلیه (Marie de Mazdalla)

Copyright © 2025 حسین دولت‌آبادی.

Powered by PressBook Premium theme