این یادداشت را دربهار سال 1986میلادی، یعنی دو سال پس از مهاجرت اجباری نوشته ام. در آن ایام، اگر چه دوستی میگفت که ما پانزده سال در این دیار ماندنی هستیم، ولی من باور نمی کردم، نه، هنوز امیدوار بودم که بزودی به وطنام بر میگردم؛ در آن روزها هرگز گمان نمیکردم که اقامت ما در این گوشة دنیا اینهمه سال به درازا میکشید. باری، بعد از بیست و هشت سال این یادداشت ناتمام را در میان دستنوشته هایم دیدم و بهیاد گذشتهها تایپ کردم و امروز، پس از سی و پنج سال دوری و تبعید، دوباره آن را خواندم و به خوشخیالی خودم لبخند زدم. بگذریم. در آن زمان متقاضی پناهندگی سیاسی را به مدّت شش ماه در جائی به نام فوایه Foyer سکنا میدادند و هزینه های او را ( کرایة اتاق و خوراک) سازمانی به نام simad که با ادراة پناهندگی کشور فرانسه France Terre d,Asile قرارداد داشت، به عهده میگرفت. این «فوایهها» در شهرهای کشور فرانسه برای کارگرها ساخته شده اند و اتاقهای آن را اغلب کارگرهای خارجی مقیم فرانسه ( الجزایری، مراکشی، تونسی، ایتالیائی، پرتقالی و حتا فرانسوی ها…) اجاره میکنند.
*
… مهاجرت از آغاز پیداش انسان، شاید پیش از تاریخ، به بهانهها و انگیزه های مختلف انجام میگرفته است. در ابتدا در جستجوی چیزی که بتوان عطش گرسنگی را فرونشاند و یا جائی و پناهگاهی که بتوان از گزند نیروهای وحشی و ناشناختة طبیعت در امان بود و بعدها به دلیل نیازهای اقتصادی، تضییقات مذهبی، سیاسی و فرار از آسیبهای جنگ و غیره صورت گرفتهاست. انسان آواره همواره کوله بار و خانودة خویش را بردوشگرفته به این امید تا شاید در سر زمینی دیگر و در میان مردمانی دیگر روزگار نوینی را آغاز کند. این روند تا دوران ما همچنانادامه یافته و تا زمانی که بشر بر روی این کرة خاکی زندهاست و تا این نابسامانیها وجود دارد، ادامه خواهد یافت. به همین دلیل روشن، ملل متمدن قوانینی تدوین کرده و حقوقی برای مهاجرین (پناهندگان) قایل شدهاند. باری، در میان مهاجرین، پناهندة سیاسی جای ویژهای دارد. اگر چه او هم بناگزیر جلای وطن کرده و به دیار بیگانه گریختهاست، ولی انگیزهها و هدفی که از این مهاجرت دنبال میکند با اهداف سایر مهاجرین متفاوت است. چرا که او همواره آماده و گوش به زنگ خبری از زادگاهش می باشد تا با پیدا شدن کمترین امکانی و کوچکترین روزنة امیدی به میهناش برگردد. پناهندة سیاسی هرگز قصد ماندگار شدن درکشوری بیگانه را ندارد و با این هدف از میهناش فرار نکردهاست. پناهندة سیاسی از سر ناچاری و به ناگزیر در کشور بیگانه اقامت گزیده، زندگیاو موقتی است و شاید هرگز به فکر و خیال ریشه دواندن در خاک بیگانه نباشد. چون او نیامده تا به هر قیمتی گلیماش را از آب بیرون بکشد و یا خانوادهاشرا به سرمنزل مقصود برساند. نه، پناهندة سیاسی درکشور میزبان به فکر بهبود وضع اقتصادی و و به دنبال زندگی مرفه و خالی از دغدغه نیست و همین نکته وجه افتراق او با سایر مهاجریناست و در نتیجه توقع و انتظار دارد که کشور میزبان لااقل به این تفاوتها توجه کند و همه را با یک چوب نراند.
باری، فقری (فقر معنوی و مادی) که به علل استثمار و استعمار و نظام سرمایه داری دامنگیر میلیاردها انسان شده، او را چه در وطن خویش و چه در دیار بیگانه خوار و زبون کردهاست. گیرم این خواری و زبونی در میان مردم بیگانه به مراتب بیشتر، گزنده تر و رنج آورتر است. چرا که سیل مردم گرسنه از آفریقای سیاه، آمریکای لاتین و کشورهایِ خاورمیانه بسوی سرچشمههای گرسنگی و بسوی «نان» سرازیر شده و کم نیستند در این میانه که سیاست را بهانه میکنند تا شاید بتوانند از این رهگذر در کشورهای متمدن و پیشرفتة اروپا، کانادا و استرالیا و … اقامت بگیرند؛ زندگی خویش را تغییر داده، از مزایا و امکانات این کشورها استفاده کنند. این گونه دستاویزها باعث شده که چهرة پناهندة سیاسی دراین کشورها کدر و مشکوک شود و به اعتبار و حیثیت او لطمه ها بخورد. چون در این معرکه و دراین غوغا، تمیز حق و ناحق بسیار دشوار است و شاید به همین دلیل در اینجا (فرانسه) همه را یک کاسه کرده به «فوایه ها» (Foyer) می ریزند و پناهندة سیاسی، به مدت ششماه اهانتها و تحقیرهای مداوم را بر خود هموار میکند، رنج می برد و روز به روز تحلیل می رود و پس از اتمام این دوره، مسؤل فوایه عذر او را میخواهد و به امید خدا رهایش میکند: démerdez-vous، «خودتان را از گُه بیرون بکشید». پناهنده که با دغدغه و اضطراب منتظر پایان ششماه و چنین روزی بودهاست، هراس برش می دارد. چکار باید بکند؟ با اینهمه مشکل چکار کند و به کجا برود؟ مشگل کار، مشگل مسکن، مشگل زبان و مشگل و مشگل و مشگل… آری، پناهنده پس از این دوره، در حاشة جامعهای عبوس و ناشناخته و فضای یخزده حیران و سرگردان میماند، راه بجائی نمیبرد و امید کمکی از هیچ جائی ندارد. در این شرایط و دراین وضعیّت دشواراست که اغلب پناهندهها دوباره به فکر مهاجرت میافتند، فرار و باز هجرتی دیگر.
شاید اشارهای مختصر به وضعیّت فوایة ما:Foyer du treve a Miribel ( میر بل) بتواند روشنگر پارهای از مسائل باشد:
پس از دوازده ساعت راه خسته کننده، اتوبوس خرت و پرتهای پناهنده را دم در «فوایه» خالی میکند؛ غروب، خسته و سرگردان مدتی طولانی بر سر پا میمانی تا سرانجام مردی خشن و عنق، مانند سرپرست اردوگاه تو را به نام میخواند، بیسلام و علیک، بدون هیچ حرف و سخنی. درهمان برخورد نخست و لحظة اوّل چنان احساسی به آدم دست می دهد که انگار وارد اردوگاه و یا بازداشتگاه شده است. تنظیم پرونده در سکوت مطلق انجام میگیرد و از فردایآن روز، کارتنی به دست پناهنده میدهند و او را وا میدارند در غلغلة پناهندهها که برای گرفتن مواد خام اولیه، مواد غذائی هجوم آورده اند، پا به پا شود تا جیرة روزانه اش را از دستهای یک کارگر پرتغالی و زیر نگاههای اریب او به گدائی بستاند. این وضعیّت فوراً پناهنده را به یاد کانونهای مذهبی کمک به فقیر و فقرا میاندازد و او را تا حد یک «مستمند» پائین میآورد. در میان این مردم (پناهنده ها) دکترها، مهندسین، نویسندگان و محققان و کسانی هستند که در مملکت خویش صاحب اعتبار، شحصیّت و حیثیّت اجتماعی بودهاند و حالا، زیر نگاه حیرت زده و ناباور فرزندانشان چنان تحقیر، خوار و ذلیل میشوند، چنان درهم میشکنند که جز سر فروافکندن و از خجلت عرق ریختن و در گلو گریستن چارهای ندارند. این خواری و تحقیر هر روز تکرار میشود: چند حبّه قند، دو تا قاشق قهوه، یک تکه گوشتکبود بویناک و یک عدد پرتقال و و و … مسأله اصلاً بر سر کیفیّت نازل مواد غذائی نیست، مسأله بر سر شیوه و روش برخورد با انسان و اطعام پناهندگان سیاسی است.
ما گرسنگی و اعتصاب غذا را میشناسیم و میتوانیم ماهها با یک قرص نان زندگی شرافتمندانه و آبرومندانهای داشته باشیم. مسألة ما، مسألة شکم چرانی نیست. مسأله این است که میزبان مدام چیزی را به رخ مهمان ناخوانده میکشد، او را تحقیر میکند و رنج و عذاب میدهد. باری، اگر رئیس فوایه زحمت خرید مواد اولیه را بر خودش هموار میکرد، به این دلیل بروشن بود که دراین معامله چیزکی به جیب میزد. این امر کاملاً مشهود بود. چون در مورد ظروف آشپرخانه که به ما فروخته بودند وکار به اعتراض پناهندگانکشید، هویّت و ماهیّت رئیس آشکار شد. گیرم سرانجام تفاوت قیمتها را با شرمساری به پناهندگان برگردانند. یعنی همه چیز را دو برابر قیمت و عادلانه در اختیار ما گذاشته بودند. دو برابر چرا؟
باری مدتی توی صف بهانتظار میایستی، جیرهات را میگیری و با کارتن به آشپرخانه بر میگردی. در یک طبقة ده اتاقه، به طور متوسط چهار تا هفت خانواده، مجرّد و متأهل، از ملیّتها و کشورهای مختلف زندگی میکنند. داخل اتاقهائی که دیوارهایش به نازکی مقواست و به بزرگی یک سلول مجرد زندان، پر از موش، سوسک و حشره و … به سراغ یخچال مشترک که میروی با حیرت می بینیکه موشها شبانه همه چیز را دندان زدهاند و جویدهاند، موش در یخچال؟ آری، باید باور کرد، آن هم در فرانسه، در مهد تمدن اروپا!
… و حالا هفت خانواده باید با هم غذا بپزند، با یگ گلّه بچّه که در دست و پا می لولند و جیغ میکشند. بچّه هائی که به زبانهای مختلف حرف میزنند و حرف همدیگر را نمیفهمند. این هیاهو تا دیر وقت شب هرآدم سالمی را دچار سرسام و دیوانه میکند. یک روانپزشک و مختصص اعصاب باید به بچة همسایة رو به روئی بیاموزد که در حمام مشترک ادرار نکند، آریکثافت از در و دیوار میبارد و محوطه پراز خرده شیشه و آشغال است و خطرناک و بچّه ها در میان این خرده شیشهها و خاک و خاشاک بازی میکنند. شوفاژ دایم از کار میافتد و آب گرم به جز یکی دو ساعت وجود ندارد و اغلب زیر دوش ناگهان آب گرم قطع میشود و باید همان طور ناشسته، نیمهکاره و کثیف حمام را ترک کنی. یخچالها اغلب خرابند و کار نمیکنند، سالن تلویزیون و سرگرمیها بعد از دزدیدن دوبارة تلویزیون درمدتی کمتر از دو ماه، تقریباً تعطیلاست. فوایه بی در و دروازه است و هرکسی می تواند به راحتی داخل و خارج شود، بارها شبها همان مختصر غذای پناهندگان را از یخچالهایشان دزدیده اند. توزیع نامه ها به گونهایاست که میباید ساعتها پساز رسیدن پست درانتظار بمانی تا سر انجام مسؤل فوایه لطف کرده آنها را داخل جعبهها بگذارد. این انتظار هر روزه جان همه را به لب رساندهاست. نامههای پناهندهها اغلب گم میشود. قفسة ویژه نامه ها خیلی پائین نصب شده و در قفسة مشترک باز است و در دسترس همگان. بچّهها اغلب نامه ها را بر میدارند و پناهندهها گاهی به تصادف نامه های خود را از دست آنها میگیرند. از همه مهمتر طرز نگاه و طرز برخورد مسؤلین فوایه با پناهندگاناست. وقتی وارد اتاق رئیس فوایه میشوی انگار وارد اتاق رئیس زندان و یا یازداشتگاه شدهای. این نظامی پیر و بازنشسته، رئیسفوایه، چنان با پناهندهرفتار میکندکه رئیس بازداشتگاه با یک اسیر و زندانی. هرگز گوش شنوا ندارد و در نگاه او تحقیر و سرزنش موج می زند و اگر اعتراض کنی، می فرماید
«شما پناهنده اید و ما مجبور نیستیم برای شما کار کنیم»
آیا در همه جای دنیا برخورد با پناهندگان سیاسی به همین گونه است؟ کلاس زبان فرانسه چیزی سرهم بندی و از سر واکنی است و بعد از سه ماه کلاس، پناهنده تقریباً هیچ چیزی یاد نمیگیرد. دوران فوایه که تمام میشود واقعاً پناهنده نمیداند با زندگی دشوار آینده چه خاکی به سرش بریزد. با آن مبلغ ناچیز حقوق بیکاری، بدونکار، بدون خانه، با زن و فرزند چگونه زندگیاش را بگذراند؟ چه آیندهای در انتظار او و فرزندان خواهد بود؟ چه باید بکند؟ چگونه خانه وکار پیدا کند؟ چه کسی مسؤل او در این کشور بیگانه است؟…
ــــــــــــــــــــ
این یادداشت نیمه تمام رها شده است، چرا؟ نمی دانم…