سالها پیش، در بازداشتگاه ارتش، هم اتاقی ( هم بند) من گاهی که از درد و هجوم افکار سیاه کلافه و بیتاب می شد، از جا بر می خاست و تلاش می کرد تا سرش را ار ریشه در آورد و لب طاقچه بگذارد، باری، آرزوی آن جوان عصبی این بود که مخاش را اگر شده برای چند ساعت از کار بیندازد و استراحت کند. در این روزها من مدام به یاد او می افتم و گاهی آرزو می کنم ایکاش دریچهای به روی این دنیای وارونه باز میشد و آدمی قادر بود وقتی که اندوه سر ریز میکرد و غم ظفر می شد، آن دریچه را مدتی میبست، نفسی به آسودگی میکشید و استراحت میکرد. گیرم این آرزوئی عبث است. نه، دنیا در زمانۀ ما آنقدر کوچک شده است که توی این اتاق جا میگیرد، و هر روز و هر ساعت، تمام فجایع و شقاوتها و جنگها و جنایتها در برابر چشمان ات رخ میدهند، کودکان و زنان آواره، ساختمان های ویرانه، چوبه های دار و دخترکهای مسموم شده را میبینی، شیون و زاری مادران را می شنوی، از خشم و نفرت خون در رگهایت آتش میگیرد و مانند تیزاب در رگ هایت می چرخد، شقیقههایت درد می گیرند، از پشت میز بلند میشوی، دست از کار میکشی و از پنجره به کاج هایِ پیر پشت پنجره خیره نگاه میکنی و درمانده، عاجز و آچمز میمانی! چکاری از تو ساخته است؟ غصه و حرص و جوش خوردن؟ نوشتن، خلق ادبیات؟ هیهات! ادبیات؟
در زمانی که موجوداتی دوپا، با این شقاوت و بیرحمی بچههای بیگناه مدرسهها و دبیرستانها را با گار شیمیائی مسموم میکنند و گیس مادران معترض را بیشرمانه در ملاء عام میکشند و از بالای مناره های قدرت، با وقاحت، مدام به مردم دروغ میگویند. بر سر مردم بیگناه و زن و بچهها بمب میریرند ، خانه ها را ویران و آنها را آوارۀ بیابانها می کنند، در روزگاری که «انسانیت» در وجود این موجودات دوپا به قتل رسیده و مرگ و جنایت بیمعنا شده است، در دوران تباهی و انحطاط آیا از هنر و ادبیات کاری ساخته است؟ ادبیات آیا نقشی در نجات بشریت دارد؟
دراین روزها اغلب بههمه چیز شک میکنم و تا دوباره آرام بگیرم و به تعادل برسم مدتی دور خودم میچرخم و میچرخم و کتابی را با حواسپرتی ورق می زنم. دیروز چشمام به کتاب کهنه و زرد شدۀ «هدف ادبیات» اثر ماگسیم گورکی افتاد، آن را از قفسه برداشتنم و روی لبۀ تخت نشستم و ورق زدم. از شما چه پنهان در نو جوانی گورکی نویسندة مورد علاقۀ من بود. اگر اشتباه نکنم، بیش از نیم قرن پیش، در سن شانزده سالگی کتاب کوچک «هدف ادبیات» او را خواندم، هرچند به یاد ندارم در آن روزگار چقدر آن را فهمیدم. بعدها چند بار دیگر به این کتاب رجوع کرده و زیر عبارتها با ماژیک خط کشیدم. باری، شاید همگان با عقاید و نظریات ماگسیم گورکی، نویسندۀ بزرگ روس در بارۀ ادبیات موافق نباشند، با وجود این مطالعۀ مکرر این اثر برای من خالی از فایده نبوده و نیست: اینک دو عبارت از این کتاب:
«… اگر بگويم هدف ادبيات اين است كه به انسان كمك كند تا خود را بشناسد و ايمان به خودش را تقويت كند، ميل به حقيقت و مبارزه با پستیها را در وجود مردم توسعه دهد، بتواند صفات نيك را در آنها بيابد، در روح آنها عفت، غرور و شهامت را بيدار كرده با آنها كارى كند تا مردمى نجيب، بهروز و قوى شده، بتوانند حيات خود را با روح مقدس زيبايى ملهم سـازند، آيا شما قبول خواهيد كرد؟ نظر من اين است. بديهى است كه كامل نيست، فقط طرحى است… با هر چيزى كه ممكن است به زندگانى جان تازهاى ببخشد آن را تكميل نماييد. بگوييد ببينم با من هم عقيده هستيد؟
… و دیگر این که : نبايد بـراى خوشبختى كـوشش كرد. احتياجى به خوشبختى نيست! معناى زندگى درخوشبختى نيست و خشنودی از خویشتن خویش، انسان را ارضا نمىكنـد، زيرا بدون شك، مقام انسان خيلـى والاتر از اينهاست. مفهـوم واقعى زندگى در زيبايى و نيـروى تلاش به سوى هدف است و هستى در هر لحظه بايد هدفى بس عالـى داشـتـه باشد…»
ماگسیم گورکی انسان بزرگی بود، به«انسان» و «انسانیت» باور داشت و با خوش بینی به آیندۀ بشر و بشریت می نگریست، او پیش از جنگ جهانی دوم از دنیا رفت و جنایتهای هولناک این موجود دو پا و کورههای آدمسوزی نازیها و شقاوتهای مسلمانها را در الجزیره، سوریه و ایران و افعانستان و و و … ندید، نمیدانم اگر تا زمانۀ ما زنده میماند و شقاوتها و قساوتها و جنایت های این موجود دو پا را می دید، چه واکنشی نشان می داد. آیا باز هم تلاش میکرد تا در وجود این موجودات منحوس و دیو صفت، صفات نیک و رگههائی از انسانیت کشف کند؟
نمیدانم، لابد اگر زنده بود می گفت: اگر از انسان و انسانیت قطع امید کنیم، تحمل این زندگی و بار هستی بازهم دشوار تر میشود، انسان به امید زنده است، نا امیدی مرگ تدریجی است. شاید به همین دلیل من هنوز قلم را زمین نگذاشته ام و دفتر را نبستهام.