جانم که تو باشی!
«در بارۀ بینش مسلط» آقای مروتی را که در نهایت بیتسلطی نوشته شده بود با تسلط کامل بر اعصابم خواندم و برای مدتی فکرم را به خود مشغول کرد. چرا؟ چون گویا نویسنده مقاله محمود دولتآبادی را بهانه قرار داده تا حرفهایی که سال ها روی دلشان تلنبار شده و کپکزده با عصبیّت تمام بیان کند. در واقع این سخنان هیچگونه ربطی به موضوع سخنرانی محمود دولتآبادی ندارد. یعنی نویسندة مقاله میتوانست همة نظریات ش را در هر جای دیگری و با هر مستمسکی به گوش مستعمعین محدودش برساند ـ چرا که در بالای مقاله نشریات را از نشر این عقاید محروم کرده ـ حالا چرا قرعه به نام دولتآبادی درآمده، خدا عالم است.
از قدیم رسم بر این بوده که منتقدان با حفظ امانت و با آوردن چند شاهد مثالی و یا اقلاً با اشارهیی کلی بر محتوی اثر، آن را به نقد کشیدهاند. در حالیکه آقای مروتی از مروت به دور مانده و کژ فهمیهای خودش را ملاک قرار داده تا بتواد داوریهای چکشی اش را به خواننده حقنه کنند. من در این جا در مقام دفاع ار «انسان سوم» نیستم. چرا که اصلاً آدم ها را به اولی و دومی و سومی تقسیم نمیکنم. بلکه به دریافت و فهم آقای مروتی از تصویری که محمود دولتآبادی به عنوان «انسان سوم» ارائه داده است، معترضم. در سخنرانی دولتآبادی، صحبت از انسانی است که درحاشیۀ تولید زندگی میکند و تلاش و کنکاش برای ریشهیابی خانه خرابیهای او. گیرم که طرح مسأله به آن گونه که سخنران مطرح کرد، علمی و منطقی نبود. محمود دولتآبادی میخواست چهرهیی شاخص و با خطوط کلی از انسانی بسازد که به انسان جهان سومی در اذهان جهانیان جا افتاده است. بیخبر از آن که پرداختن به چنین معضلی در ابعاد کلی آن، سوءتفاهم ایجاد میکند. انسان کلی مقولهایست فلسفی که بیش از دو هزار سال فیلسوفان به آن پرداختهاند ولی با تقسیم کار و شکلبندی جدید جامعه به طبقات مختلف، دم زدن از چنین انسانی دور از احتیاط است. یعنی صفاتی «چه خوب و چه بد» که سخنران به چنین انسانی نسبت داد، جامع و شمول نبود و نمیتواند باشد و در نتیجه «هویتی» که برای انسان پیرامونی قائل شد، ناقص و مخدوش بود. اما اعتراض مروتی به جنبههای دیگر حرفهای اوست. به تقسیم جهان به اردوگاه کار و سرمایه است. این همان سوراخ دعائی است که یافته و تا آخر مقاله در رد چنین نظری قلم زده و از یاد بردهاست که موضوع سخنرانی محمود دولت آبدی ربطی به نقد ایشان ندارد. محمود دولتآبادی هرگز به ارزشهای فرهنگی غرب و شرق اشارهیی نداشت و از بیهویتی و بیریشگی ما مردم سخنی به میان نیاورد. «تا پایان سخنرانی گفتگو از این سرگشتگی و بیهویتی و خشکیدن استعدادها و غیر آن بود» اگر به اختصار، از آرایش جدید جهان به دو بلوک سرمایه و کار سخن گفت به این جهت بود تا موقعیت ممالکی چون ایران را بعد از این تقسیمبندی مشخص کند بیآنکه در پی ارزش گزاری به این دو جهان کاملاً متفاوت باشد. من نمیدانم چرا چنین سوء تفاهمی برای مرد دانشمندی چون مروتی پیش آمده است؟ شاید به این خاطر که نام بردن از بلوک شرق و یا سوسیالیزم خود به خود تب او را بالا برده و با پیشداوری به سخنان محمود دولت آبادی گوش داده و بعد در مقام دفاع از «هویت» از کف رفته اش برآمده است. آری عزيز، با شروع مقاله خواننده امیدوار است که چنین هویتی برای او که ایرانی و پیرامونی است کسب شود. ولی متأسفانه کار نویسندة ما با خشم و غیظ ناگفتنی به لجن مال کردن تمام ارزشهای انسانی چه در غرب و چه در شرق میکشد و در نتیجه کنار شعار نه شرقی نه غربی امام قرار میگیرد. هر چند که به ظاهر مخالف آن است. مروتی با شمشیر دو لبه، به شرق و غرب میتازد و خواننده را دچار ابهام میکند که مبادا ایشان همان دون کیشوت معاصر باشند؟ میگویم دون کیشوت؛ می دانی چرا؟ چون دم از عدالت اجتماعی هم می زند و پلاتفرمی سیاسی به عنوان «هویت ما» ارائه میدهد. انگار با داشتن پلاتفرم همه کارها خود به خود روبه راه میشود و قضیه حل شده است و «هویت» به دست می آيد. در واقع خود ایشان مصداق سرگشتگی هستند. مروتی وضعیت آدمی را دارد که در تاریکی مشت میزند. عصبی است، چرا که از همه رو دست خورده است. چرا که دنیا به کام او نیست. چرا؟ چون آدمی مثل او، نه جائی در دنيای سوسیالیزم دارد و نه امیدی به کاپیتالیزم. بنا براین عاشقانه به دنبال مدینۀ فاضلهیی میگردد که نشانی از این دو غول هراسانگیز نباشد. ولی هنگامی که رؤیاهایش را به روی کاغذ میآورد. چیز دیگری از آب در میآید:
« به همین دلیل آرمان ملت ایران همواره شامل سه اصل زیر بوده است»:
۱- مخالفت با حکومت بیگانگان بر ایران، چه مستقیم و چه غیر مستقیم و دستیابی به حکومت مستقل و برخاسته از ارادۀ مردم.
۲- عدالت اجتماعی و خلع ید از غارتگران و دزدان به سود مردم و طبقات محروم.
۳- یکپارچگی سرزمین ایران و مخالفت با اندیشههای تجزیه طلبانه
«جدائیخواهانه».
و سئوال میکند: «آقای دولتآبادی، اگر این هویت سیاسی یک ملت نیست، پس چیست؟»
بگذریم از این که محمود دولتآبادی هرگز بحثی به عنوان «هویت سیاسی» مطرح نکرد که آقای مروتی آرمان های مرحوم مصدق و پیروانش را مثل چماق بر پیشانی او بکوبد. و این کلمۀ همواره!! از کجا آمده است و از کی مردم ایران این سه اصل را همواره برگزیدهاند؟ و اگر آقای مروتی به تمام سازمان های سیاسی از چپ تا راست بیاعتماداست، پس چه سازمانی و چه حزبی قرار است با کمک مردم به این آرمان ها جامۀ عمل بپوشاند؟ جمعیت حمایت از حقوق بشر؟! این آرمان های سه گانه آیا در برنامههای بسیاری از احزاب چپ و راست نیامده است؟ پس چرا ایشان به این سازمان ها بیاعتمادند؟ لابد به این دلیل که چپها گرایش به سوسیالیزم دارند و یا خودفروختهاند و راستها گرایش به «سرمایهداری» و نوکر امپریالیزم. این تئوری «تر وتازه» را آقای مروتی از کجا پیدا کردهاست؟ و این میانهروی که به استقلال و آزادی و عدالت اجتماعی میرسد کدام راه نا شناخته ای ست که تا حالا تجربه نشده باشد؟ راه سوم؟
مروّتی با دلسوختگی مینویسد که با «دشمنانشان دشمنم»
دشمنان ایرانیان چه کسانی هستند که مروتی با آن ها دشمن است؟ صرفاً با آوردن جملات زیبا که نمی توان از چنبر پیچیدیگیهای اجتماعی گذشت و به عدالت اجتماعی رسید. آقای مروّتی آیا با بازاریها، کارخانهدارها، دلالها، آدمکشها، واسطههای و پااندازهای سیاسی دشمن است یا با مردم ستمدیده و زحمتکش؟ نه جانم، نمیشود از آب گذشت بیآنکه نعل کفش آدم تر نشود؟ مروّتی هر چقدر با سوسیالیزم مخالف باشد نمیتواند ستم سرمایه را در کشور ایران نادیده بگیرد و مردم را یک کاسه کند و از ملت ایران نام ببرد. باید بیپروا بگوید این دشمن کیست؟ واژههای غارتگر و دزد آن قدرها گویا نیست. باید به روشنی گفت این دشمن کیست و چه مختصاتی دارد؟ به گمان من کسانی دشمن مردم هستند که دشمنان آن ها را در محاق ابهام میگذارند. از منافع ملی و میهنی کارگران دم میزنند و آگاهانه منافع بورژوازی را به جای منافع آن ها میگذارند. آقای مروّتی که سرمایهداری را گويا خوب میشناسند و نمونۀ کشور فرانسه را به خوبی تشریح کردهاست، مروتی که بی شک میداند سرمایهداری در کشورهای پیرامونی و عقب نگه داشته شده الزاماً وابسته است، چطور جرأت میکند از منافع مشترک ملی حرف بزند؟ کدام ملت؟! نکند منظور مروتی «امت» مسلمان ایران است؟ ملت ایران از ملیتهای گوناگون و از اقشار و طبقات مختلف تشکیل شده که اصلاً منافع طبقاتی یکسانی ندارند و آقای مروتی چه آگاه باشد و چه نباشد، حامی قشر و طبقۀ خاصی است و ماسک حقوق بشر و کلمات پر طمطراق نمیتواند ماهیت او را پنهان کند. آری عزيز، این آقا، مثل خمینی، از نفی مطلق شرق و غرب آغاز کرده، بیآنکه اقلاً اسلام را تجویز کند. اگر باور دارد که « انقلاب صنعتی ذاتی مردم غرب نیست». باید بداند که حاصل اجتماعی و فرهنگی این انقلاب هم ذاتی مردم غرب نمیتواند باشد. بلکه عارضۀ نظام سرمایهداری است و تنها در نظام سرمایهداری است که «پول» تنها ارزش و معیار ارزش ها است. اگر چنین است، چرا از همبستگی بینالمللی کارگران علیه سرمایه داری برآشفتهاست؟ چرا شعار آن ها را تحریف میکند و به تمسخر میگوید کارگران میهن ندارند؟ وقتی سرمایهداری از مرزهای ملی میگذرد و خصلت جهانی مییابد کارگران که اولین قربانی آن هستند لاجرم از مرزهای ملی فراتر رفته و داعی همبستگی جهانی میشوند. مبارزه علیه سرمایة جهانی است که مبارزۀ آن ها را جهانی میکند. آن چه که اقای مروتی در آرزویش میسوزد کشوری مستقل با سرمایهداری ملی ناب و پاک و پاکیزه است که هیچ گونه وابستگی به شرق و غرب نداشته باشد. در واقع مروتی بر مزار جبهه ملی اشک تمساح میریزد و خودش را به زمین و آسمان میکوبد تا خواننده را قانع کندکه سوسیالیزم مثل بادکنک ترکیده است و کارش تمام است و غرب هم به آخر رسیده و دوره انحطاط را از سر میگذراند و ما باید به اصل خودمان برگردیم و به ایرانی بودن خویش افتخار کنیم و این یعنی هویت ملی! منتهی این حرفها را در لفاف لفاظی میپوشاند و خود را مخالف غارت و چپاول و استثمار و استعمار نشان میدهد و با کلیگویی از روی مفاهیم دقیق اجتماعی میگذرد. برای اعاده حیثیت در برابر سخنان وهنآور محمود دولتآبادی شجاعت مردم ایران را در میدانهای جنگ مثال میآورد و رشادت نوجوان هایی را که «کلید بهشت به گردن!» از روی مینهای دولت عراق میپریدند و تکه تکه میشدند تا راه جهل و جنایت را بگشایند. حالا اگر تتمۀ این جوانکها بعد از جنگ بیکار و سرگشته در خیابان های تهران و ساير شهرها ول میگردند و هیچ آیندهیی ندارند و ناچار تن به کارهایی میدهند که در شأن ملت ایران نیست و به غرور ملی مروتی برمیخورد، گناه محمود دولتآبادی نیست که چنین تصویر سیاهی از آن ها رسم کرده است، بلکه این انعکاس واقعیت تلخی است در ذهن یک هنرمند. محمود دولتآبادی آن جا به خطا میرود که چنین برداشتی را به کل جامعة ايران تعمیم میدهد. آن جماعتی که سرگشته، گیج و مغموم و ملولند، از سنخ مردم عادی نیستند. زندگی این مردم همان صحنههای چرک و دلآزاری که در نگاه اول به چشم میآید نیست، یا این همۀ واقعیت جامعۀ ما نیست. بلکه امتزاج واقعیت است با افسردگی و ملالت نویسندهای که تا مغز استخوانش دردمند است و متأثر. نویسندهیی که از حرکت بطئی، کند و آرام جامعه دور مانده و در میان کسانی از قماش خودش، محاصره شده است. بگذريم، آقای مروتی آن جا به خطا میرود که یأس و دلزدگی و سرگشتگیها را به «سیاسیون» نسبت می دهد. شاید اگر با خودش صادقتر میبود، به راحتی میدید چه کسانی از همه چیز بریدهاند و به همه کس و همۀ جریان های سیاسی بیاعتمادند!!
باری، هیچ جامعه شناس و مردم شناسی به خودش اجازه نمی دهد در بارۀ مردم به طور کلی و ملتی با این همه گونهگونی فرهنگی حکم صادر کند. نه از «انسان پیرامونی» به طورکلی می توان سخن گفت و نه از «میهن» به طور انتزاعی و شوونیستی. هیچ ملتی نه ترسواست و نه شجاع. نمی توان مدعی شد که مثلاً ایرانیان شجاع تر از ویتنامیها هستند. شجاعت فضیلتی است که همه ملل در طول تاریخ، در برهههای حساس از خودشان بروز دادهاند. آدم های شجاع نيز با ترس بيگانه نيستند. منتها محافظهکاری که از ترس و احتياط مايه می گيرد، علل اجتماعی، اقتصادی و در نتیجه روانی دارد. مثلاً چرا مروتی و امثالهم از سوسیالیزم میترسند؟ چرا کشورهای سرمایهداری این همه از کمونیزم میترسند و سالانه میلیاردها دلار در کارزار تبلیغاتی خرج میکنند؟ کمونیزم که هیولای آدمخواره نیست. پس ریشههای روانی این ترس کجاست؟ مگر نه این است که کمونیزم پایههای سلطه اقتصادی و لاجرم سیاسی آن ها را هدف قرار داده؟ و یا چرا مردم ما در این دوره که شکست تلخی را تجربه کردهاند به همه بیاعتمادند و از همه میترسند و هر کسی در فکر بیرون کشیدن گلیم خويشتن خویش از آب است؟ این عدم اعتماد به یکدیگر و بروز اندویدوآلیزم از کدام سفرة زیر زمینی آب میخورد؟ این ترس ذاتی آن ها نیست بلکه زائیده شرایط ناگواری است که برای آن ها فراهم کردهاند، شرایطی که محمود دولتآبادی در سخنرانیاش به زیبائی تشریح کرد ولی نتایجی که از آن گرفت چندان معقول نبود. اگر آقای مروتی با محمود دولتآبادی مسأله و مشکل دارد باید زوایای این اختلاف را روشن میکرد ولی او انگار از فحوای کلام سخنران بو بردهاست که ممکن است گرایشی به سوسیالیزم داشته باشد. همین باعث شده تا در باره بینش مسلط قلم فرسائی کند. در حالیکه موضوع محوری سخنرانی آقای محمود دولت آبادی مسأله دیگری بود: «که هستم؟!» یعنی تلاشی برای یافتن «هویت!» ولی آقای مروّتی که گویا بعد از سیر سلوک سیاسی سرانجام «هویت!» خویش را یافتهاست، آن را به کل جامعه تعمیم می دهد: «اگر این هویت سیاسی مردم ما نیست، پس چیست!» قبول! این هویت سیاسی مروتّی و امثال اوست، در اين هیچ شکی نیست. شک من این جااست که او به ظاهر هیچ تفاوت ماهوی بین سوسیالیزم و کاپیتالیزم نمیبیند و بعد از منافع ملی کارگران داد سخن میدهد. انگار نمیداند که «ملی» یک مفهوم تاریخی است. مگر در دورۀ فئودالیزم کسی با این مفهوم به معنی امروزی آن آشنا بود؟ مگر در آن شرایط اقتصادی ـ سیاسی و پيش از تولّد بورژوازی میتوانست ملت و «منافع ملی» وجود داشته باشد؟ نویسندۀ مقاله بیآنکه بداند ـ شاید هم میفهمد و خودش را به کر گوشی میزند ـ از همان مفاهیم رایج سرمایهداری «بورژوازی» استفاده میکند و خوانند حق دارد بگوید که او خواب سرمایهداری ملی را میبیند. به گمان آقای مروتی اگر ایران حکومتی مستقل و برخاسته از آراء مردم داشته باشد. «یعنی دموکراسی به شیوه کشور فرانسه مثلاً که ذکر خیرش رفت» ما به عدالت اجتماعی میرسیم و دست دزدان و غارتگران به امید حقتعالی از جان و مال مردم کوتاه میشود و برای گوشمای اوباشی که در غرب ایران خیال خام تجزیهطلبی را در سر میپرورانند، ارتش دشمنشکن میفرستیم تا تمامیت ارضی ایران حفظ گردد و همه، هویت ملی خودشان را در ایران عظیم پر شکوه و قدرتمند پیدا کنند.
شق آخر این پلاتفرم که ما را به مدینۀ فاضلۀ مروتی و امثالهم میرساند در دورۀ حکومت رضا خان و پسرش و اخیراً در زمان حکام اسلامی تجربه شده و همه دیدهاند و نیازی به ذکر مکرر آن نیست. عدالت اجتماعی هم که از قبل تکلیفش روشن است. کافی است دزدان و غارتگران را گرفته و دستشان را چند سانتیمتری کوتاه کنیم که به دامن مردم بیگناه نرسد و «عدالت خانم!!» ظهور کنند. حکومت مستقل هم که کاری ندارد: نه شرق و نه غرب، جمهوری… نمی دانم چی، جمهوری دموکراتیک که مردم هر چهار سال یک بار جلو مدارس صف بکشند و به آدم های مستقل میهن پرستی که هیچ گونه تعلق خاطری به شرق و غرب ندارند، رأی بدهند و بعد هم بروند کشکشان را بسایند!
جانم که تو باشی!
بعد از این همه شمشیر زدن، خواننده بالاخره متوجه میشود که شمشیر مروتی آنقدرها هم «دو دم» نیست و هیچ شباهتی به ذوالفقار علیبنابیطالب ندارد. همانگونه که در صحنۀ سیاسی چند سالۀ اخیر ایران شاهد بودیم، کسانی که پرچم آمریکا و انگلیس و اسرائیل را روزی چند بار آتش میزدند، سرانجام به این نتیجه درخشان رسیدند که نمیشود با سوسیالیزم و عدالت اجتماعی عداوت ورزید و به دامن غرب نغلتید. البته مراد بنده از سوسیالیزم نه آن چیزی است که مروتی به عنوان «وابستگی به شرق» مسخ میکند. همانطور که او هم لابد مرادش از نظام سرمایهداری کشورهای غربی نیست که به قول خودش مردها هم بزک میکنند و سرخاب و سفیداب میمالند. انگار آقای مروّتی فراموش کرده که بعضی از مردهای ایرانی بدون سرخاب و سفیداب و با سبیل کلفت و سینۀ ستبر مرتکب اعمالی میشوند که دست کمی از نوع اروپائیاش ندارد. اگر آقای مروتی به ارزشهای اخلاقی اروپائیان ایراد دارد، نباید شکوفایی تکنولوژیک آن ها را که سهم عظیمی در فرهنگ بشری داشته و دارند نادیده بگیرد. باید از تنگنای زاوية ناسیونالیزم بیرون آمد تا بتوان ارزشهایی که بشریت به طور عام آفريده، دید. نه جانم، با نفی ارزشها نمی توان ارزش تازهیی آفرید. اگر ما انتقادی بر غرب داریم و یا بر شرق، در شیوۀ برخورد حاکمیتهای سیاسی آن هاست با ممالکی مانند ایران، این شیوههای برخورد هم ناشی از نظامی است که بر این کشورها حاکم است. نظام سرمایهداری جز از راه استثمار مردم کشور خودی و ملل بیگانه نمیتواند به حیاتش ادامه دهد. این قانونی است که سال ها پیش کشف و تئوریزه شده است و ما امروزه شاهد آن هستيم. باری، من از عملکرد احزاب کمونيستی و تاريخچة حزب طراز نوين در ايران چندان بی خبر نيستم. به گمان اين حقير، سوسیالیزم راهی است که انسان را از ستم اجتماعی و استثمار رهایی می بخشد. ولی ولی باور به سوسياليزم به این معنی نيست که سر سپردۀ دولتهای مقتدر سوسیالیستی باشیم و هرچه را که آن ها بلغور می کنند، ببلعیم. همبستگی بینالمللی، به معنی سرسپردگی کوچکتر به بزرگتر نیست. این همبستگی از نیازی ناشی شده که در بالا عرض کردم.
غرض مقالة آقای مروّتی هراس و وحشت بی کران یک بورژوای کوچک،کوچک، کوچک را به نمایش میگذارد که سراسیمه از سوسیالیزم و سرمایهداری میگریزد و نمیداند به کدام خانقاه پناه ببرد!
۶ فوریه ۱۹۹۰ پاریس
حسین دولت آبادی