سالها پیش، ( 1347 خورشیدی) به جرم تمرد و فرار از خدمت در بازداشگاه پایگاه یکم مستقل شکاری زندانی بودم، معاون فرماندۀ پایگاه تمام زندانیهای تنبیهی و انضباطی را بخشیده بود و از آنجا که دادگاه نظامی برای من قرار بازداشت صادر کرده بود، عفو و بخشش جناب سرهنگ شامل حالام نشده بود ودر انفرادی بازداشتگاه تنها مانده بودم. باری سر شب همۀ همبندهایم آزاد شده بودند و من تا دیروقت در راهرو تنگ، باریک و نیمه تاریک انفرادی قدم میزدم، هربار تا پشت در آهنی میرفتم، از دریچه کوچک سرک می کشیدم و دو باره بر میگشتم و راه می افتادم. در آنسوی در آهنی، توی راهرو خلوت و خاموش پاسدارخانه، سرباز نگهبان قدم میزد و هراز گاهی جلو دریچه میایستاد و با من ابراز همدردی میکرد. من سرباز ارمنی را میشناختم، نقاش چیره دستی بود که سر پست نگهبانی، از روی عکسهائی که به او میدادند، دور از چشم اغیار، با خودکار پرتره میکشید و چند تومن دستمزد میگرفت. باری، تا آنجا که به یاد دارم نگهبان حق نداشت سر پست نگهبانی به رادیو گوش میداد، کتاب یا روزنامه میخواند، نقاشی میکشید و حتا با زندانی حرف میزد. بههمین دلیل سرباز ارمنی دوراز چشم افسرنگهبان، در آنسوی در آهنی و من در این سوی درآهنی، جلو دریچه ایستاده بودیم و به گزارش خبرنگار رادیو و به ماجرای سفر هیجانانگیز سفینۀ آمریکائی بهکرۀ ماه گوش میدادیم. آن رادیوی کوچک ترازیستوری را همبندی برای من به یادگار گذاشته بود.
«میبینی آرشاک، در برابر تنهائی فضا نوردها اون بالا، بالاها تنهائی من اینجا هیچی نیست.»
صدای پائی در راهرو برخاست، آرشاک وحشت زده رفت و من دوباره تنها ماندم و در فضای بیانتها رها شدم. باری، شاید اگر آن جوان مسلمان متعصب پیله نکرده بود، من دراین سردنیا بهیاد بازداشتگاه پایگاه، ماه، «ابن اکوا» و فضا نوردها نمی افتادم هرچند بیفایده، سعدی حق داشت: نرود میخ آهنین بر سنگ!
و اما نیلآرمسترانگ و باز آلدرین نخستین انسانهائی بودند که پس از سفری چهار روزه روی کرۀ ماه فرود آمدند. در سحرگاه روز ۲۱ ژوئیه، 1969ساعت ۲:۵۶:۱۵ آرمسترانگ فرمانده تیم، از سفینه آپولو پیاده شد و قدم بر خاک کرۀ ماه گذاشت و در آن لحظۀ تاریخیپیامی به زمین فرستاد: «این گامی کوچک برای یک انسان و جهشی بزرگ برای بشریت است…» نیل آمسترانگ فضا نورد بیتردید تاریح طبری را نخوانده بود؛ از روایات مختلف نظر امام اول شیعیان در بارۀ لکههای ماه اطلاعی نداشت. باری، برای آن جوان مسلمان نوشتم: در تاریخ الرسول و الملوک تألیف محمد بن جریر طبری آمده است: « و هم از روایات مختلف ابن کواست که به علیبن ابی طالب گفت:« ای امیر مومنان این لّکه بر ماه چیست؟». گفت: « مگر قرآن نخوانی که گوید: و آیت شب را محو کردیم، این محو آنست»
روایت دیگر هست که علی بن ابی طالب فرمود:
« هرچه خواهید از من بپرسید». ابن اکوا گفت: « این سیاهی در ماه چیست؟» و او گفت: «خدایت تو را بکشد، چرا از کار دین و دنیا نپرسیدی» و آنگاه گفت: « این محو شب است»
ملاحظه و مقایسه کردی، متوجه شدی که پیامبر و امام تو هذیان گفته اند؟ میان ماه من تا ماه گردون
تفاوت از زمین تا آسمان است
جوان مسلمان متعصب با حروف هاهاها قهقهه زد، به ریش من خندید و رفت تا به درگاه خداوندگارش دعا کند.
ـــــــــــــــــــــــــــــ
عنوان روزنامۀ واشینگتن پست «عقاب دو انسان را بر روی ماه پیاده کرد»