مردی آواره و بی خانمانی را می شناسم که از چندین سال پیش زیر پل اتوبان، نه چندان دوراز خانۀ ما، روزگار می گذراند و من هر بارهنگام پیاده روی او را می بینم که در آن گوشه، کنار اثاثیه و خرت و پرت های بی ارزش، زیر لحاف چرک و شندر پندری اش مچاله شده است، از شما چه پنهان، هر بار به پاریس می روم، در این شهر زیبا و عروس شهرهای دنیا نیز بی شماری ازاین قماش مردم بی سرپناه می بینم که مانند مرد زیر پل؛ در پیاده روها عمر عزیر را به آخر می رسانند و شگفتا که مردم بی اعتنا از کنار آن ها می گذرند. انگار اینهمه طبیعی است. باری، این صحنه ها و رنج بی سر پناهی و بی خانمانی مردمی که مثل زباله های دریا به ساحل رانده شده اند، تا مدتی فکرم را مشغول می کند و خیال ام آرام آرام تا آن سر دنیا، تا میهن ام می رود و مثل هربار اینجا و آنجا سرگردان می شود.
. در زمانۀ ما دنیا کوچک شده است و در یک دم، در یک چشم برهم زدنی می توانی از پاریس به ایران برگردی، به کشور نفت خیز و ثروتمندی که شهروندهای درمانده، آواره، بیکار، بی خانمان، بی سرپناه و کارتن خواب آن از شمار بیرون است، و شماری شب ها توی گورهای خالی می خوابند و بچه های گرسنه و پیرزن ها و پیرمردهای از کار افتاده، سطل های زباله را به دنبال نان زیر رو می کنند. شگفتا که مردم در آنجا و دراینجا، از کنار این همه بی تفاوت می گذرند، و هیچ کسی یک دم به تماشا درنگ نمی کند و از خودش نم یپرسد چرا درکشور ثروتمند فرانسه، پنجمین کشور ثروتمند دنیا، هنور بسیار و بی شمارند کسانی که در سرمای زمستان، توی پیاده رو، زیر پل ها، کنار اتوبان ها زیر شندر پندرهای چرک، کثیف و بویناک می خوابند؟ کسانی که کار می کنند ولی قادر به پرداخت کرایه خانه نیستند و درجنگل توی چادر می خوابند. چرا شب ها برای یک وعده غذای گرم، ساعت ها در سرما سرپا می ایستند تا انجمن های خیریه مسیحی از سر دلرحمی و دلسوزی کاسه ای سوپ و لقمه نانی به دست آنها بدهند. انگار در دنیای وارونۀ ما بی سر پناهی و بی خانمانی عادی و طبیعی است و جای هیچ پرسشی برای انسان های متمدن باقی نمی ماند. با اینهمه، مردم کشور فرانسه، نسبت به سایر کشورهای اروپائی به نا رسائی ها و معضلات و مشکلات اجتماعی حساستر هستند، زودتر و بیشتر واکنش نشان میدهند و تقریبا آخر هر هفته به مناسبتی تظاهرات و راه پیمائی می کنند. منتها تا آنجا که من در این سی و چند ساله شاهد بوده ام، چندین رئیس جمهور راست و سوسیالیست آمدند و رفتند، دولت ها و نخست وزیرها عوض شدند، ولی اوضاع هرگز عوض نشد. بلکه بدتر و بحرانی شد: حزب راست افراطی، فاشیست و راسیست که در زمان ورود ما به فرانسه، (سی و نه سال پیش) نزدیک به دو درصد رای داشت، این روزها دومین حزب قدرتمند فرانسه است و بیش از هشتاد و اندی نماینده در مجلس شواری ملی دارد. لابد جامعه شناس ها، مردم شناس ها، فیلسوف ها، نویسنده ها، روزنامه نگارها و تئوریسین های اقتصادی و سیاسی و متخصصین به علل درماندگی دولت های رنگارنگ، چون و چرائی عدم کار آئی آنها بهتر از من واقف هستند، این جماعت مدام در تلویزیون ها و رادیوها و میتینگ ها، حرف می زنند، اینجا و آنجا می نویسند و مناظزه می کنند و هوار می کشند، با وجود این هیچ کسی دست به ترکیب نظام و سیستم نمی زند (نه، از هر حرکت رادیکال و رادیکالیسم، مثل جن از بسمالله می ترسند) در نتیجه، کلان سرمایه دارها سال به سال پروارتر میشوند، قیمت خواربار و مایحتاج ضروری مردم ماه به ماه بالاتر می رود و قدرت خرید مردم روز به روز پائین و پائین تر میآید و مردم فقیر، روز به روز فقیرتر می شوند و بی خانمان ها بیشتر. صد البته در این کشور آزادی و دمکراسی هست و شما حق دارید هر روز، به هرشکلی که مایلید، در خیابان ها شعار بدهید و اعتراض و انتقاد کنید، پلیس شما را دستگیر نمیکند و به جرم دشنام و بی حرمتی به رهبر و رئیس جمهور بهزندان نمیاندازد، نه، آزادی کامل وجود دارد. منتها برای حرف های تند و تیز، نقد و اعتراضات شما تره خرد نمیکنند، گوش شنوائی نیست و هر سال با اعلام رقم های نجومی سودی که کلان سرمایه دارها برده اند، به ریش مردم فقیر می خندند، بله، بورژوازی در فرانسه بعد از اعدام کموناردها و شکست «کمون پاریس»، با تمسخر به مردم نیشخند و زهرخند زده است، پوزخند می زند و بی دغدغه و بی واهمه به راه اش ادامه می دهد
باری، بی تردید نمی شود مملکت ما را با فرانسه مقایسه کرد، به قول عرب «قیاس مع الفارق» است، منتها این حقیقت را نباید نادیده گرفت که اگر چه سقوط و سرنگونی حکومت اسلامی هدف مردم، شرط اول است و اهمیت دارد، ولی نوع حکومتی که جانشین می شود، بیشتر از این اهمیت دارد. به همین دلیل روشن بازگشت نظام پادشاهی، آن نظامی که ثروت ملی را غارت کرد و به سرمایه های خارجی اجازه داد تا از همه جای دنیا بیایند و غارت کنند، آن نظلنی مکه هر صدای معترضی را در گلو حفه کرد وسینۀ دیوار گذاشت، خطرناک است. من از دمکراسی و آزادی با جان و دل جانبداری و دفاع می کنم و درک دریافت خودم را از شعار «زن، زندگی و آزادی» دارم، مشروط به این که «عدالت اجتماعی» در این میانه از یادها نرود و قربانی نشود. به باور من، چند میلیون نیروی کار و بیکار فرانسوی، آن مردمی که بناچار در پیاده رو خیابان ها، زیر پل ها و در جنگلهای حومه می خوابند، آن مردمی که نیازمند یک وعده غذای گرم هستند و شب ها در سرما به انتظار پابه پا می مالند، آن مردمی که ساعت ها صف می بندند تا شب جائی در خوابگاه انجمن خیریه پیدا کنند، هرگز آزاد نیستند و اینهمه نشان میدهد که آزادی و دمکراسی بدون عدالت اجتماعی، دردی از آنها درمان نکرده است و تا در بر همین پاشنه می چرخد، درمان نخواهد کرد. نه، آدم گرسنه آزادی ندارد.