شهاب برهان، مصاحبه با «نگاه»
سئوال اول: برای شروع این گفتوگو، خوب است در ابتدا نظر شما دربارهی خیزش شکوهمند جاری، که به ویژه زنان و دختران جوان در آن نقش برجستهای دارند، را جویا شویم. این خیزش را چگونه میبینید؟ مهمترین و برجستهترین مُختصات آن از نظر شما چیست؟
شهاب برهان: جنبش جاری که تداوم ماراتونیی تازه نفس شورشهای دی ۹۶ و آبان ۹۸ است، در آغاز، خصلت اعتراضی داشت: اعتراض کُردها و کردستان به قتل دولتی یک دختر کُرد. اما اعتراض اتنیکی به قتل یک دختر کُرد، به سرعت از محدودهی کردستان و خشم اتنیکی عبور کرده، به اعتراض سراسری با جانمایهی فمینیستی و دموکراتیک علیه گشت ارشاد و حجاب اجباری، و سپس بلافاصله، به قیامی سراسری (ولی نه همگانی در خیابان) علیه کُل نظام سیاسی فراروئید که به چیزی کمتر از سر نظام، رضایت نمیداد.
در این که قتل دولتی ژینا (مهسا) امینی به جرقهای برای حریق سراسری تبدیل و از او نمادی ساخته شد، هویت اتنیکیاش نقش کلیدی بازی کرد. کُردها به خاطر کُرد بودن مقتول و نه زن بودناش به اعتراض برخاستند و اگر کُرد نبود قطعا چنین نمیکردند. تعلق و «غیرت» اتنیکی، ماهیت جنسیتی این قتل را در آغاز، متاسفانه به حاشیه برد، اما خوشبختانه زنان جوان بلافاصله در سراسر ایران از همهی ملیتها به میدان آمدند، اصالت جنیستی این قتل دولتی را احیإ کرده و جنبش بی مانندی با جانمایهی فمینیستی و دموکراتیک را خلق کردند.
من در فروردین ۱۳۶۳ (مارس ۱۹۸۴) مقالهای نوشته بودم با عنوان « زن، آتشفشانی زیر پای جمهوری اسلامی». این آتشفشان که چهل و سه سال در غلیان بود، سرانجام فوران کرد. این فوران، خلقالساعه نبود و تراکم چهل سال زخم و دردی بود که زنها هرگز با آن خو نکرده و به آن تن نداده بودند.
واکنش سریع کردستان به قتل دولتی ژینا امینی، فوران یک آتشفشان دیگر به نام ستم ملی در ایران بود که اعتراضات ملی دیگری با عُمق و دامنههای متفاوت در بلوچستان و آذربایجان و لرستان… به همراه آورد. اگرچه مطالبات ملی به وضوح و بی واسطه به میان نیامدند و عمدتا شعارهای ضد رژیمی داده شدند، اما تظاهرات اتنیکی در قالب استانی، به قدر کافی مُهر ملتهای تحت ستم و سرکوب را نیز بر جنبش زد و نشان داد که چگونه این گُسلها و تضادها به یکدیگر متصلاند و یکدیگر را به حرکت در میآورند.
از جان گذشتهترینهای نسل جوان، اعم از زن و مرد، که میخواهد از زندان استبداد و سنت و شریعت و بی آیندگی رها شود، برای درهم کوبیدن درهای این قفس به میدان آمدند و در رویارویی پهلوانانه با هارترین درندگان فاشیسم اسلامی، قربانیها دادند. آنان برای مدتی جبههی ترس را جابهجا کردند و همین خود یک تحول انقلابی بی سابقه بود.
جمهوری اسلامی روی دستکم شش گُسل زلزلهخیز آتشفشاتی جاخوش کرده است، که روند سرنگونیاش را آغاز کردهاند: استبداد سیاسی؛ ستم طبقاتی؛ ستم جنسیتی؛ ستم ملی؛ ویرانگری طبیعت و محیط زیست و سلب آزادی و بی آیندگی جوانان. زنان، ملتها و جوانان، سه نیروی اصلی میدانی در سه چهار ماه گذشته بودهاند، البته دیگر اقشار اجتماعی از جمله کارگران هم به صورت افرادی از همان سه دسته، در مبارزهی میدانی حضور و مشارکت داشتهاند. جنبش کارگری به صورت منسجم و با صف طبقاتی خود به دلایلی به میدان نیامده است، ولی به هر حال، دیر یا زود این گُسل زلزلهخیز اتشفشانی هم با مقتضیات خاص خوداش به حرکت در خواهد آمد.
مبارزهی زنان که در مخالفت با حجاب اجباری نمود ظاهری پیدا کرد، در واقع هم یک پیکار سیاسی بسیار متهورانه علیه کُلیت رژیم و استبداد سیاسی بود، و هم نبرد بس متهورانه در کام اژدها علیه شریعت زنستیز. زنان، مُهر خود را بر این جنبش انقلابی کوبیدهاند و به واقع هم با پهلوانی اسطورهای بشارت دهندهی یک انقلاب جنیستی دورانسازاند.
این جنبش انقلابی، ملتهای تحت ستم را از فراموشخانه به بیرون افکنده است و همین قدر که بلوچ و کُرد و تُرک، حکومت مرکزگرای فارس را با هویت ملی خوداش خطاب قرار میدهد، یک جهش سیاسی مهم است.
تقدس شکنیی رژیم مذهبی، از دستاوردهای بزرگ این جنبش بوده است. آتش زدن بنرهای رهبران و شخصیتهای مذهبی حکومت، آتش زدن حوزههای علمیه و عمامهپرانی و فراری دادن و کتک زدن آخوند در ملاء عام، و فحش دادنهای ذلتبار به شخص خامنهای، تقدس دینی این حاکمیت سیاسی را برای همیشه در هم شکسته است.
جنبش انقلاب تا همینجا با همین دستاوردها، رکورد بی سابقهای را برجا نهاده است که سکویی رفیع برای خیزهای بعدی آن خواهد بود.
سئوال دوم: بسیاری از جریانات سیاسی، فعالین جنبش زنان و تحلیلگران سیاسی، شعار «زن، زندگی، آزادی» را نه فقط شامل خواست آزادی و برابری زنان، الغای تبعیض جنسیتی و حجاب اجباری و…، که در عین حال در بردارندهی مجموعهای از مطالبات و خواستهای به خاک و خون کشیده شدهی تودهی مردم جامعه میدانند. و معتقد هستند، به همین دلیل هم، این خیزش برای اولین بار توانسته مردم جامعه از هر طبقه، ملیت، مذهب و… را همبسته کند و به میدان مبارزه علیه جمهوری اسلامی بکشاند. اما، نظرها دربارهی مضمون سیاسی و طبقاتی این شعار متفاوت است و تعابیر متفاوتی از آن به دست داده میشود. نظر شما چیست؟
شهاب برهان: من از همان روز نخست، در ارزیابی از بار شعار «زن، زندگی، آزادی» راه مبالغه در پیش نگرفتم. در نخستین تحلیلام دربارهی این جنبش نوشتم که این شعاری زیبا و دلنشین و رمانتیک، و به همان اندازه مهآلود و رازآلود، قابل تعبیر و تفسیر، است. این شعار، یک وجه آشکار و سرراست بی نیاز از تفسیر دارد و آن آنتیتز رژیم جمهوری اسلامی بودناش است، رژیمی که سه خصلت ذاتی دارد: زنستیز؛ مرگستا؛ و آزادیکُش. از این جهت، این شعار در نفی تمامیت رژیم اسلامی بی نقص و عالیست و همین برای محبوبیت عامهاش کفایت میکند. اما فراتر از این، میان مجتهدان اختلاف هست!! از این شعار منتسب به عبدالله اوجالان، این معنی از زبان خود او نقل شده است که تکیهاش اساسا بر زن است: زن، یعنی زندگی و زن، یعنی آزادی. در این بیان، سوژه، زن است و زندگی و آزادی اوصاف یا منتجاتی از او هستند؛ حال آن که در جنبش انقلابی ما، این شعار همچون سه سوژهی مستقل و سه خواست بنیادی در کنار هم چیده شدهاند. من شخصا این تفسیرات را مفید نمیدانم و ارزش این شعار را بیش از همان آنتیتز نفی کنندهی رژیم زنستیز و مرگستا و ازادیکُش اسلامی نمیدانم. سوار کردن مضامین طبقاتی و اجتماعی متنوع بر این شعار، به گمان من کار کسانی است – چه از چپ و چه از راست- که قصد مصادره به مطلوب دارند. به زور و به تصنُع، شعارها و مضامینی مطلوب برای خودشان را به آن تزریق میکنند، که در واقعیت مفقوداش میبینند. حتا کاهش قیمت گوشت و تخممرغ برای عدهای و ولایتعهدی نوهی فرح پهلوی را هم با دست برخی دیگر میتوان از این توبره بیرون کشید! به فال حافظ عادت داریم!
مضافا ملاحظهای بر این بیان در پرسش شما دارم که گویا به دلیل آن که این شعار «در بردارندهی مجموعهای از مطالبات و خواستهای… تودهی مردم جامعه است … توانسته مردم جامعه از هر طبقه، ملیت، مذهب و… را همبسته کند و به میدان مبارزه علیه جمهوری اسلامی بکشاند». گذشته از آنچه گفتم که این شعار را در بردارندهی مجموعهای از مطالبات و خواستهای تودهی مردم جامعه نمیدانم و چنین ادعایی را مصادره به مطلوب میدانم که از راست ارتجاعی تا چپ آنارشیست مطالبات و خواستههای خودشان را با ذهنیگری از توبرهاش بیرون میکشند، واقعیت از این شعار برنخاسته است. این تودههای مرکب که اشاره کردهاید، با الهام از این شعار به حرکت در نیامده و با چسب آن به هم متصل نشدهاند تا بشود گفت به دلیل جامعیت این شعار چنین تجمعی ممکن شده است. فوقاش میشود گفت، این شعار منعکس کنندهی چنین جامعیتی در عینیت است (که البته به نظر من نیست).
سئوال سوم: خواست آزادی و برابری زنان، الغای تبعیض جنسیتی و حجاب اجباری و..، بیتردید یک خواست مهم در هر تحول بُنیادی در جامعهی ایران است. به همین ترتیب، نقش زنان هم در چنین تحولی غیرقابل اغماض است. اما، ما در یک جامعهی طبقاتی زندگی میکنیم. زنان به طبقات مختلف، با موقعیتهای اجتماعی و اقتصادی و همچنین آرزوها و انتظارات متفاوت، تقسیم میشوند. نقش و تاثیر این تفاوتها، در خیزش جاری و در متن این شعار چیست؟
شهاب برهان: این واقعیت بدیهی که جامعهی ما طبقاتی است، نباید این واقعیت دیگر را مخدوش کند که ستم جنیستی، ستمی «همه طبقاتی» است. سرمایهداری از تبعیض جنسیتی بر زنان، برای پرداخت دستمزد پائینتر از مردان، تقدم در اخراج، و محدودیت استخدامی برای زنان متاهل و باردار و غیره سوءاستفاده میکند (تجارت سکس و تبلیغات تجاری سکسیستی به کنار). با این تبعیض مضاعف، زنان کارگر و مزدبگیر از ستم طبقاتی و جنسیتی شدیدتر و ظالمانهتری نسبت به زنانی که مجبور به فروش نیروی کارشان نیستند، رنج میبرند. اگر مبارزه علیه این ستم مضاعف، استقلال تشکل زنان مزدبگیر و زحمتکش را از زنان طبقات بورژوا توجیه میکند، اما واقعیت بزرگی که در این میان نباید مورد غفلت قرار بگیرد، این است که این ستم اضافی بر زنان در بازار کار، نه به خاطر کارگر بودنشان، بلکه فقط به خاطر زن بودنشان روا داشته میشود. اگر همهی زنان مشمول این ستم مضاعف نیستند، اما همهی زنان به خاطر زن بودنشان و صرفنظر از این که به کدام طبقهی اجتماعی تعلق داشته باشند، مورد ستم جنسیتی قرار دارند. ستم جنسیتی یک مقولهی نه طبقاتی، نه فراطبقاتی، بلکه همه طبقاتی است. آن زنی هم که در مقام سرمایهدار یا کارفرما، کارگر زن را به خاطر زن بودناش مورد تبعیض قرار میدهد، خودش به عنوان زن، تحت ستم و تبعیض از جانب شوهر و پدر و برادر و جامعهی مردسالار و دولت و قانون و سنت و مذهب است. بلی، ستم جنسیتی امری همه طبقاتی است و از اینجاست که هویت مستقل جنبش زنان باید در قبال جنبش طبقاتی مورد توجه قرار بگیرد. حل ستم جنسیتی را وابسته و موکول به حل تضاد کار و سرمایه کردن، خطای بس بزرگی است که متاسفانه هنوز گریبان چپهای مونیست ایران را رها نکرده است.
تاثیر تعلقات طبقاتی زنان در جنبش انقلاب حاضر را میتوانم اینطور خلاصه کنم، که مشارکت و مطالبات زنان بستگی دارد به میزان عُمق یافتن جنبش انقلابی. تا وقتی مطالبات و اهداف، و از جمله مطالبات اختصاصی زنان در خواستههای هرچه کُلیتر و عمومیتر محدوداند، فراگیرتر و فراطبقاتیتراند. مثلا همین طلب آزادی پوشش یا حق اشتغال یا ورزش… اما هرچه مطالبات رادیکالتر شده، عُمق و مضمون طبقاتی پیدا کنند، صفوف زنها هم رنگ و بوی طبقاتی به خود خواهد گرفت. فعلا زنان در جنبش جاری، از سطح مطالبات عمومی ضد استبدادی و زنستیزانهی رژیم جلوتر نرفتهاند و حتا به عرصهی مبارزات فمینیستی و پیکار برای برابری زن با مرد (که چیزی متفاوت از «برابری زنان» است: رفع تبعیض میان زنان سفید و رنگینپوست، مسلمان و کافر، بومی و مهاجر، جوان و مسن، مجرد و متاهل، خوش بر و رو و نه چندان… ) وارد نشدهاند تا چه رسد به عرصهی مبارزهی بس رادیکالتر «آزادی زن»، یعنی آزادی از مالکیت جنسی و برای تصاحب اختیار بر تن خود.
سئوال چهارم: طبقهی کارگر یکی از دو طبقهی اصلی جامعهی سرمایهداری ایران است. رابطهی این طبقه و مبارزات آن را با خیزش جاری چگونه ارزیابی میکنید؟ آزادی و برابری زنان، هرچند بسیار مهم، اما طبعا همهی مساله در یک جامعهی سرمایهداری نیست. تا زمانی که چنین جامعهای پابرجاست و طبقهی کارگر – و از جمله زنان طبقه- همچنان اسیر بردهگی مزدی و مصایب و مشکلات بیشمار آن هستند، آیا اصلا امکان برقراری آزادی و برابری در جامعه وجود دارد؟
شهاب برهان: طبقهی کارگر صنعتی ایران از لحاظ ساختار اقتصادی کشور اتمیزه و عمدتا در واحدهای کوچک و بسیار کوچک است که شانس تشکلهای بزرگ و نیرومند از آن گرفته شده است. طبقهی کارگر به معنای بسیار گُستردهی آن، زیر فشار امنیتی سنگین و بی انعطاف، از هر گونه حق تشکل مستقل از دستگاههای پلیسی و امنیتی محروم نگاه داشته شده است. با این حال، بخشهایی از واحدهای بزرگ یا نیمه بزرگ، توانستهاند با سازماندهیهای غیر رسمی و ناپایدار ژلاتینی و با تحمل زندان و شکنجهی فعالان جسور و پیگیرشان، چیزی به نام جنبش کارگری را اقلا در ده سال اخیر تثبیت کرده و به کرسی بنشانند. تا شب پیش از طلوع جنبش انقلابی کنونی، بخشهای متعدد کارگری و نیز بازنشستگان و فرهنگیان و نیز مادران دادخواه و مالباختگان و غیره چند سالی بود به طور متناوب و برخی مستمر، در حرکات اعتراضی و مطالباتی، خیابانها را اشغال میکردند. اما جنبش موسوم به «زن، زندگی، آزادی»، به خاطر خصلت رزمی و پارتیزانی جوانان جان برکف و سرکوب حداکثری رژیم، آنها را، به جز چند تلاش حاشیهای جسورانهی کوچک ناتوان از تداوم، به عقبنشینی از خیابان و به انتظار موقعیتی مناسبتر واداشت.
روشنفکر چپ کارگر زدهای که اعتصاب کارگری را با اعتصاب دانشجویی عوضی میگیرد، نمیداند که کارگر اشکال و شیوههای مبارزاتی خوداش را دارد و نیز منطق مبارزاتی خود را. چپهای هیجانزدهی عجول و ذهنی که مدام به کارگر صنایع نفت فراخوان ورود با اعتصاب عمومی و تکرار سناریوی انقلاب بهمن را صادر میکردند، نفهمیدهاند که کارگر صنایع نفت امروز ابدا کارگر صنایع نفت پیش از انقلاب نیست که با زدن یک دکمه یا کشیدن یک طناب بشود به خیابان سرازیراش کرد؛ خبر ندارند که رژیم اسلامی با تجربهی اعتصاب کمرشکن سال ۵۷، چه تغییرات اساسی ساختاری دوراندیشانهای در صنایع نفت ایجاد و همه را منفک و پراکنده و بخش عظیمی را در واحدهای کوچک بی ارتباط با هم از شمولیت شرکت نفت خارج و در پیمانکاریهای دست چندم، در کارهای موقت پروژهای و با قراردادهای موقت در سراسر کشور پخش و پلا کرده است. سازماندهی امنیتی فاشیستی موسوم به بسیج کارگری در بخشهای رسمی به موازات ایجاد یک قشر آریستوکرات هم سوی دیگر این تغییرات است تا کسی جرات یا انگیزهی تکان خوردن و نفس کشیدن نداشته باشد. حالا همینها را بگذارید کنار حساب نان شب همسر و فرزند کارگر! میگوئید جامعه دو طبقهی اصلی سرمایهدار و کارگر ، طبقهی کارگر انقلابی، رهایی همهی ستمکشان در گرو رهایی طبقهی کارگر از سرمایه است… اما باید آمد روی زمین و دید چه خبر است و خود کارگرها چه میاندیشند و چه میگویند!
و اما در رابطه با بقای همهی ستمها تا جامعهی طبقاتی از میان نرفته است، نمیدانم چه نتیجهای از آن مّد نظر است. من دیدگاه مونیستیی تاویل همهی ستمها به تضاد کار و سرمایه و حل همه را موکول به حل تضاد کار و سرمایه کردن، قبول ندارم. ما نباید همه چیز را با «منطق سرمایه» توضیح بدهیم، سرمایهداری با منطق سرمایه یکی نیست؛ سرمایهداری یعنی منطق ناب سرمایه که رخت تاریخ بر تن کرده و تاریخ، یعنی مجموعهای از تضادهایی که در جامعهای معین در جریاناند. جامعهی ما تضادهای متعدد ساختاری دارد که درهم تنیده و کمپلکساند. تضاد کار و سرمایه اگر اساسیترین باشد، اما خود در تجرید از تضادهای مرکب دیگر نه قابل حل و نه حتا قابل فهم است. کارگر، فقط فردی در جایگاه تولید نیست، او در عین حال، جنسیتی دارد، هویتی اتنیکی دارد، تعلقات تاریخی- فرهنگی دارد، احیانا مذهبی یا باورهای ایدئولوژیکی دارد… او در چنبرهی همهی ستمها و تبعیضاتی که از این جهات مختلف بر او روا میشود، در رنج است و چون انسانی واقعی در متن تاریخی معین و نه در انتزاع است، برای زخمهایش که میسوزند، درمان میخواهد و نمیتواند تا روز موعودی که جامعهی بی طبقه برقرار شود، صبر کند. برای درک این موضوع، شعور سیاسی لازم و خواندن کاپیتال، ناکافی است. برای رفع ستم جنسیتی، برای رفع ستم ملی، برای دستیابی به آزادیهای سیاسی و فردی و اجتماعی، برای احقاق حقوق فردی و مدنی و غیره باید همزمان و همراه با مبارزه علیه سرمایه، مبارزه کرد؛ وگرنه مبارزه با سرمایهداری شمشیر در هوا چرخاندن میشود. یک چپ، سوسیالیست و کمونیست، هیچ کارگر زن و تُرک و بلوچ و کُرد را که از ستمهای جنسیتی و ملی در عذاب است، نمیتواند در مبارزه با سرمایهداری با خود همراه کند، اگر در مبارزهاش با ستمها و تبعیضات یاری نکند و همه را به حل تضاد کار با سرمایه حواله دهد. وانگهی، تاریخا هم در کشورهای دنیا میبینیم که بدون حل تضاد کار و سرمایه و پیش از رسیدن به جامعهی بی طبقه، برخی از تضادهای اجتماعی از قبیل ستم جنیستی و ملی و محیط زیستی و دینی و سیاسی و غیره به یُمن مبارزهی پیگیر، اگرچه نه ریشهکن، ولی به نسبتهای مختلف در کشورهای مختلف کاهش یافته و زندگی را قابل تحملتر از جهنم اسلامی ما و افغانستان و پاکستان کردهاند. از چنین تلاشی نباید دست برداشت.
سئوال پنجم: خیزش جاری، به یُمن رشادت شورانگیز جوانان، به ماه چهارم خود وارد شده است. فکر میکنید تداوم این خیزش، و ارتقای کمی و کیفی آن، در گرو چه اهداف و سیاستها و انتخاب چه روشهای مبارزاتی است؟ در عین حال، مهمترین مُخاطراتی که این خیزش را تهدید میکند، کداماند و چه راهکارهایی علیه آنها باید اتخاذ شود؟
شهاب برهان: به نظر می رسد این پرسش شما کمی عقبتر از روند واقعی اوضاع است و جنبشی که به آن اشاره دارید، فعلا آرام گرفته است، اگر نخواهم بگویم سرکوب شده است. اما چیزی بدیهیتر ازین نیست که سرکوب این جنبش نمیتواند موفقتر از سرکوب خیزشهای ۸۸ و دی ۹۶ و آبان ۹۸ باشدُ چرا که بحرانهای مرکب مولد این آتشفشانها سرجایشان هستند و فعالاند و هیچ راهی هم برای حلشان در چشمانداز نیست. پس میشود گفت، این یک موج بلند از پس امواج قبلی بوده و امواج دیگری به ناگزیر در راهاند که زمان و بهانههای وقوعشان را نمیتوان پیشبینی کرد.
مهمترین وظیفه، الان جمعبندی تجربهی این جنبش و درس گرفتن از چرایی خاموشی گرفتن آن است. من امروز چیزی بیش از آنچه که طی چند مقاله در ماههای گذشته از همان ابتدای جنبش نوشته و دغدغههای خود را در میان گذاشتهام، ندارم. میتوانم به آنها به طور گذرا اشاره کنم؛ منتها نخست لازم میدانم از خوشخیالی سبکسرانهی بسیاری از فعالین سیاسی و تحلیلگران انتقاد کنم که از همان آغاز، جنبش انقلابی را با انقلاب یکی گرفته و هلهله میکردند که کار رژیم تمام شده و سرنگونی در همین چند قدمی است و با شعار تهاجمی خیابان همآوایی میکردند که: «امسال سال خون است، سید علی سرنگون است.» غرق شدن در فضا و هیجانزدگی بدترین گُمراه کننده است که نمیگذارد به ارزیابی خونسردانه و ابژکتیو از واقعیتها بپردازیم. متاسفانه این ضعف، بسیار گُسترده و عمومی بود و به گمان من در ممانعت از هشیاری مبارزان میدانی سهمی ادا کرد. هنوز ندیدهام حتا یکی از آنها به خطای ارزیابی خود اعتراف کند و بگوید که برای آینده درس گرفته است.
برای آیندهی جنبش، یعنی امواجی که در راهاند، باید این درس اساسی را در نظر داشت که هیچ جنبشی که مجهز به رهبری، یعنی نوعی مکانیسم قادر به تمرکز اطلاعات از وضعیت خودی و دشمن، آنالیز اوضاع عمومی، اتخاذ تاکتیکهای عمومی متناسب با تحولات اوضاع، تدوین یک استراتژی کلان برای جنبش، نباشد؛ خود به خود و کورمال کورمال و تنها با اتکا به تشخیصها و ارادههای فردی و یا گروههای کوچک محلی راه خود را پیدا نمیکند و به پیروزی نمیرسد.
انقلاب، کار یک گروه از جان بر کفان نیست، کار تودههای انبوه است و تودهها عموما کفنپوش وارد میدان نمیشوند. تنها راه ورود تودههای وسیع مردم به میدان این است که اولا: انگیزههای نیرومند و ملموس، محرکشان باشد؛ و ثانیا: شکل مبارزه، هزینهی بیرون از ظرفیتشان بر آنها تحمیل نکند. این تاکتیک، در واقع عقبنشینی از سطح پیکار نیست، تنها راه تودهای کردن آن است. برای مثال، کارگران، به خصوص در شرایطی که امکان اعتصاب همگانی و سراسری ندارند و مجبوراند تکه تکه و جدا از هم عمل کنند، اگر با مطالبات صنفیشان پا به میدان بگذارند، منطقا با شدت کمتری سرکوب خواهند شد تا از همان ابتدا با شعارهای سیاسی ضد رژیمی. در تجربهای که پشت سر گذاشتیم، انحصار مبارزهی میدانی به شکلی از مبارزهی پارتیزانی مستلزم از جان گذشتگی و قهرمانی، در همان حال که برگی طلایی در تاریخ مبارزات انقلابی ایران نوشت و رکورد بی سابقهای از رشادت و پهلوانی زنان و مردان را به ثبت رساند، اما متاسفانه محدود و منحصر ماندناش درهمین شکل و همین ترکیب جمعیتی خاص، به ضد خوداش تبدیل شد؛ به پس کشیدن نیروهایی که تا پیش از آن سالها در خیابان بودند منجر شد؛ و به زیان گُسترش و تداوم جنبش عمل کرد.
دستکم گرفتن تواناییهای بالفعل و بالقوهی دشمن و تصور این که عدم توازن قوای نجومی را تنها با رشادت و نترسی میتوان بالانس کرد، خطایی مُهلک بود.
مجهزترین کشتیهای اقیانوسپیما هم قایقهای نجات با خود حمل میکنند. وابسته کردن مطلق جنبش به اینترنت، آن هم اینترنتی که تمام اختیار و نفسگاهاش در دست دشمن است، یک خطای مُهلک است. جنبش باید برای ارتباطات درونی و خبررسانی بیرونی، توانای استفاده همزمان از شیوهها و وسائل فیزیکی امن هم باشد تا ناگهان خلع سلاح نشود.
آیندهی جنبش، سرنگونی رژیم نیست، پس از سرنگونی آن است. جنبش، موجودی زنده و در حال شدن و رشد و تحولی است که طالع او نه بر پیشانیاش نوشته شده است و نه از روی یک سناریو پیاده میشود. آیندهی این موجود زنده چون یک نوزاد، بستگی دارد به نوع تغذیه و آموزش و پرورش و مراقبتهای بهداشتی و نیز مصونیتاش در قبال خطرات و آسیبهای محیطی. با این حال، تکوین این آینده، تنها سپرده به دست قضا و تصادف نیست و آگاهی و نقشهمندی و تدارک و تلاش در آن مدخلیت تعیین کننده دارد. آیندهی جنبش، بعد از سرنگونی شکل نمیگیرد، در جریان همین پیکار برای سرنگونی است که تکوین مییابد. این طالع را باید خود انقلابیون، تودهها در جریان مبارزه بنویسند؛ اما نکتهی استراتژیک این است که ایران فقط مرکب از دو طبقهی کارگر و سرمایهدار نیست، همهی گُسلهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی باید متصل و تنگاتنگ به حرکت در بیایند: کارگران و همهی مزدبگیران، زنان، ملتها، مدافعان حفظ محیط زیست… و خود آنها با حضور و مداخلهگری، هم سهم خود را در انقلاب ادا کنند و هم سهم خود را از فردای انقلاب بر پلاتفرم و پرچم آن بنویسند.
فکر میکنم با همین اشارات مختصر، به طور ضمنی خطرات را هم بیان کرده باشم. نکتهی آخر این که هیچ جنبش و انقلابی با سناریو شکل نمیگیرد و به پیش نمیرود، اما حتما کارگردانی لازم دارد و چون من نه سناریونویس و نه کارگرانام، نمیتوانم بیش از همین حد به خودم اجازه «باید، نباید» بدهم. هر فردی مثل من یا دیگر کسانی که این پرسشها را دریافت کردهاند، میتوانیم نظرات خود را داشته باشیم، اما جنبش یک نفر آدم نیست که گوش کند و انتخاب کند. جنبش به یک ستاد رهبری نیاز دارد تا بر اساس ارزیابیها و درک جامع و ابژکتیو، بگوید چه باید و چه نباید کرد.
نقل از: شماره چهلم نشریه “« نگاه» ( کانون پژوهشی نگاه)
۲۹ ژانویه ۲۰۲۳
۹ بهمن ۱۴۰۱