… دیشب مقالهای از میخائیل باختین در بارة فرانسوا رابله و «خنده» میخواندم، ناگهان چشم از کتاب برداشتم تا بیاد میآوردم از چه زمانی از ته دل نخندیدهام. از آن خنده هائی که زنگ و زنگار از دل می زدایند. کتمان نمیکنم، دراین گوشۀ دنیا گهگاهی پیش آمده که با دوستان و عزیزان خندیدهام و حتا گاهی قهقهه زدهام، ولی این خندهها، مانند جرقههای ذغال آتشگردان یکدم در هوا منفجر شدهاند، لحظهای درخشیدهاند و بلافاصله در تاریکی محو و نابود شدهاند، نه، چندان دوام نیاورده اند، درست مانند شادیهای کوچک و زودگذر که در برابر اندوه چرک و کهنه چندان دوام نمی آورند.
بماند، بگذرم. برگردم به خنده و گریه:
از نظر باختین، دومین منبعِ خنده در دوران فرانسوا رابله، جملة معروف ارسطو بوده است: « از میان موجوداتِ زنده، انسان یگانه موجودی است که میتواند بخندد» برای این عبارت که از آوازهای بیحد و مرز بر خور دار است، معنای گستردهای در نظر میگرفتند: خنده برترین امتیازِ معنوی ِ انسان و دور از دسترس دیگر موجودات و آفریدهها بوده است. قطعه شعری که در آغازِ کتابِ «گارگانتوا،» اثر مشهور فرانسوا رابله آمدهاست با این بیت بهپایان میرسد:
خنده بهتر از گریه است
چرا که خنده خاصِ آدمیزاد است. بی شک شما نیز مانند اینجانب جملۀ معروف « خمینی» را بهیاد دارید: «این گریه ها را از مردم نگیرید»، نباید از حق گذشت، جانشینان گورزاد امام سیزدهم، وصیت دژخیم زمانۀ ما را آویزۀ گوش کردند و در این چهل و چند سال اشک مردم را در آوردند. اگر اشتباه نکنم؛ مردم ما از تصدق سر آخوندها و روضه خوانها به مقام افسرده ترین مردم دنیا رسیده ان