مردم حقیر، مجیزگو، متملق و نوکرصفت همواره و در همه جای دنیا انگار وحود دارند و همیشه گوش به زنگ و مترصد اند تا صاحب مقام و صاحب منصبی از راه برسد و به خوشخدمتی بال همت به کمرببندند. من به تجربه دریافتهام که «قدرت» در هر هیئتی، در هر جمع و جامعهای مانند آهن ربا مردم حقیر و ریزه خوار، مردم متملق و چاپلوس را جذب میکند و جذب خواهد کرد. این مردم حقیر، ریزه خوار، چاپلوس، متملق و مجیزگو، در ساختار و تداوم قدرتها و حکومتها در دیار ما نقشی به سزا داشته اند، دارند و در آینده نیز خواهند داشت. شاعران و هنرمندان درباری در طول تاریخ سر آمد این جماعت بوده اند و هنورهم هستند.
باری، در سالهای کودکی و جرهگی در ولایت این نوع رابطه را تجربه کرده بودم؛ اربابها و رعیّت را از نزدیک دیده بودم و میشناختم؛ با طرز رفتار و گفتار رعیّت با اربابها آشنا بودم و از آن زمان میدانستم که نوکر منشی، تملق، کرنش، چاپلوسی و مجیزگوئی رعیّت مردم به چه دلیلی بود و این «خوی و خصلت» از کجا آمده بود، چرا مانند درخت خر زهره تا اعماق وجود آنها ریشه دوانده بود، چرا در وجود آنها جا خوش کرده بود و از کدام چشمه آب میخورد. رعیت سرتاسر عمر دست زیر سنگ و محتاج ارباب بود و تا بیکار نمی شد و به تعبیر همان مردم، تا از «نان خوردن نمی افتاد»، به ناچار پیش ارباب گردن کج میکرد و مجیز و تملق میگفت. مردمی که چندین قرن بر این نمظ زیر یوغ زندگی کنند، اینهمه جرو خوی و خصلت و فرهنگ آنها میشود و فرهنگ یک شبه تغییر نمی کند. مگر ما چند سال از دوران ارباب-رعیتی فاصله گرفته ایم و چند فرسنگ از آن دوران دور شده ایم؟
غرض، اگر در حق نور و پروانهها ظلم نمیشد و اهانت به زیبائی و روشنائی نمیبود، قدرت را در هر هیئتی، در هر ریخت و لباسی، به نور و روشنائی تشبیه میکردم، نوری که در تاریکی شب توجه پروانهها، حشرات ریز و درشت را جلب میکند و به آنسو هجوم می برند. چرا راه دور برویم؟ در این چند سالۀ اخیر بازماندۀ آن خاندان شاهی منقرض گویا خوابنما شده است، در دیار فرنگ از کیسۀ مردم بذل و بخشش میکند و «همۀ مردان او»، صدها نورافکن بر چهرهاش نور میتابانند تا مانند خورشید بدرخشد. بی سبب نیست که زبانام لال «هنرمندان!!» و «ورزشکاران»، « بیکاران» و « مفتخوران» و «ریزه خواران» مملکت گل و بلبل ما یک شبه سیاسی شدهاند، به آنسو هجوم بردهاند و مانند «پروانه!!!» برگرد او میچرخند و تا تاریح آنها را به یادداشته باشد، در کنار مراد و اربابشان عکس یادگاری میگیرند. باری، برتولت برشت حق داشت وقتی مینوشت: «بدترین بی سواد، بیسواد سیاسی است» … و اما سوء تفاهم نشود، مردم متملق، چالوس، مجیزگوی، حقیر و فرصت طلب اگر چه در همه جا مثل پروانه دور نور و قدرت میچرخند و جذب قدرت و خدمتگزار قدرت میشوند ولی این جماعت معلوم الحال از تیره و تبار حشراتالعرضاند و هیچ شباهتی بهپروانهها ندارند. نه نوکر مآبی، حقارت و بیشعوری با هنر و زیبائی و حقیقت هیچ سنخیّتی ندارد.