Skip to content
  • Facebook
  • Contact
  • RSS
  • de
  • en
  • fr
  • fa

حسین دولت‌آبادی

  • خانه
  • کتاب
  • مقاله
  • نامه
  • یادداشت
  • گفتار
  • زندگی نامه

حسین دختر

Posted on 26 فوریه 202526 فوریه 2025 By حسین دولت‌آبادی

اگر اشتباه نکنم ماکسیم گورکی در جائی به نویسندگان جوان گفته است: «یک انسان بد از یک کتاب خوب بهتر است.» نقل به معنی. این نویسندۀ بزرگ روس به انسان و انسانیّت باور داشت و رگه‌های انسانی و انسانیّت را حتا در وجود «واسکا سرخه»، باجخور شریر فاحشه خانه پیدا می‌کرد. غرض، من این سخن را در نوجوانی از نویسنده ای ایرانی که شیفتۀ گورکی بود، شنیدم و طرز نگاه‌ام به آدم‌ها عوض شد. شاید به همین دلیل شماری از آن‌ها هنوز که هنوز است در خاطرم مانده اند. از جمله حسین دختر:

در ولایتِ بادها، در جائی که من به مدت ده سال معلم بودم، چاهکن لنگی بود که پنج دختر قد و نیمقد داشت؛ گویا به همین مناسب اهالی روستا به او لقب «حسین دختر» داده بودند. حسین در میانه سالی شکسته، فرسوده و پیر شده بود و از آن‌جا که می‌‌‌لنگید و به‌سختی راه می‌رفت، فقر، عجز و درماندگی‌اش بیشتر بچشم می‌خورد و رقت‌انگیر بود. حسین دختر پالتو، لباس گرم و زمستانی و حتا جوراب نداشت و پویتن بدون جوراب می‌پوشید و مردم ده به طعنه و شوخی می‌گفتند که اگر یک من ارزن روی فرق حسین دختر بریرند، یک دانه اش محض لله به زمین نمی‌رسد، ارزن‌ها در سوراخ و سنبه‌های ارخالیق کهنه و شندری و پندری و پر از وصله و پینه اش گم و گور می‌شوند. ار این که بگذرم، حسین دختر صدها حکایت، حکمت و مثل می‌دانست که گاهی به مناسبت و با ته لهجۀ ترکی بیان می‌کرد و من اغلب در گوشه‌ای چندک می‌زدم و به او گوش می دادم. باری، حسین دختر در کنار مستراح مدرسة ما که از مدت‌ها پیش پر شده بود، چاهی کنده بود و مدیر مدرسه که مردی کنس و ناخن خشک بود، دستمزد او را نمی‌داد، او را سر می‌دواند و امروز و فردا می‌کرد. حسین دختر در سرمای استخوانسوز زمستان هر روز به مدرسه می آمد، بیخ دیوار، در آفتاب چشم به راه مدیر می نشست، به انتظار سیگار می‌پیچید و می‌کشید، هر چند بی‌فایده. مدیر او را به فردا حواله می‌داد. غرض، من هر بار حسین دختر را در راه مدرسه می‌دیدم که دست روی زانویِ پای لنگ‌اش گذاشته بود و خم شده بود تا نفس می‌گرفت، غم دنیا به دل‌ام می‌ریخت. و زیر لب لیچار بار مدیر می‌کردم. باری، سرانجام طاقت نیاوردم، دستمزد او را دادم و گفتم:
«بیا بگیر، من سرفرصت از آقایِ مدیر می‌گیرم»
حسین دختر اسکناس‌ها را نشمرد، مدتی پا به پا کرد؛ از دفتر مدرسه بیرون نرفت و پرسید:
«ببخشید آقا، شما پیش از این که معلم بشین، چکاره بودین؟»
گفتم: «من رعیت زاده م، کارگر بودم، سال‌ها توی ده و شهر و بنادر و جزایر کار کردم، چرا؟
حسین دختر سری به معنا جنباند و گفت:
«حدس می‌زدم»
و بعد به دیوار دفتر یله داد و این حکایت را برای ما نقل کرد: «روزی مردی پا شکسته، با چوب زیر بغل، از کوچه‌ها و میدانچة آبادی می‌گذشت، هر کسی او را می‌دید، دل به حال‌اش می‌سوزاند که این بیچاره، سر سیاه زمستان، با پای شکسته و هفت سر عائله چه خاکی به سرش می‌ریزد؟ چکار می‌کند، از کجا می‌آورد و می‌خورد؟ غرض دلسوزی‌ها و غمخواری‌ها ادامه داشت؛ مرد پا شکسته بی‌اعتنا به آن‌ها می‌گذشت و حرفی نمی‌زد. بیرون ده، مردی دست شکسته، از رو به رو می‌آمد، دست‌اش با دستمال آویز گردن‌اش بود. مردها به هم رسیدند، یک دیگر را بغل گرفتند و به های های بلند گریه کردند. مردم از تماشای آن‌ها حیران و انگشت به دهان ماندند. چرا؟ چه اتفاقی افتاده بود؟ مرد پاشکسته رو به اهالی کرد و گفت: «فقط این مرد دست شکسته درد من پاشکسته را می‌داند و حال زار مرا می‌فهمد»
حالا حکایت ماست آقا. در این مدرسه، بجز شما پنج تا معلم هستند، این آقایان می‌دانند که من دو ماه چاه کنده‌ام و آقای مدیر دستمزدم را هنوز نداده‌است. دراین مدت هیچکدام را ککش نگزید و فقط دل شما به‌ حالِ من سوخت، بله آقا، شما درد آشنا هستید و حال مرا می‌فهمید.
سال‌ها از آن روز گذشته‌است و من هنوز سرمایِ دست‌ درشت و استخوانی و گرمای نگاه مهربان حسین دختر را به هنگام وداع از یاد نبرده‌ام.

یادداشت

راهبری نوشته

Previous Post: توله سگ سیاه
Next Post: مرد آنست که در خویشتن خویش به غلط نیفتد

کتاب‌ها

  • اُلَنگ
  • قلمستان
  • دروان
  • در آنکارا باران می بارد- چاپ سوم
  • Il pleut sur Ankara
  • گدار، دورۀ سه جلدی
  • Marie de Mazdala
  • قلعه یِ ‌گالپاها
  • مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
  • مریم مجدلیّه
  • خون اژدها
  • ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
  • چوبین‌ در « چاپ دوم»
  • باد سرخ « چاپ دوم»
  • دارکوب
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد دوم
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد اول
  • زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوم
  • زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوم
  • زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اول
  • در آنکارا باران می‌بارد – چاپ دوم
  • چوبین‌ در- چاپ اول
  • باد سرخ ( چاپ دوم)
  • گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوران
  • گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشید
  • گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشید
  • در آنکارا باران مي بارد – چاپ اول
  • ايستگاه باستيل «چاپ اول»
  • آدم سنگی
  • کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی
حسین دولت‌آبادی

گفتار در رسانه‌ها

  • هم‌اندیشی چپ٫ هنر و ادبیات -۲: گفت‌وگو با اسد سیف و حسین دولت‌آبادی درباره هنر اعتراضی و قتل حکومتی، خرداد ۱۴۰۳
  • در آنکارا باران می‌بارد – ۲۵ آوریل ۲۰۲۴ – پاریس ۱۳
  • گفتگوی کوتاه با آقای علیرضاجلیلی درباره ی دوران
  • رو نمانی ترجمۀ رمان مریم مجدلیه (Marie de Mazdalla)
  • کتاب ها چگونه و چرا نوشته می شوند.

Copyright © 2025 حسین دولت‌آبادی.

Powered by PressBook Premium theme