شایداگر اینروزها بحث نسل کشی اسرائیلی ها و دست های آلودۀ آمریکا در میان نبود، من هرگز به یاد داستان کوتاهی نمی افتادم که بیش از شصت و اندی سال پیش خواندم و اگر ازنام داستان و نویسنده بگذرم، مضمون و محتوای آن را هنوز به روشنی به یاد دارم. منتها از آن جا که داستان در بارۀ سرخپوستها است، پیش از نقل آن، گذرا به تاریخ بومی های سرخپوست قارۀ آمریکای شمالی و جنوبی اشاره ای می کنم:
نزدیک به سی هزار سال پیش اقوام سرخپوست در هنگام سرما و یخبندان از آسیا و ازتنگۀ برینگ وارد قارۀ آمریکای شمالی شدهاند و چندین نسل بعد به جنوب آمریکا نیز راه یافته اند. در کرانههای کالیفرنیا آثاری از آتش پیدا شده که بنا به دادههای باستانشناسی به ۲۵۰۰۰ سال پیش می رسد. زندگی مدرن و شهرنشینی در آمریکای باستان از حدود سالهای اول میلاد مسیح آغاز میشود و در سال ۸۰۰ میلادی با تمدن مایا به اوج شکوفایی خود میرسد. در سالهای پس از آن تمدنهای دیگری مانند اولمک و آزتک درآمریکای شمالی و تمدن اینکا در آمریکای جنوبی بهویژه در زمینۀ معماری و هنر به اوج شکوفائی می رسند. با ورود اروپاییان در سال ۱۴۹۲ به قاره آمریکا در پی کشتارهای جمعی و شیوع بیماریهای همه گیر متعدد، تمدن های اینکا و آزتک به مروز نابود میشوند و اروپائیها سرزمین آنها را با ضرب و شتم و کشتار جمعی تصاحب می کنند. کشتار پردامنه و طولانیمدت سرخپوستها پس از کشف قاره آمریکا توسط دریانوردان اسپانیایی در قرن شانزدهم آغاز می شود . این کشتارها توسط کشورهای استعمارگر اروپایی اسپانیا، پرتغال، فرانسه و انگلستان به منظور سلطه بر مناطق مختلف قاره آمریکا و با هدف دستیابی به اموال و املاک سرخپوستها صورت میگیرد. بعدها، به ویژه در نیمه دوم قرن نوزدهم، آمریکائی ها با کوچ دادن اجباری و جنگها این نقش را بهعهده میگیرند و سرخپوستها را قتل عام میکنند. بنا به مستندات تاریخی جنگ علیه سرخپوستها نزدیک به صد میلیون کشته برجای میگذارد که بزرگترین نسل کشی تاریخ بشریت به شمار می رود.
و اماداستان جنگاور سرخپوست
در یکی از روزهای گرم و دلپذیر بهاری، شماری در سالن تأتر شهرستانی در آمریکا نشسته اند و منتظرند تا بازیگران به روی صحنه بیایند. انتظار آن ها به دراز نمی کشد، پرده بالا می رود و سرخپوستی نیمه برهنه، با تجهیزات جنگی زمانۀ خویش، سپر و سرنیزه و آن تاج زیبائی که با پر پرندگان درست شده، به روی صحنه می پرد ومانند اجدادش به هنگام حمله و یورش، از بند جگر نعره می کشد. تماشاچی ها وخشتزده از جا بلند می شوند و به فکر فرار از سالن می افتند، گیرم سرخپوست جنگاور به رقص حادوئی ادامه می دهد و ترس تماشچی ها می ریزد و دوباره می نشینند، در پایان رقص و بازی، سرخپوست جنگاور از صحنه پائین می پرد و کاسه ای جلو یکا یک تماشاچی ها می گیرد و گدائی میکند.
باری، آمریکا یکبار ملتی را نیست و نابود و سرزمین آنها تصاحب کرد و در زمانۀ ما، از هفناد و اندی سال پیش اسرائیل با حمایت آمریکا و کشورهای اروپائی با کشتار جمعی و قتل عام سر آن دارد تا مردم فلسطین را از میان بردارد و تتمۀ سرزمین آن ها را تصاحب کند. این اتفاق پیش چشم مردم جهان می افتد و اگر کسی به اعتراض زبان بگشاید او را به جانبداری از «نروریست های مسلمان» حکومت اسلامی ایران متهم میکنند و انگ « آنتی سمیتیسم« بر او میزنند. در این جاست که باید فریاد کشید، آقایان با وجدان، هرکسی که ازمردم فلسطین و آواره های لبنان دفاع میکند الزاماً با خرب الله و حماس همسو و همفکر نیست، دراین میانه فقط صهیونیست و فاشیست های ایرانی و انیرانی قضیه لوث می کنند و به نیروهای سیاسی «چپ» ناسزا و ناروا می گویند. از این مهمتر شماری زیر نام زبان ام لال «چپ» از فجایعی که در لبنان و غزه روی می دهد خوشحال اند و از این که رهبر حزب الله به بهای ویرانی بیروت و آوارگی بیش از یک میلیون نفر، کشته شده است، می رقصند و شادی می کنند و مردم بیگناه وکودکان بی سرپناه را از یاد می برند.، از این جماعت باید پرسید، اگر فردای صبا، اسرائیل ایران را مانند لبنان بمباران کرد و حامنه ای جنایتکار را به به قتل رساند و چند میلیون انسان مانند لبنانی ها و فلسطینی ها خانه خراب و آواره شدند، آیا باز هم به خیابان ها می آیند و رقص شتری می کنند؟