آسوده بر کنار چو پرگار میشدم/ دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت
زنده یاد حمید مومنی، (م. بید سرخی)، در جلسهای به شوخی میگفت: « من بی طرفم، صد البته بیطرفی بیشرفیست.». همة کسانی که آن روز عصر به سخنان او گوش میدادند، میدانستند که حمید بیطرف نبود. شاهد: چندی بعد، شنیدم که کسی او را لو داد و مأمورهایِ ساواک شاه از پنجرة طبقة دوم یا سوم آپارتمان مقابل، آن نازنین را جلو در خانهاش به رگبار بستند. باری، در این زمانة خونریز نمیتوان بیطرف ماند و زبان در کام کشید و مهر برلب ها زد.
خاموشی «روشنفکر!!» و بیطرفی او بیتردید به سود دولتها و به ضرر مردم تمام خواهد شد. گیرم گاهی موضع گیری بین جنگ دو دولت تروریستی و متخاصم، در اینجا، ( ایران و آمریکا) حساساست و موقعیّت آنقدر باریک که اگر روشنفکر هشیارانه رفتار نکند، فاجعه به بار خواهد آورد. هرچند این روزها، بحث بر سر انتخاب بین بد و بدتر نیست، نه، بلکه گزینش سیاست درست و معقول و جانبداری از میهن، مردم و منافع دراز مدت آنهاست.
بیگمان سیاست خارجی آمریکا در دنیا، نقش، دخالت و حضور او در خاور دور، در خاور میانه، آفریقا و آمریکای لاتین و… برکسی پوشیده نبوده و نیست و همه میدانند که سازمان سیا، در تمام کودتاهائی که علیه حکومتهای دمکراتیک دنیا، (از جمله محمد مصدق و سالوادور آلنده و … ) صورت گرفته، دخالت و نقش فعال داشتهاست، و همه میدانند که آمریکا نگران دمکراسی و آزادی در دنیا، به ویژه در خاورمیانه نبوده و نیست و حضور فعال او در آن منطقه به چه منظور و هدفی بوده است و چه هدفی است. در آنسو، در برابر آمریکا، ماهیّت حکومت اسلامی نیز «اظهر منالشمساست» و سیاست خارجی و مداخله گر و آتش افروز این حکومت خونخوار و ضد مرمی نیز بر همه روشناست. بنا براین «روشنفکرانی» که جانب «دولت آمریکا» و یا «حکومت اسلامی» ایران را میگیرند، از ترور ژنرال خامنهای (سردار سلیمانی) شادمانی میکنند و یا در عزای او اشک میریزند و مانند آن نویسندة نامدار ایران، پیام همدردی صادر می فرمایند و مینویسند که با مرگ او، «خار در دلاش نشستهاست»، یا از سیاست و از آنچه که در ایران و در دنیا میگذرد چیزی نمیدانند و نمیفهمند، یا دچار توهم اند و یا از ترس و به بهانة «طرفداری از صلح و نگرانی از جنگ داخلی»، به مردم ما خیانت میکنند. آن «روشنفکری» که حقیقت را میداند و پا روی حقیقت میگذارد و آن را به هر بهانهای نادیده میگیرد، بیتردید خائناست. آن نویسندة نامدار ایرانی که کشتار هزار و پانصد جوان، مرد و زن ایرانی را نادیده میگیرد و برای جنایتکار، دل میسوزاند و پستان به تنور میچسباند، پیرمرد ابله، بزدل حقیر و خرفتیاست که سَرِپیری از هول و هراس، لجن به سر تا پای خودش میمالد و مجال و فرصت میدهد تا دیگران نیز او را لجن مال کنند. او در زمان شاهنشاه، به بهانة این که «نویسنده است و فقط میخواهد بنویسد!!!»، دست به دامن «شهبانو» شده بود و در این سالهای اخیر، به همین بهانه، از ترس و زبونی، زیر بالِ عبای «آخوندهایِ معتدل» و «اصلاح طلب» پنهان شدهاست تا گزندی از روزگار نبیند. این نویسندة نامدار که روزگاری سنگ مردم را به سینه میزد و سالها از قِبِل آنها نان میخورد، نمی فهمد و یا نمیخواهد بفهمد که هیچ بهانه و مستمسکی رفتار او را توجیه نمیکند و به خواری و خفت او منجر میشود. نه این این حکومت و عناصر این حکومت خونخوار قابل دفاع نیستند، حکومتی که مردم گرسنه و عاصی را در خیابانها به رگبار میبندد، جنایتکاراست و جنایتکاران قابل دفاع و دلسوزی نیستد، حتا اگر جنایتکاران دیگری آن ها را به قتل برسانند.