امروز صبح بیهیچ دلیل روشنی به یاد زنده یاد «ویدا حاجبی» افتادم، مدتی نگاهام به راه رفت، دست از کار کشیدم و پشت پنجرۀ اتاق به تماشای این کاج کهنسال و زاغچههایِ آشنا ایستادم و گذشتهها را آرامآرام به یاد آوردم. هیهات! زمان چه خاموش و بی سر و صدا میگذرد و بیقیل و قال، همه را، همه چیز را با خود میبرد. لئو فرا، خوانندۀ آنارشیست فرانسوی حق داشت وقتی می سرود و میخواند: «همه چیز با زمان میرود!» آری، همه چیز میرود و آدمیزاده با حسرت به خاکستری که از کاروان رفته به جا ماندهاست، خیره نگاه میکند و شگفتا که یک دم بعد، با سماجت به زندگی میچسبد و کار میکند و کار، کار و کار! ذهن و خیال آدمیزاد شگفت انگیزاست، در یک چشم برهم زدنی تا ژرفاهایِ کهکشانها سفر میکند، میرود و برمیگردد و تو را حیران در این گوشه دنیا بر جای میگذارد. از کجا به کجا رسیدم؟ اگر اشتباه نکنم، امروز صبح به فاشیسم و فاشیست ها فکر می کردم، به گابریل گارسیا ماکز و قصۀ «ماریا خوشگلة» او رسیدم که ناگهان به یاد زنده یاد ویدا حاجی، مترجم این قصه افتادم و به یاد آوردم که او، نخستین زن زندانی سیاسی ایران بود که به دلیل مبارزه با دیکتاتوری شاه و به جرم تلاش برای آزادی، دمکراسی و عدالت اجتماعی در زمان شاه چندین سال زندانی کشید. ویدا حاجبی اگرچه همکلاس و همدورۀ فرح پهلوی در پاریس بود، ولی به سوسیالیسم گرایش پیدا کرد، جانب مردم زحمتکش و تودهها را گرفت، با فیدل کاسترو آشنا شد وحتا به دیدار او رفت. ویدا حاجی سالها درتبعید نشریۀ مترقی آغازی نو را با همکاری ناصرمهاجر چاپ و منتشر میکرد و مسؤل ویژه نامۀ _ بولتن) این نشریه بود و در سایر نشریات نیز قلم می زد. ویدا حاجبی در سال های آخر عمر خاطرات زنان زندانی سیاسی ایران را کتابی به نام داد و بیداد، گرد آوری، چاپ و منتشر کرد و سرانجام در تبعید، دور از یار و دیار از دنیا رفت. گیرم خیال من در اینجا متوقف نشد، نه، بلکه در هزار توی تاریک تاریخ بالا رفت و بالا رفت به بانوی دیگری رسیدم که پیش از ویدا حاجبی در دوران ناصرالدین شاه قاجار زندانی شد. این زن جسور و دلیر، فاطمه «زرین تاج برغانی قزوینی»، مشهور به طاهره قُرَّةُالعَین شاعر و محدث ایرانی، از نخستین مریدان سید علیمحمد باب و از رهبران جنبش باب بود که به اتّهام همکاری با قاتلین عموی بزرگش، محمدتقی برغانی، معروف به «شهید ثالث»، سه سال در بالاخانه محمدخان کلانتر، رئیس پلیس، زندانی کشید. طاهره قُرَّةُالعَین پساز ترور نافرجام ناصرالدینشاه و همزمان با بسیاری از بابیان دیگر، در تهران به جرم مفسد فیالارض اعدام شد. باری، من اینوجیزه را نوشتم تا گردی از سنگ گور زنده یاد ویدا حاجبی بزدایم، گلی از کلام بر مزار آن زن مبارز بنشانم و در ضمن اشارهای گذرا بکنم به «ماریا خوشگله»، آن زن روسپیِ بزرگوار قصۀ کوتاه و زیبای گابریل گارسیا ماکر و مقولۀ فاشیسم و فاشیستها. کتمان نمی کنم، در آغاز نیت و قصدم همین بود و سخن به درازا کشید. قصۀ ماریا خوشگله و یا به تعبیر و ترجمۀ دیگری «ماریا دلبر» را دراینجا روایت نمیکنم، ولی اگر پیدا کردید توصیه می کنم آن را بخوانید. غرض، این زن تا رورهای آخر و تا دم مرگ هر روز به گورستانی در کاتالون میرود و روی سه قبر با خط درشت می نویسد : «فراموش نکنیم فلانی، فلانی و فلانی فاشیست بودند.». مأمورهای شهرداری هربار این نوشته ها را به سختی پاک می کنند، و آن «روسپی بزرگوار» هفتۀ بعد دوباره به گورستان می رود و مینویسد. فراموش نکنیم که … جدال با فراموشی تا آخر عمر آن روسپی بزرگوار ادمه می یابد و در گوستان از دنیا می رود ولی پیام او را گابریل گارسیا مارگز به ما می رساند:
جنایتکاران و فاشیست ها را هرگز فراموش نکنید. نه، جرم ها و جنایت های تاریخی مشمول مرور زمان نمی شوند.
.13/10/2025 حومۀ پاریس