چهار زن- چهار گفتگو
نگاهی گذرا بر کتاب « از آنچه بر ما گذشت»
اثر طیفور بطحائی
در آخر دنیا، چهار زن که از چهار گوشه ایران مهاجرت کردهاند، با صداقت و صمیمیت از گذشته و حال خویش سخن میگویند و ما از این رهگذر از متن جامعه، خودمان عبور میکنیم و پی میبریم چرا و چگونه «زن» در چمبری گرفتار آمده که الیافش با باورهای مذهبی دیرینة مردم تنیده شده و با سرانگشت ماهر شریعتمداران گره خورده است.
روایت اول کتاب برایمان آشناست، داستان، داستان شکنجه و مقاومت و درهم شکستن روح و جسم آدمی است تا گردن خم کند و خدای جباران را نماز بگذارد. تقابل ارادة انسان که خویشتن خویش را آزاد و رها میخواهد با حکومتی که تسلیم او را میطلبد. مراحل درهم شکستن آدمی ماهرانه بازسازی شده و این روایت تکاندهنده را به حوزة داستان نزدیک کرده است.
در این زمینه، کارهای با ارزشی چاپ و منتشر شده است. کافی است یک نمونه از این همه را بخوانی تا پی به شقاوت و شناعت حکومت اسلامی ببری و از خشم خون در رگهایت آتش بگیرد. همه، این آثار، به ویژه خاطراتی که زنان از بندرسته نوشتهاند، صرفنظر از حد و حدود ارزش ادبی آن ها، قابل تأمل و تفکرند و حاوی مطالب و تجربیاتی که حافظه تاریخی ما را میسازند. چنین کارهایی در دوران حکومت شاه ـ پدر و پسر ـ انجام نگرفت و بسیاری از تجربیات آن نسل ها از یادها رفتند و یا برای ابد در سینهها مدفون شدند.
تبعید و مهاجرت بیشمار مردم ایران در زمان حکومت اسلامی گر چه آسیبهای جبرانناپذیری را سبب شد ولی در مقابل این فرصت را نیز به اهل درد و اهل قلم داده است تا بتوانند پیش از آن که آب ها از آسیاب بیفتد و فجایع فراموش شوند گوشههایی از این همه را قلمی کنند و شهادت تاریخی خود را به ثبت برسانند. تلاش مداوم و پیگیر این انسان ها چشمگیر و قابل قدردانی است و در آینده کمک خواهد کرد که تاریخ ما، اینبار، به درستی و کمال تدوین گردد.
زندان و تبعید، قلب تاریخ معاصر ما را میسازند و هیچ انسان اندیشهورزی نمیتواند بیاعتنا از کنار آن بگذرد. چه بسا در آینده آثار بزرگ ادبی و هنری بر این اساس خلق شود، کما این که همین حالا نیز، گه گاهی شاهد چنین آثاری در حوزة هنر و ادبیات هستیم. در همة این خاطرات و روایت ها حکومت اسلامی چون هیولای مخوفی قرار گرفته است.
در روایت اول کتاب طیفور نیز، این هیولا را میبینیم و در کورة رنج و عذابی که انسانی دم به دم تجربه میکند با ددمنشیاش آشنا میشویم. ولی در این روایت مانند نظایر آن ما چهرة واقعی دژخیم را نمیبینیم. این دژخیم کیست؟ ستون فقراتش را چه کسانی و با چه هویتی میسازند؟ این هیولا بر پاهای چه کسانی استوار ایستاده است و قدرتش از کجا نشأت میگیرد؟ آن جماعت انبوهی که رکاب دادهاند و مرکب راهوار جبارانند از کجا آمدهاند و چرا و چطور با طیب خاطر شنیعترین رفتار را مرتکب میشوند؟ ریشهیابی رفتار اجتماعی آن ها مورد نظر من است. ما عادت کردهایم با نامگذاری و کلیگویی واقعیت را دور بزنیم: لمپن، حزبالله، فالانژ، فاشیست! من منکر وجود چنین عناصری در حکومت اسلامی نیستم. ولی از خودم میپرسم اگر مردم را حذف کنیم، چنین حکومتی، فقط با وجود این عناصر میتواند چهارنعل بتازد؟ سال ها حکومـت کند؟ من وقتی به حکومـت اسلامی فکر میکنم مردم از ذهنم عبور میکنند.
در روایت دوم و سوم کتاب طیفور به نمونههایی از این مردم بر میخوریم. همان مردمی که در روزهای انقلاب و بعد از آن دیدیم: اژدهایی که پس از سالها از دخمه سکوت و بهت بیرون آمده بود و در کوچه و خیابان میخروشید. همان اژدهایی که سبب شد دستآوردهای صد سالة تاریخش را ببلعند و او، همچنان مسحور و مست در صحنه فریاد بکشد و مشت بر آسمان بکوبد. ما نیز، از خشم و خروش مردم به شوق آمده بودیم، گیرم شگفتی و شور دیدار آن دریای سیاه مواج به زودی جایش را به هراس و یأسی چندشآور داد و ما حیرتزده و ناباور به کناری رانده شدیم، یا غرق شدیم و یا به ساحل افتادیم. ما سودای تغییر جامعهای را در سر داشتیم که ژرفاهای آن را نمیشناختیم. نمیدانم تا چیزی را به درستی نشناسیم میتوانیم آنرا تغییر بدهیم؟ اگر به چهرة آدمها، به ویژه مردهایی که در روایت طیفور آمدهاند دقیق شویم، شباهت غریبی بین آن ها وحکومت اسلامی میبینیم. در وجود هر یک از آن ها جوهر حکومت نهفته است. انگار که حکومت اسلامی تجلی همان چیزی است که در ضمیر تاریخی مردم ما وجود داشته است. ملاها، احکامی را که در پرتو قوانین نیمبند مدنی رنگ باخته بود ولی در حیات اجتماعی و فرهنگی ما، در آن ژرفاها، هنوز نفس میکشید، دوباره احیاء کردند و این بار، به صورت «قانون» درآوردند. چنین شناعتی آیا بدون پذیرش، بدون زمینة فرهنگی، فقط با زور سرنیزه و نیرنگ امکانپذیر بود؟ چه کسانی به آن ها مجال و فرصت دادند تا زن به روایت اسلام دوباره تعریف شود؟ چنین تصوری از زن آیا در ذهن اکثریت مردان جامعه ما وجود نداشت و ندارد؟ حرمت مالکیت خصوصی چطور؟ مگر چند سال از عمر و از زمان ورود اندیشهها و افکار مترّقی به وطن ما میگذرد؟ یک قرن؟ دامنه تحولاتی که این اندیشهها را باعث شدهاند تا به کجا رفته است؟ اختناق و دیکتاتوری های مداوم مانع شدند که چنین اندیشههایی به میان مردم راه یابد و به مرور در رفتار اجتماعی آن ها تجلی پیدا کند. حاملان این اندیشهها هر بار چه در گروهها و احزاب و چه به صورت فردی قلع و قمع شدند و لاجرم این اندیشهها از سطح جامعه فراتر نرفتند. فرهنگ مردم مانند رودخانه آرامی بر بستر اسلام کهن میخرامید و هرازگاهی که نیلوفری آبی بر سطح آب میشکفت، ماهرانه شکار میشد. حتی در روزگاری که ما را به سوی دروازة تمدن بزرگ میبردند، کلاغان بر بالای منابر، در کنار کاروان سرود میخواندند و «اسلام عزیز»، در تمام شئونات اجتماعی ما حضور داشت: از گهواره تا به گور. بیسبب نیست که به تازگی بسیاری در پی آشتی دین و دولت برآمدهاند و یا دولت دینی! تا اسلام را نجات بدهند. خطری که در آینده جامعه ما را تهدید میکند. مذهب در سرزمین ما به عبادت و رابطه انسان با خدا ختم نمیشود. مذهب طی قرون به رفتار اجتماعی مردم ما تبدیل شده، با فرهنگ ما درآمیخته و به مرور به صورت عرف و عادت و اخلاق درآمده و در رفتار فرد فرد جامعه تجلی یافته است. این رفتار چنان طبیعی جلوه میکند که حتی گاهی روشنبینترین آدم ها را به اشتباه میاندازد: میگویند و بارها شنیدهام که مردم ما مذهبی نیستند! مردی که در سوئد دست به کثیف ترین کارها میزند، و از دختربچهها حتی نمیگذرد و تا مغز استخوانش فاسد شده به آن معنا مذهبی نیست ولی رفتار همین مرد در خانوادهاش با زن و فرزندانش از فرهنگ اسلامی تأثیر پذیرفته است. بیسبب نیست که وقتی همسر او در برابر قاضی شرح کشافی از رفتار مذموم شوهرش میدهد و مدارکی را روی میزش میگذارد، میگوید: «این نشون می ده که شوهر تو مرده!» چنین مردی اگر در بافت حکومت قرار میگرفت و به کاری در زندان گمارده میشد بیشک از شکنجه هیچ زنی رویگردان نبود. او همین شکنجهها را به همسرش اعمال میکند و هرگز دچار عذاب وجدان نمیشود. غرض اینکه رفتار گروههای اجتماعی و افراد را فقط نمیتوان بر اساس منافع فردی و یا گروهی توضیح داد. روشی که مرسوم بوده و هست و گاهی ما را گمراه کرده است. قوانین جامعهشناسی و مردمشناسی مانند سایر علوم جهانشمول نیستند. قوانین فیزیک، مکانیک و شیمی در همه جای دنیا یکی است و آب در همه جا، در صفر درجه یخ میبندد ولی جامعه، ایران، با همسایهاش افغانستان و یا روسیه فرق دارد.
کاری که آن مردمشناس به نام در مکزیک انجام داده و کتابی به نام فرزندان سانچز نوشته است از اهمیت وافری برخوردار است. ما نیز به کسانی احتیاج داریم که مثل او سال های عمر خود را وقف مطالعه یک خانواده بکند. آری، تا جامعه و مردم خودمان را عمیقاً بشناسیم به چنین کارهایی نیاز داریم.
طیفور بطحائی، در حد توان خودش کاری را آغاز کرده که ارزشهای جامعه شناسی و مردم شناسی چشمگیری دارد. ولی این کار زمانی کامل میشد که مردان این خانوادهها نیز فرصت گفتگو پیدا میکردند و ما این روایت ها را از زبان آن ها نیز می شنیدیم و از زبان دیگرانی که در زندگی و سرنوشت آن ها دخیل بودهاند. اگر فرصتی بود و پای صحبت شوهر آن پیشمرگه کرد نیز می نشستیم برایمان لابد روشن میشد که بسیاری از مفاهیم هنوز عینیت پیدا نکردهاند، که هنوز از اندیشه به عمل درنیامدهاند. این مرد که در روایت چهارم کتاب آمده است، مانند بسیاری برای آرمانهای مترقی انسانی مبارزه میکند. بیشک شیفته، دموکراسی، عدالت و آزادی است.
اگر باور کنیم که دموکراسی نوعی رفتار اجتماعی است، باید بپذیریم که این رفتار آموختنی است. بسیاری به دموکراسی ایمان آوردهاند و آن را ستایش میکنند ولی آیا، ما هرگز امکان آموزش عملی، تمرین و ممارست آن را داشتهایم؟ کسانی نیز که با این معنا آشنایند چون در جامعهای رشد کردهاند که هرگز روی دموکراسی به خودش ندیده است، بیخبر، استخوانهای پوسیدة آبا و اجدادشان را بر دوش میکشند و در آوارگی و مهاجرت چند میلیون ایرانی حکومت اسلامی، بیشک، مسبب اصلی است ولی بسیاری از مسایلی که گریبان گیر ماست هیچ ربطی به هیچ حکومتی ندارد. با سرنگونی رژیم اسلامی نیز، و با تغییر حکومت همه چیز بلافاصله تغییر نخواهد کرد. حتی اگر مردم ما به جایی برسند که جدایی دین از دولت را بپذیرند و قوانین مترقی و پیشرفته جای احکام را بگیرند، باز هم رسوبات آن رفتار اجتماعی که ریشه در ژرفاها دارد تا دیرزمانی از ذهن و خاطر مردم ما پاک نخواهد شد.
تغییر شرایط اجتماعی ـ اقتصادی و تدوین قوانین مترقی و درخور شأن آدمی، بیشک بستری خواهد بود تا دموکراسی بتواند به مرور زمان در رفتار فردی و اجتماعی مردم ما تجلی یابد. وگرنه، با حلوا حلوا گفتن دهن شیرین نمیشود! و دموکراسی بدون آدمهای دموکرات گمانم معنا و مفهومی نخواهد داشت. همانگونه که از حقوق و آزادی زن نمیتوان سخن گفت و پای «مرد» و حقوق او را به میان نکشید.
بعد از آن همه شقاوتی که بر مردم ما رفت انگار به جایی رسیدهایم که باید انسان را دو باره تعریف کنیم و هر چه را که به حرمت و شأن او لطمه میزند، به هر بهانه و مستمسکی لطمه میزند، از بنیاد بسوزانیم. این کار به جز به همت مردم میسر نیست و تا به این مردم نزدیک شویم، ناچاریم آن ها را بشناسیم و برای شناخت مردم، از جمله: به تألیف چنین آثاری نیازمندیم. چنین آثاری دریچهای تازه به روی جامعه ما میگشایند. کتاب «از آنچه بر ما گذشت» میتواند آغاز میمونی باشد بر کارهایی که در آینده در این زمینه انجام میگیرد و یا لااقل امیدوار باشیم که انجام بگیرد.
این کتـاب بر اسـاس گفتگو با چهار زن ایرانی تدویـن شده است.
طیفور گفتگوها را به قواره در آورده و به زبانی روان و یک دست و خوش
ریخت، روایت کرده است. خواننده با جذبه و کشش سرگذشت آدمها را دنبال میکند. همانطور که پیش تر گفتم، روایت اوّل با کمی دستکاری میتوانست یکی از بهترین قصههایی باشد که در مهاجرت نوشته شده است. در روایت دوم و سوم همراه دو زن، از هزارتوی جامعه ایرانی عبور میکنیم و با مهاجرت و مسایلی که مردم عادی با آن ها درگیرند آشنا میشویم. روایت چهارم، درباره زن، جایگاه و نقش او در جنبش کرد است و ما این بار از زاویه تازهای از چشم یک پیشمرگه زن به این جنبش نگاه میکنیم. گیرم در این روایت به حضور پرسشگر نیازی نیست. حذف او حتماً لطمهای به کار نمیزند.
بهمن ۱۳۷۷ پاريس
حسین دولت آبادی