در آن دیار و در میان مردمی که من بزرگ شدم، اصطلاح «خانه خراب» را مردها در گفتگوهای دوستانه و اغلب به شوخی، به زبان می آوردند و تا آن جا که به یاد دارم، قصد و غرض سوء و منظورخاصی از ادای این دو کلمه نداشتند، با این همه اشاره به خرابی داشت و شاید به همین دلیل پس از نیم قرن هنوز در خاطر من مانده است، هر بار شاهد خراب کردن و کوبیدن خانه ای بودم، حتا اگر صاحب آن را ندیده بودم و نمی شناختم، حزنی ملایم به سراغ ام می آمد و هر بار در این شهر خانه ای می ساختند، اگر گذرم به آن سو می افتاد، بی اختیار پا سست می کردم و مدتی با احساسی خوشایند به تماشا می ایستادم و روزهای دیگر هنگام پیاده روی، راهم به آن سو را کج می کردم، به سرکشی می رفتم تا پیشرفت کار ساختمان را از نزدیک می دیدم. باری، امروز صبج که از پنجرة آشپرخانه به کارگرهای ساختمانی و ماشین بتون ریزی و سیمانکاری آن ها نگاه می کردم، دوباره به یاد اصطلاح «خانه خراب» و عکسی افتادم که دوستی به تازگی از ایران فرستاده بود و نوشته بود: همراه دوستان به دولت آباد رفتیم تا خانه و زادگاه محمود را میدیدیم. در آن تصویر چهارمرد، زیر آفتاب، روی یک قواره زمین صاف و پشت به دیوار شکسته ای ایستاده اند و اثری از خانه نیست، خانۀ ما را که گویا قرار بود تعمیر می کردند و به یادگار نگه می داشتند، مرد «اسلام پناهی» صاحب شده بود و تا اثری از «کفار» باقی نماند، خراب کرده بود. آن مرد مؤمن و متدین خانه را کوبیده بود و من بیهوده به عکس خیره مانده بودم تا بام های گنبدی و بادگیر آشنا را می دیدم و کبوترهایم را روی هرۀ دیوار به یاد می آوردم. من در آن ده و آن خانه بزرگ شده بودم، آن خانه با گذشتۀ با کودکی و جره گی من گره خورده بود و خبر ویرانی آن مرا پریشان کرد. خانۀ دوم را اگر چه در زمان جنگ، جیره بندی و تنگدستی باخون جکر ساخته بودم، ولی بیش از یک سال و چند ماه زیر سقف آن زندگی نکرده و مجبور به فرار شده بودم، به آن خانه در ملک روی خو نگرفته بودم، شاید به همین دلیل وقتی دوستی نوشت خانة شما را کوبیدند و خراب کردند، یکه خوردم و از گذر بی رحمانۀ زمان و دیگر شدن زمانه به فکر فرو رفتم: آه، عمرم گذشته است! گیرم خبر خرابی آن خانه، به اندازة این عکس و زمین هموار مرا از رگ و ریشه تکان نداد. بی شک اگر این عکس و زمین هموار را نمی دیدم، به یاد مردم ولایت و تکیه کلام «خانه خراب» نمی افتادم و به خانه خرابی مردم نمی رسیدم: بی تردید این دو کلمه ریشه درگذشته ها و درتاریخ ما دارند. گوئی خانۀ رعیت، گارگر و مردم زحمتکش در طول تاریخ هرگز آباد نبوده است. در زمان شاهنشاه آریامهر بزرگ آرتشداران، من این خانه خرابی را در چهار گوشة ایران، از نزدیک، به چشم دیده بودم و شاهد ابتذال در همۀ عرصه ها، از جمله هنر بودم، گیرم در دوران حکومت ننگ و ادبار اسلامی مردم ما بیشتر از دورۀ «تمدن بزرگ» خانه خراب شده اند و به خاک سیاه نشسته اند و ابتذال گسترده تر و فراگیرتر شده است. آخوندها خرابکاری، خرافات، ابتذال و سیاهکاری را به حدّی رسانده اند که جنایتکاران و سیاهرویان دیروزی، تاریخ را آشکارا و با وقاحت تحریف می کنند و خود را «رو سفید» نشان می دهند. این خاندان و اعوان و انصار آنها اگرچه با داوری تاریخ از اسب افتاده اند، ولی از اصل نیفتاده اند؛ هنوز همان فرهنگ و همان ادبیات را با خود حمل می کنند و اگر کسی در انتقاد آنها لب از لب بردارد، اگر کسی به شیادی و فریبکاری آن ها اشاره ای بکند، به شیوه های شناخته شده متوسل می شوند، در صدد ارعاب منتقد بر می آیند و لب های او را با سوزن هتاکی، اتهام و فحاشی می دوزند. نه، خانم ها و آقایان، این ره که می روید به ترکستان است. مردم ما در دوران شاه و شیخ خانه خراب شده اند، شاه را از مسند قدرت پائین کشیدند، شیخ را نیزاز مبنر خلافت پائین خواهند کشید و اینبار با تکیه بر تجربیات گذشته، سرنوشتشان را خودشان رقم می زنند.
……………………………………….