Skip to content
  • Facebook
  • Contact
  • RSS
  • de
  • en
  • fr
  • fa

حسین دولت‌آبادی

  • خانه
  • کتاب
  • مقاله
  • نامه
  • یادداشت
  • گفتار
  • زندگی نامه

مردی که با رودخانه سفر کرد

Posted on 13 اکتبر 202414 اکتبر 2024 By حسین دولت‌آبادی

نویسنده‌ای را دورادور می‌شناختم که بیش از پنجاه سال قلم به چشم‌اش زده بود و چندین رمان، نمایشنامه، و فیلمنامه نوشته بود، صدها شخصیت آفریده بود، با این‌همه به جائی رسیده بود که از تشریح، توضیح و تفسیر شخصیّت خودش عاجز بود. هر بار به فکر می افتاد تا در بارۀ وجود ذیجود خودش و گذشته‌ها بنویسد و اثرش را به پایان برساند، هربار خودش را در سال‌های از کف رفته به یاد می‌آورد، خلاقیت، شور و شوق‌اش فروکش می‌کرد، دچار افسردگی، یاس فلسفی و بیهودگی می‌شد، آچمز می‌ماند و از درماندگی دست بر سر می‌گذاشت و از راه دور به من می‌نوشت: «… چشمه خشکید، به آخر رسیدم» روزی از روزها، نوشتم: «عزیز جان، اینقدر به پر و پای خودت نپیچ، دست از سر خودت بردار، چند صباحی برو سفر، تفریح، گردش، مدتی کاغذ و قلم را کنار بگذار و ننویس، چند صباخی استراحت کن…». جواب داد: «من عمری همراه و همپایِ قهرمان‌های رمان‌هایم سفر کرده‌ام، کجا بروم؟ هیچ میل و رغبتی به سفر، به زندگی ندارم، من با نوشتن زنده بوده‌ام و زنده‌ام، اگر ننویسم، اگر ندانم فردا صبح چرا و برای ادامۀ کدام نوشته‌ام از خواب بیدار می‌شوم، اگر چشمه خلاقیت و ذوق‌ام خشکیده باشد، اگر انگیزه‌ای‌ نداشته باشم، مانند جنازه توی رختخواب می‌مانم و از جا جنب نمی‌خورم، جنازه، جنازه… می‌فهمی یعنی چه؟ نه، نه، من حوصله ندارم تا آخر عمر جنازه‌ام را به‌‌ دوش بکشم، باورکن از این جنازه بیزار شده‌ام». ترس برم داشت، گمان کردم مانند نویسندگانی که تمام می شوند و به آخر می‌رسند، به فکر خودکشی افتاده بود. به نامه نگاری ادامه دادم و به مرور متوجه شدم که نویسندۀ ما از گذشته هایش راضی نبود، نه، نه، از خویشتن خویش، از دوران جوانی و مراحل متفاوت زندگی‌اش شرمنده بود و حتا ازآن آدمی که عمری نام او را یدک کشیده بود، متنفر و منزجز شده ود و از رویاروئی با این آدم و باز آفرینی «او» وحشت داشت و دچار بحران می‌شد. در نامه ای از او پرسیدم: «گرامی، تو مگر خودت را نمی‌شناسی؟» پاسخ داد: «مشگل همینجاست، در این کتاب به «خودم» پرداخته‌ام و در نتیجه، پر و بال‌ام بسته‌است، اجازۀ پرواز، حق تخیل، آفرینش و باز‌آفرینی ندارم؛ احساس می کنم در این‌همه سال، هستی‌ام را، پاره پارۀ وجودم را به قهرمان‌های داستان هایم بخشیده ام، هر چه در ذهن و ضمیر و خیال داشته‌ام و آنچه را که آرزو می‌کرده‌ام به آن‌ها بخشیده‌ام وبه تمامی ایثار کرده‌ام و پس از سال‌ها تهی شده‌ام، تهی… تهی… از گذشته‌ها و از تکرار زرداب‌‌ام به هم می خورد، گذشته‌ها در آثارم تجلی و تجسم یافته اند، مغز را به آن‌ها بخشیده‌ام و پوست باقیمانده است، پوستی پوک و میان تهی… تهی! شاید به همین دلیل دست و دل‌ام به کار نمی رود.». اگرچه قانع کردن نویسنده‌ای که در مرزهای مه‌آلود یاس و بیهودگی سرگردان مانده بود ساده نبود، با وجود این تلاش کردم تا تلنگری به او بزنم؛ اهداف، آرزوها و آرمان‌هایش را به یادش بیاورم. گیرم بی فایده! نویسنده به آخر رسیده بود، کسل و افسرده‌تر شده بود، درجواب به اختصار نوشت: «ایکاش هرگز در بارۀ خودم چیزی نمی‌نوشتم، من از این آدم بیزارم، بیزار. نه، تحمل او را در نداشتم، از رویاروئی با او دچار وحشت ‌شدم، او را چندی پیش از حافظۀ کامیوترم پاک کردم و از خیر نوشتن و نویسندگی گذشتم، از تو چه پنهان، این روزها، هر روز با یک بطری ویسکی به کنار رود خانه می روم؛ درگوشۀ خلوتی به تماشای گذر عمر می‌نشینم، نم نم می‌نوشم و به سفر می‌اندیشم، وسوسۀ سفر زهایم نمی کند، کسی چه می داند، شاید روزی از روزها با رود  سفر کردم…

دسته‌ بندی نشده

راهبری نوشته

Previous Post:  رؤیایِ کبوترها و چلچله‌ها
Next Post: انتقام موحش گاوها

کتاب‌ها

  • اُلَنگ
  • قلمستان
  • دروان
  • در آنکارا باران می بارد- چاپ سوم
  • Il pleut sur Ankara
  • گدار، دورۀ سه جلدی
  • Marie de Mazdala
  • قلعه یِ ‌گالپاها
  • مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
  • مریم مجدلیّه
  • خون اژدها
  • ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
  • چوبین‌ در « چاپ دوم»
  • باد سرخ « چاپ دوم»
  • دارکوب
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد دوم
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد اول
  • زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوم
  • زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوم
  • زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اول
  • در آنکارا باران می‌بارد – چاپ دوم
  • چوبین‌ در- چاپ اول
  • باد سرخ ( چاپ دوم)
  • گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوران
  • گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشید
  • گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشید
  • در آنکارا باران مي بارد – چاپ اول
  • ايستگاه باستيل «چاپ اول»
  • آدم سنگی
  • کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی
حسین دولت‌آبادی

گفتار در رسانه‌ها

  • هم‌اندیشی چپ٫ هنر و ادبیات -۲: گفت‌وگو با اسد سیف و حسین دولت‌آبادی درباره هنر اعتراضی و قتل حکومتی، خرداد ۱۴۰۳
  • در آنکارا باران می‌بارد – ۲۵ آوریل ۲۰۲۴ – پاریس ۱۳
  • گفتگوی کوتاه با آقای علیرضاجلیلی درباره ی دوران
  • رو نمانی ترجمۀ رمان مریم مجدلیه (Marie de Mazdalla)
  • کتاب ها چگونه و چرا نوشته می شوند.

Copyright © 2025 حسین دولت‌آبادی.

Powered by PressBook Premium theme