Skip to content
  • Facebook
  • Contact
  • RSS
  • de
  • en
  • fr
  • fa

حسین دولت‌آبادی

  • خانه
  • کتاب
  • مقاله
  • نامه
  • یادداشت
  • گفتار
  • زندگی نامه
images gitans

پیشداوری

Posted on 31 می 201613 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی

از دفترچه یادداشت

در ایستگاه «گار دو لیون»، چهار جوان سیه چرده، با سر و موی ژولیده، آشفته حال و هراسان، هایهوی کنان، صندوق عقب تاکسی‌ام را باز‌ کردند، دو نفر از سمت چپ و راست سوار شدند و دو نفر دیگر بار و بنه و بقچه‌های رنگارنگ را یکی ‌یکی توی صندوق‌ انداختند.

گره بقچه‌ ها را محکم نبسته بودند و در آن سراسیمگی و شتابزدگی لباسهای تمیز و نو، پیراهن و کت و شلوار، روی اسفالت چرک پخش ‌و پلا شدند. مسافرها اهمیّت ندادند، همة لباسها را جمع نکردند و پریدند توی تاکسی. «ژیتان» ( کولی) بودند و این طایفه به ندرت سوار تاکسی می‌شدند. پرسیدم
«کجا؟» جوانی سبزه رو با لهجه گفت: « حالا برو، برو میگم!»
دلچرکی شوفری که بعد از ساعتی انتظار، کولیها به تورش خورده بودند، به دلشوره بدل شد، ژیتانها مسیر را می شناختند و من با ترس و اضطرابی پنهانی و به رغم میل باطنی‌ام به راهی می‌رفتم که جوانک با انگشت نشان می‌داد. از شهر و خیابانها، از حومه و اتوبانها گذشتم، به جادة فرعی و بعد به کوره راه خاکی‌ پیچیدم و قلبم از وحشت به طپش‌افتاد.
«مرا به کجا می برند؟»
کوره راه به آخر رسید، حاشیة زمینهای بایر را دور زدم و زمانی که نا امید شده بودم و زانوهایم می‌لرزیدند، چادرهای کولیها را در پناه تپّه دیدم و کمی آرام گرفتم. زنهای شلیته پوش و بچّه‌های پا برهنه، خندان و قال و قیل‌کنان، مانند لشکر شام رو به تاکسی هجوم‌آوردند و من سرانجام، نفسی به آسودگی‌کشیدم. مسافری که روی صندلی جلو نشسته بود، یک مشت اسکناس مچاله شده کف دستم گذاشت و توی محوطه باز، در حلقة زنها و بچّه‌ها مانند سرداری فاتح و مفتخر پیاده شد و قهقهه زد، یکدم به تماشای کولیها ایستادم و بعد نرم نرمک دور زدم.
سخت ترسیده بودم و از خودم خجالت می کشیدم:
« ببین به چه روزی افتادی، رقّت انگیزه!»
هول و هراس مانند حباب در نسیم ترکید و تازه به یاد بهار، سبزه، گل و‌گیاه افتادم. فرسنگها از غوغای پاریس و هوای آلوده، بوی گازوئیل‌ و بنزین، و از راه بندان و آژیر مداوم پلیس و آمبولانس و آتش نشانی دور شده بودم، هوای نازک و پاک و آسمان زلال آبی مرا به شور و شوق آورده بود، تاکسی ام را در پناه تپّه رها کرده بودم و سرخوش قدم می زدم و اینجا و آنجا گلهای وحشی را می‌چیدم. سکوت، آرامش، صلح و صفا چقدر خوشایند بود اگر فکر شارژ تاکسی از ذهنم نمی‌گذشت و کامم را تلخ نمی‌کرد.

دسته‌ بندی نشده

راهبری نوشته

Previous Post: هم نشین خزر
Next Post: سال خروس

کتاب‌ها

  • اُلَنگ
  • قلمستان
  • دروان
  • در آنکارا باران می بارد- چاپ سوم
  • Il pleut sur Ankara
  • گدار، دورۀ سه جلدی
  • Marie de Mazdala
  • قلعه یِ ‌گالپاها
  • مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
  • مریم مجدلیّه
  • خون اژدها
  • ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
  • چوبین‌ در « چاپ دوم»
  • باد سرخ « چاپ دوم»
  • دارکوب
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد دوم
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد اول
  • زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوم
  • زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوم
  • زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اول
  • در آنکارا باران می‌بارد – چاپ دوم
  • چوبین‌ در- چاپ اول
  • باد سرخ ( چاپ دوم)
  • گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوران
  • گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشید
  • گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشید
  • در آنکارا باران مي بارد – چاپ اول
  • ايستگاه باستيل «چاپ اول»
  • آدم سنگی
  • کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی
حسین دولت‌آبادی

گفتار در رسانه‌ها

  • هم‌اندیشی چپ٫ هنر و ادبیات -۲: گفت‌وگو با اسد سیف و حسین دولت‌آبادی درباره هنر اعتراضی و قتل حکومتی، خرداد ۱۴۰۳
  • در آنکارا باران می‌بارد – ۲۵ آوریل ۲۰۲۴ – پاریس ۱۳
  • گفتگوی کوتاه با آقای علیرضاجلیلی درباره ی دوران
  • رو نمانی ترجمۀ رمان مریم مجدلیه (Marie de Mazdalla)
  • کتاب ها چگونه و چرا نوشته می شوند.

Copyright © 2025 حسین دولت‌آبادی.

Powered by PressBook Premium theme