Skip to content
  • Facebook
  • Contact
  • RSS
  • de
  • en
  • fr
  • fa

حسین دولت‌آبادی

  • خانه
  • کتاب
  • مقاله
  • نامه
  • یادداشت
  • گفتار
  • زندگی نامه
images

نویسنده‌ای که کتاب شد

Posted on 28 مارس 202213 آگوست 2023 By حسین دولت‌آبادی

هیچ انسانی تا ابد زنده نمی‌ماند، همه، دیر یا زود می‌میرند، مرگ کور و کر است، شاه و گدا، شاعر و فاجر را از هم تمیز و تشخیص نمی‌دهد و در روز موعود همه را از دم تیغ تیز می‌گذراند. گور‌ها و گورستان‌های بی شمار دنیا، محصول کار شیانه روزی مرگ اند. کسانی در سینه خاک خفته‌اند و خاک شده‌اند، که روزی، روزگاری مانند نگین الماس در برابر آفتاب می‌درخشیده‌اند و سرداران و فاتحانی از یادها رفته‌اند که زمانی دنیا را زیر نگین داشته‌اند و نویسندگان و شاعرانی که آثار آن‌ها قلب‌ مردم دنیا را فتح کرده‌است، نه، از مرگ گریز و گزیری نیست، مهم زندگی‌است، زندگی، زندگی! مهم حاصل زندگی، حاصل عمری‌است که هنرمند از سر می‌گدراند و اثر، یا آثاری که پس ‌از مرگ از خویشتن خویش به ‌یادگار می‌گذارد. دراین صورت، مرگ اگر چه هنرمند را از میان می‌برد، ولی او را نیست و نابود نمی‌‌کند، نویسنده و شاعر پس از مرگ به تعبیر بورخس کتاب می‌شود و به زندگی ادامه می‌دهد. باری، زنده یاد رضا براهنی از این جمله است، او از جمله نویسندگان و شاعران سختکوش، پرکار و نوآوری بود که سال‌های سال در دنیای هنر و ادبیات (نقد ادبی، شعر و رمان) حضور همه‌‌ جانبه، فعال و مؤثر داشت و سال‌های سال در‌کنار روشنفکران مترقی و آزادیخواه، در کانون نویسندگان ایران، (در داخل و خارج) برای آزادی اندیشه و بیان، دمکراسی و عدالت اجتماعی مبارزه کرد و آثار با ارزشی در این زمینه‌ها از خود به یادگار گذاشت. یادش گرامی

          *                                                                                        

هر سخن جائی و هرنکته مکانی دارد

سال هزار و سیصد و پنجاه و یک در زندان جمشیدیه تهران شاهد صحنه ای بودم که امروز آن را به مناسبت نقل می‌کنم. در آن سال‌ها، محکوم به اعدام را، شب آخر به زندان نظامی جمشیدیه می‌آوردند و ساعت چهار صبح او را با جوخة آتش به میدان تیر چیتگر، در حومة نزدیک تهران  می بردند و به رگبار می‌بستند. باری، اگر روزی، سربازها دم غروب، دو تا چراغ‌ زنبوری پایه بلند روشن می کردند و به انفرادی می بردند، به این معنا بود که آن شب عمر کسی به پایان می‌رسید. در یکی از آن روزها، مثل هربار همهمه ای در زندان پیچید: « اعدامی، اعدامی!» من با زندانی‌های کنجکاو به پشت میله های راهرو رفتم و به تماشا ایستادم. جوانی بلند بالا، ورزیده و سیاهچرده سگرمه‌هایش را درهم کشیده بود، آرام، و با وقار قدم بر می‌داشت و بی توجه به تماشاچی‌ها رو به راه پله می‌رفت. دست‌های اعدامی را از پشت دستبند زده بودند و گروهبانی شلخته او را به انفرادی طیقة دوم می‌برد. بین راه، پای اعدامی روی پلة سائیده شدة راهرو لغزید و یک‌دم تعادل‌‌اش را از دست داد. گروهبان ریقو پِقّی زد زیر خنده. اعدامی برگشت، نگاهی به قد و بالای گروهبان انداخت، سری جنباند و با صدای بم و خشداری گفت:

«سرکار، کسی تو عزاخونه نمی‌خنده»

رنگ از رخ گروهبان پرید و به دیوار راهرو یله داد؛ اعدام آهی کشید، به بالا نگاه کرد و گفت:

«خدایا، به گلولة داغتم شکر…»

آن جوان رشید و پدر پیرش به جرم قاچاق تریاک به اعدام محکوم شده بودند، اهل قلم، روشنفکر و مدعی رهبری جامعه نبودند، با این‌همه می‌دانستند که در عزاخانه نباید خندید. گیرم کسانی که داعیه‌ها دارند، حرمت نگه نمی‌دارند، چند روز دندان روی جگر نمی‌گذارند و صبر نمی‌کنند تا در فرصت مناسب به معایب، خبط و خطاهای متوفی اشاره کنند، نه، بالای سر جنازة نویسنده‌ای که تازه از دنیا رفته، شمشیر از نیام بیرون می‌کشند و با میّت تسویه حساب می‌کنند.

باری، فرانسوی‌ها مثلی دارند به این معنا که «هیچ کسی کامل نیست»، هرکسی را زیر ذره بین بگذارید، بی‌تردید معایب و کم و کاستی‌های او را خواهید دید. زنده‌ یاد رصا براهنی، نویسنده، شاعر و منتقد ایرانی نیز بری از اشتباه، خطا و کجروی نبود، منتها در کشورهای متمدن، مردم با فرهنگ، هرگز سر قبر میّت را زیر ذره بین نمی‌گذارند و او را تشریح نمی‌کنند. نه، هر سخن جائی و هر نکته مکانی دارد.

*

گردکان بر گنبد

…آن انسان زیبایِ افسانه‌ای و افسانه‌ها که قرن‌ها پیش مهربانی، برادری و برابری آدم‌ها را همه جا موعظه می‌کرد، در بالای تپة جلجتا بر صلیب چوبی بزرگی که خود بسختی به دوش کشیده بود، مصلوب شد و تاریخ ثابت کرد که با موعظه و پند و اندرز مسیحائی انسان‌ها مهربان، برابر و برادر نمی‌شوند. نه، کینه‌، نفرت‌ و دشمنیِ‌ آدم‌ها ریشه در منافع مادی و معنوی آن‌ها دارد. آری، جامعه انسانی طبقاتی‌است، انسان‌ها در همه جای دنیا آگاهانه یا به طور غریزی، از منافع طبقة خویش دفاع می‌کنند؛ انسان‌ها در طول تاریخ به خاطر منافع طبقاتی خویش جنگیده اند و می‌جنگند و به باور اندیشمندان، تاریخ بشریت را مبارزة طبقات متخاصم جامعه ساخته‌ است و این روزها دارد می‌سازد. بنا بر این من اگر چه همواره به‌ انسان و انسانیّت باور داشته‌ام و هنوز باور دارم، ولی مانند «اومانیست» خوشباور نبوده‌ام و نیستم و می‌دانم در کجای این دنیا ایستاده ام و از کجا به جامعة انسانی و به انسان نگاه می‌کنم. نه من هرگز مسیحا، ساده لوح و خوشباور نبوده‌ام و نیستم و دریافته‌ام که چرا آدم‌ها، حتا برادرها با هم من برابر و برادر نیستند و چرا و به‌ چه دلایلی در جامعة طبقاتی نمی‌توانند برابر و برادر باشند. این برادری صوری فقط درادیان وجود دارد، (برادردینی) من در این عمر دراز به تجریه فهمیده‌ام تا زمانی که دَرِ دنیای وارونة ما بر این پاشنه می‌چرخد، این روند ادامه خواهد داشت و با موعظه مهر و محبت عیسا، هفت فرمان موسا و احکام فرقان مصطفا و پند و اندرزهای مؤمنین هیچ چیزی در این دنیا تغییر نخواهد کرد و آدم‌ها با پند و اندرز و نصیحت عوض نخواهند شد. بنا به شهدت تاریخ، هر زمان پای منافع مادی و معنوی به ‌میان‌ آمده است آدم‌ها مهر و محبّت، برابری و برادری و انسانیّت را به کنج تاریک فراموشخانه سپرده اند و حقیقت را به سادگی در این راستا به مسلخ برده اند و به راحتی تیغ بر گردن‌اش گذاشته اند. باری، با توجه به آن‌چه که به اختصار آمد، من از پندار، گفتار و کردار آدم‌ها و دراین روزها توهین و تحقیر هواداران جانثاران شارده و آرزومندان بازگشت نظام شاهنشاهی، تعجب و حیرت نمی‌کنم و دیگر هیچ واکنشی، هیچ اتهام و دشنامی و تحقیری مرا به شگفتی وا نمی‌دارد. نه، من می‌دانم که از آدمیزادة شیرخام خورده هر‌کاری ساخته‌است و مرتکب هر جنایت، شقاوت و شناعتی می‌شود و آن را با «ایدئولوژی» توجیه می کند. من می دانم چرا آن قماش مردمانی که کینة تاریخی به روشنفکران، به اهل فرهنگ و هنر مترقی داشته‌اند و دارند، حقیقت را با وقاحت کتمان می‌کنند و چرا مردمانی سفله، حسود و تنگ نظر حقیقت را بر نمی‌تابند و چرا شماری با زبان چرک، اهانت، هتک حرمت، افترا و تهمت حقایق و تاریخ را تحریف می‌کنند. باری، هر‌ نویسنده، شاعر، اهل قلم و هر «روشنفکری» جائی در جامعه‌اش دارد و مردم او را دیر یا زود داوری و قضاوت خواهند کرد. در جامعة پر تب و تاب و بحرانی ما که همه چیز، ازجمله هنر و ادبیات، با سیاست گره خورده و رابطة تنگاتگی با آن پیدا کرده است، آثار و کار هنری نویسنده و شاعر و ارزش‌های هنری و فرهنگی هنرمند تحت تأثیراین فضای متشنج اقرار می گیرد و از یادها می‌رود؛ اغلب به جای آثار هنرمند، معایب، کم و کاستی‌ها، اشتباهات، رفتار سیاسی، نقش و برخورد او با ‌حکومت  وقدرت سیاسی عمده، بزرگ و گاهی حتا برزگنمائی می‌شود و این‌همه در داوری و قضاوت مردم عاصی، عصبانی و شکست خوردة ما نقش تعیین کننده‌ای پیدا می‌کند. اتفاقی‌که بارها افتاده‌است و نویسندگان وهنرمندان زنده و مردة میهن ما از این رهگذر آسیب‌‌ها دیده‌اند و لطمه‌ها خورده‌اند. باری، من منکر این واقعیت نیستم و اگر چه هضم آن دشوار است و گاهی دچار غولنج می‌شوم، ولی چون و چرائی اینگونه برخوردهای یک جانبه و سطحی را درک می‌کنم و می‌فهمم. نویسنده و شاعر، انسانی اجتماعی و بناگریز- خواه ناخواه، چه بخواهد، چه نخواهد، چه بپذیرد و چه نپذیرد- سیاسی‌است و در نتیجه بنا به جایگاه و موضعی که در جبهة مردم، حکومت و قدرت سیاسی بر می‌گزیند، به مرور زمان، موافق و مخالف، دوستان و دشمنانی پیدا می‌کند. نویسنده اگر با جسارت، شهامت و شرافت به حقیقت وفا دار بماند، و بنا به مصلحت زبان به کام نگیرد وحقیقت را به مردم بگوید، بی تردید، دیر یا زود دشمنان مردم دشمن اومی شوند. نویسنده اگر از دشمنان مردم، از هتاکی ها، فحاشی ها، تهمت و افتراهای آن ها بترسد، باید به غاری پناه ببرد و در گوشه‌ای زیج بنشیند و زبان به کام بگیرد، آرزوئی که دشمنان مردم در سر می پرورانند و به هر شیوه ای متوسل می شوند تا دهان نویسنده و روشنفکر را ببندند. نه، در مبارزۀ مدام و جدالی که به رغم میل ما در جامعه جریان دارد، نخود و کشمش و حلوا پخش نمی‌کنند، بلکه از آسمان تیره و تار دوران انحطاط نیزه‌های زهرآلود می بارد، نیزه‌هائی که به نویسنده، شاعر و هنرمند نیز اصابت می‌کند و اگر در میدان بماند و به رسالت و عهد وپیماش وفا کند، اعصاب‌اش فرسوده، جان و جسم‌اش مجروح و آرامش و آسایش روحی از او سلب می‌شود. از آغاز چنین بوده و چنین خواهد بود. باری، من با علم به این واقعیّت هنوز آن‌چه بنظرم درست می‌آید، در حد امکان‌ام می‌نویسم، گیرم که این وجیزه‌ها به مذاق همه خوش نمی‌آید و به تعبیر دوستی دارم دشمن تراشی می‌کنم. در هر حال همه دوست نویسنده و شاعر نیستند و بنا برآنچه که در بالا آمد، نمی‌توانند دوستدار و جانبدار هر نویسنده‌ای باشند. من این واقعیت را از دیر بار دریافته‌ام، پذیرفته ام و می‌دانم که از آن گریز و گزیری نیست و حق انتخاب ندارم، اگر چنین حقی می‌داشتم، مخالف دانا و دشمن با شعور و با فرهنگ را ترجیح می‌دادم.

دسته‌ بندی نشده

راهبری نوشته

Previous Post: سال‌ها، کلیشه‌ها، واژه‌هایِ نخ نما
Next Post: سگ‌هایِ صادقِ ایران خانم

کتاب‌ها

  • اُلَنگ
  • قلمستان
  • دروان
  • در آنکارا باران می بارد- چاپ سوم
  • Il pleut sur Ankara
  • گدار، دورۀ سه جلدی
  • Marie de Mazdala
  • قلعه یِ ‌گالپاها
  • مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
  • مریم مجدلیّه
  • خون اژدها
  • ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
  • چوبین‌ در « چاپ دوم»
  • باد سرخ « چاپ دوم»
  • دارکوب
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد دوم
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد اول
  • زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوم
  • زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوم
  • زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اول
  • در آنکارا باران می‌بارد – چاپ دوم
  • چوبین‌ در- چاپ اول
  • باد سرخ ( چاپ دوم)
  • گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوران
  • گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشید
  • گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشید
  • در آنکارا باران مي بارد – چاپ اول
  • ايستگاه باستيل «چاپ اول»
  • آدم سنگی
  • کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی
حسین دولت‌آبادی

گفتار در رسانه‌ها

  • گفتگوی نیلوفر دهنی با حسین دولت آبادی
  • هم‌اندیشی چپ٫ هنر و ادبیات -۲: گفت‌وگو با اسد سیف و حسین دولت‌آبادی درباره هنر اعتراضی و قتل حکومتی، خرداد ۱۴۰۳
  • در آنکارا باران می‌بارد – ۲۵ آوریل ۲۰۲۴ – پاریس ۱۳
  • گفتگوی کوتاه با آقای علیرضاجلیلی درباره ی دوران
  • رو نمانی ترجمۀ رمان مریم مجدلیه (Marie de Mazdalla)

Copyright © 2025 حسین دولت‌آبادی.

Powered by PressBook Premium theme