Skip to content
  • Facebook
  • Contact
  • RSS
  • de
  • en
  • fr
  • fa

حسین دولت‌آبادی

  • خانه
  • کتاب
  • مقاله
  • نامه
  • یادداشت
  • گفتار
  • زندگی نامه

از دل برود هر آنکه از دیده برفت

Posted on 3 فوریه 20254 فوریه 2025 By حسین دولت‌آبادی

… در سال های نخستين تبعید که زخم‌ام ‌هنوز تازه بود، در آن سال‌هائی‌که جسم‌ام در اين‌جا بود و جانم مدام در کوه و دشت و دریا و آسمان وطن‌ ام پرسه می‌زد، در‌ آن سال‌های نکبتِ جلای وطن، دوری، تنهائی، اندوه و دلتنگی، نامه ها جایگاهی ویژه ای در قلب‌ام یافته بودند، نامه‌ها قاصدک‌هائی بودند که از یار و دیارم خبر می‌آوردند. این شور و شوق و اشتیاف دیدار از مسافر -خانه‌های آنکارا آغاز شده بود و در فوایه‌های « foyer» فرانسه ادامه یافته بود و بعدها صندوقِ نامۀ آپارتمان تنها جائی بود که روزی چند ار از پلّه‌ها سرازیر می شدم و با تب و تاب و آسيمگی به سراغ‌اش می رفتم:

«ها؟ نامه نداشتيم حسين؟»

 نامه‌ای که از ميهن، از خویشان، دوستان و عزيزان‌ام می‌رسيد زيباترين و گرانبهاترين هدیه و تحفه‌ای بود که آن روز دريافت می‌کردم. نامه‌ها رشتة حياتی ما بودند و ما را به ميهن، به مردم، به گذشته ها و به زندگی پيوند می‌زدند. صندوق نامۀ ‌خانة ما مکان مقّدسی بود و من هربار و گاهی روزی چند بار، مشتاق، شيدا و آرزومند از کنارش می‌گدشتم و هربار، نزدیک در ورودی امیدوار و عاشقانه نگاهی به قد و بالایِ آن می انداختم.

سال‌ها و سال ها سپری شدند، هول، هراس و اضطراب‌ها زنگار گرفتند و افسردگی‌ها و دلتنگی‌ها چرکتاب و کهنه شدند و ما کم کم از يادها رفتيم و صندوق پستی ما پر شد از نامه‌های اداری و آگهی تبليغاتی. نامه هائی که من هيچ رغبتی به گشودن و خواندن آن‌ها نداشتم. چرا؟ چون اغلب صورت حساب‌هائی بودند که از شرکتی، يا بانکی و يا سازمانی ارسال شده بودند و مبلغی از ما مطالبه می‌کردند، بیشتر اوقات براي ما خط و نشان می کشيدند و مهلتی برای پرداخت مقرر می‌کردند. اين نامه‌های اداری به مرور باعث اضطراب، دلشوره و دلچرکی ام می شدند. آری، صندوق  نامۀ آپارتمان ما که روزگاری معبد و معبود و خانۀ امید من بود، به مرور زمان به دشمن خونی‌ام بدل شده بود که هربار با ترس، نفرت و انزجار پاورچين، پاورچين از کنارش رد می‌شدم تا مبادا نامه‌ای دست دراز می‌کرد و در تاريکی به طلبکاری يخه‌ام را می چسبید: «ها؟ کجا آقا؟ کجا؟»

من از نوجوانی به نامه نگاری معتاد شده بودم و درتبعید، دلتنگی، تنهائی، دوری یار و دیار، غم و اندوه مرا وامی‌داشت تا هرازگاهی نامه‌ای می‌نوشتم با آشنائی و دوستی، درد دل می‌کردم. هر چند اغلب یک طرفه! دوستان به ندرت دریچۀ قلب شان را به روی من باز می کردند، مایل یا قادر به اینکار نبودند. سخن گفتن از «خویشتن خویش» و بیان احوالات و احساسات اصیل ساده نیست! درنتیجه نامه نگاری ها به سلام و علیک از راه دور و به احوالپرسی منجر می شد. به رفع تکلیف ملال انگیز!

باری، زمان گذشت، دنیا پوست انداخت و زمانه دیگر شد، انترنت تغییر و تحولی شگفت‌انگیر در رندگی آدمها به وجود آورد و من بنا به عادت، اگر چه با دلسردی و بیحوصله‌گی ولی هنوز گه گاهی نامه و وصف حالی برای دوستی می‌نوشتم. چند صباحی به صندوق پستی الکترونيکی «ایمیل» دل بستم و عادت کردم به این که هر از گاهی نام و نشان يکی دو نفر از دوستان را روی صفحۀ کامپيوترم ببينم. اگر تأخيری پيش می‌آمد، اگر چه نه مانند روزگار گذشته، ولی هنوز نگران و دلواپس می شدم و خيال‌ام به هزار راه می‌رفت. باری، چند سال دیگر گذشت و از شمار دوستان نامه نگار الکترونیکی نیز کاسته شد، دلسردی، ملال و بی‌تفاوتی ظفر آمد و جای همه چیز را گرفت. آری، سعدی حق داشت: «از دل برود هر آن که از دیده برفت!» سالها گذشتند دوستان و عزيزان دیر به دیر می نوشتند و اغلب نامه هايم بی جواب می ماند. گیرم حالا، وقتی که این جعبة جادو را روشن می‌کنم، هیچ امیدی به زیارت نامه‌ای ندارم، می‌دانم که مثل هر روز یک خروار «مطلب» و «مقاله» و تبلیع و … از جانب شرکت‌ها وکسانی که نمی‌شناسم به نشانی اینجانب ایمیل شده‌است و می‌دانم که ناچارم چند دقیقه‌ای به پاکسازی تبلیغات الکترونیکی بگذرانم و زیر لب نق بزنم: «حالا این جماعت چه اصراری دارند…»

صدای همسفرم ار اتاق مجاو برخاست:

«چی گفتی حسین؛ نشنیدم»

«با خودم حرف می زدم، با تو کاری نداشتم.»

«با خودت چی می گفتی؟»

«عرض کردم از دل برود هر آن که از دیده برفت»

صندوق نامۀ آپارتمان نیز این روزها مانند صفحۀ ایمیل، پر از آگهی تبلیعاتی فروشگاه‌های مواد عذائی، پیتزا فروشی، بنگاه‌های معاملات ملکی و بنگاه کفن و دفن و فروش تابوت و سنگ قبر است. چندی پیش تبلیغی در صندوق نامه‌ها دیدم که مرا به فکر واداشت، نوشته بود، از سرنوشت گریز وگزیری نیست، به‌فکر آیندۀ خویشتن خویش باشید، ما با مناسبت‌ترین قیمت، (شکل تابوت‌ها را کشیده بود و بهای انواع مختلف تابوت‌ها را نوشته بود ) مراسم کفن و دفن شما را هر چه آبرومندانه تر و باشکوه تر برگزار می کنیم.

دسته‌ بندی نشده, یادداشت

راهبری نوشته

Previous Post: گفت‌وگو با حسین دولت‌آبادی درباره انتشار رمان «اُلنگ»
Next Post: انسان تبعیدی، انسان مهاجر

کتاب‌ها

  • اُلَنگ
  • قلمستان
  • دروان
  • در آنکارا باران می بارد- چاپ سوم
  • Il pleut sur Ankara
  • گدار، دورۀ سه جلدی
  • Marie de Mazdala
  • قلعه یِ ‌گالپاها
  • مجموعه آثار «کمال رفعت صفائی» / به کوشش حسین دولت آبادی
  • مریم مجدلیّه
  • خون اژدها
  • ایستگاه باستیل «چاپ دوم»
  • چوبین‌ در « چاپ دوم»
  • باد سرخ « چاپ دوم»
  • دارکوب
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد دوم
  • کبودان «چاپ دوم» – جلد اول
  • زندان سکندر (سه جلد) خانة شیطان – جلد سوم
  • زندان سکندر (سه جلد) جای پای مار – جلد دوم
  • زندان سکندر( سه جلد) سوار کار پیاده – جلد اول
  • در آنکارا باران می‌بارد – چاپ دوم
  • چوبین‌ در- چاپ اول
  • باد سرخ ( چاپ دوم)
  • گُدار (سه جلد) جلد سوم – زائران قصر دوران
  • گُدار (سه جلد) جلد دوم – نفوس قصر جمشید
  • گُدار (سه جلد) جلد اول- موریانه هایِ قصر جمشید
  • در آنکارا باران مي بارد – چاپ اول
  • ايستگاه باستيل «چاپ اول»
  • آدم سنگی
  • کبودان «چاپ اول» انتشارات امیرکبیر سال 1357 خورشیدی
حسین دولت‌آبادی

گفتار در رسانه‌ها

  • هم‌اندیشی چپ٫ هنر و ادبیات -۲: گفت‌وگو با اسد سیف و حسین دولت‌آبادی درباره هنر اعتراضی و قتل حکومتی، خرداد ۱۴۰۳
  • در آنکارا باران می‌بارد – ۲۵ آوریل ۲۰۲۴ – پاریس ۱۳
  • گفتگوی کوتاه با آقای علیرضاجلیلی درباره ی دوران
  • رو نمانی ترجمۀ رمان مریم مجدلیه (Marie de Mazdalla)
  • کتاب ها چگونه و چرا نوشته می شوند.

Copyright © 2025 حسین دولت‌آبادی.

Powered by PressBook Premium theme