بزرگوار
.
اگر مردم ایران را هربار یک کاسه نمیکردی و با یک چوب نمی راندی، اگر با اینهمه خوشیفتگی و خودباوری بر مسند قضاوت نمینشستی و از بالادر بارۀ مردم ما حکم صادر نمیکردی، ضرورت تکرار این بدیهیات و توضیح واضحات پیش نمیآمد و من این نامه را به بطحا نمینوشتم. بزرگوار، آن انسان زیبایِ افسانهای و افسانهها که قرنها پیش مهربانی، برادری و برابری آدمها را موعظه میکرد، در بالای تپۀ جلجتا بر صلیب چوبی بزرگی که خود بسختی به دوش کشیده بود، مصلوب شد و تاریخ ثابت کرد که با موعظه و پند و اندرز مسیحائی انسانها مهربان، برابر و برادر نمیشوند. نه، کینه، نفرت و دشمنیِ آدمها ریشه در منافع مادی و معنوی آنها دارد. آری، جامعه انسانی طبقاتیاست، انسانها درهمه جای دنیا آگاهانه یا به طور غریزی، از منافع طبقۀ خویش دفاع میکنند؛ انسانها در طول تاریخ به خاطر منافع طبقاتی خویش جنگیده اند و میجنگند و به باور اندیشمندان، تاریخ بشریت را مبارزۀ طبقات متخاصم جامعه ساخته است و این روزها دارد میسازد. بنا بر این من اگر چه همواره به انسان و انسانیّت باور داشتهام و هنوز باور دارم، ولی «اومانیست» نیستم و میدانم در کجای این دنیا ایستاده ام و از کجا به جامعۀ انسانی و به انسان نگاه میکنم. نه من هرگز مسیحا، ساده لوح و خوشباور نبودهام و نیستم و دریافتهام که چرا آدمها با هم برابر و برادر نیستند و چرا و به چه دلایلی در جامعۀ طبقاتی نمیتوانند برابر و برادر و با هم مهربان باشند. من در این عمر دراز به تجریه دریافتهام تا زمانی که دَرِ دنیای وارونۀ ما بر این پاشنه میچرخد، این روند ادامه خواهد داشت و با موعظه مهر و محبت عیسا، ده فرمان موسا و احکام فرقان مصطفا و پند و اندرزهای برهمن و بودا هیچ چیزی در این دنیا تغییر نخواهد کرد و آدمها با پند و اندرز و نصیحت عوض نخواهند شد. من در این سالهای دراز و در راه پر سنگلاخ پیبردهام هر زمان پای منافع مادی و معنوی به میان میآید، آدمها مهر و محبّت، برابری و برادری و انسانیّت را به کنج تاریک فراموشخانه میسپارند و حقیقت را به سادگی در این راستا به مسلخ میبرند و تیغ بر گردناش میگذارند.
بزرگوار، با توجه به آنچه که به اختصار آمد، من از پندار، گفتار و کردار آدمها تعجب و حیرت نمیکنم و دیگر هیچ چیزی مرا به شگفتی وا نمیدارد. نه، من میدانم که از آدمیزادۀ شیرخام خورده هرکاری ساختهاست و دراین کرۀ خاکی مرتکب هر جنایت، شقاوت و شناعتی میشود. من پس از یک عمر به جائی رسیدهام که میدانم چرا آن قماش مردمانی که کینۀ تاریخی به روشنفکران، به اهل فرهنگ و هنر مترقی داشتهاند و دارند حقیقت را با وقاحت کتمان میکنند و چرا مردمانی سفله، حسود و تنگ نظر حقیقت را بر نمیتابند و چرا شماری با زبان چرک، اهانت، هتک حرمت، افترا و تهمت حقایق و تاریخ را تحریف میکنند. چرا اصطلاح «پنجاه و هفتیها» را مانند داغ لعنت بر پیشانی مردمی میزنند که در آن سالهای تیره و تار با دیکتاتوری شاه مبارزه کردند، از جان و جیفه مایه گذاشتند و او را با خواری و خفت از مملکت بیرون کردند، چرا در انقلابی که مردم بهانجام رساندند، روشنفکرها را مقصر میدانند و به ویژه، چرا از کمونیستها متنفرند و به آنها بهتان می زنند و چرا اینهمه به آنها کینه دارند و دشمنی میورزند. کسانی که از انقلاب بهمن لطمهها خوردهاند وآسیبهای مادی و معنوی دیدهاند و آواره شدهاند و بی شمار ریزه خواران سفرۀ شاهانهای که به همت مردم برچیده شد، اگر غیر از این رفتار میکردند جای شگفتی بود. نه، از آنها که به طیف و طبقۀ خاصی تعلق دارند، جز این انتظار و توقعی نمیتوان داشت. آنها ماکیاولی های زمانه اند: به باور آنها «هدف وسیله را توجیه میکند». بماند.
بزرگوار، نویسنده، شاعر، اهل قلم و هر روشنفکری جائی در جامعهاش دارد و مردم او را دیریا زود داوری و قضاوت میکنند و جایگاهاش را با انگشت اشاره به او نشان میدهند. در جامعۀ پر تب و تاب و بحرانی ما که همه چیز با سیاست گره خورده و رابطۀ تنگاتگی با آن پیدا کردهاست، هیچ هنرمندی، زنده یا مرده، از این داوری در امان نخواهد ماند. بی سبب نیست که آثار نویسنده و شاعر و ارزشهای هنری و فرهنگی هنرمند تحت تأثیر این فضای متشنج قرار میگیرد و بهجای آثار هنرمند، معایب، کم و کاستیها، اشتباهات، رفتار شخصی، گرایش سیاسی، نقش و برخورد او با حکومت و قدرت عمده، بزرگ و بزرگنمائی میشود و اینهمه در داوری مردم عاصی، عصبانی و شکست خوردۀ ما نقش تعیین کنندهای پیدا میکند. اتفاقی که بارها افتادهاست و نویسندگان و هنرمندان زنده و مردۀ میهن ما از این رهگذر آسیبها دیده اند و لطمهها خوردهاند. بزرگوار، من منکر این واقعیت نیستم و اگر چه هضم آن دشوار است، ولی چون و چرائی اینگونه برخوردهای یک جانبه و مغرضانه را میفهمم: نویسنده و شاعر، انسانی اجتماعی و بناگریز خواه ناخواه، چه بخواهد، چه نخواهد، چه بپذیرد و چه نپذیرد، سیاسیاست و بنا به جایگاه و موضعی که در جبهۀ مردم یا دربرابر قدرت سیاسی بر میگزیند، به مرور زمان، موافق و مخالف، دوستان و دشمنانی پیدا میکند. نه، در مبارزه مدام و نزاعی که به رغم میل ما جریان دارد، نخود و کشمش و حلوا پخش نمیکنند، بلکه از آسمان تیره و تار دوران انحطاط نیزههای زهرآلود می بارد، اگر نویسنده و هنرمند در این میدان بماند، نیزههائی بی شک به او اصابت میکند، اعصاباش خراب و جان و جسماش فرسوده میشود. از آغاز چنین بوده و چنین خواهد بود. من با علم به این واقعیّت هنوز با سماحت قلم به چشمام میزنم و آنچه که بنظرم درست میآید، در حد توان و امکانام مینویسم، گیرم که این وجیزهها به مذاق همه خوش نمیآید و این طبیعیاست. در هرحال همه دوست و جانبدار نویسنده و شاعر نیستند و بنا برآنچه که دربالا به اختصار آمد، نمیتوانند دوستدار و جانبدار هر نویسندهای باشند. من این واقعیت را از دیر بار دریافتهام و پذیرفته ام و میدانم که از آن گریز و گزیری نیست، با اینهمه من مردم را یک کاسه نمیکنم و همه را مانند تو با یک چوب نمی رانم، نه، من مثل تو به درک و درایت سیاسی و هنری مردم اهانت نمیکنم و به یقین می دانم که در دیارما آدمهای منصف، با فرهنگ و فرهیخته فراوانند، مردمان شریفی که به دور از اغراض سیاسی و تنگ نظریهای معمول و متداول، باسعۀ صدر به بررسی و نقد آثار نویسندگان و هنرمندان مینشیند و آنها را منصفانه و عادلانه قضاوت میکنند.
بزرگوار، من معتقدم که دنیای فرهنگ و هنر مانند دنیایِ سیاست راهرو تنگ و باریکی نیست که رقیبان به هم تنه میزنند تا شاید برحریف سبقت بگیرند، بلکه اقیانوس پهناوری است که هرکسی می تواند به فراخور توان و نفسی که دارد درآن شنا کند. باقی بقایت
.